(Minghui.org) روزی، در ماه اکتبر 1998 به بازار رفتم. در مسیر بازگشت به خانه، شخصی یک فلایر به من داد که در آن توضیح داده شده بود فالون گونگ که فالون دافا نیز گفته می‌شود چگونه روشی است و به مردم تعلیم می‌دهد که خصوصیات اخلاقی‌شان را رشد دهند و درباره قدرت شفا دهی آن صحبت می‌کرد. آن فلایر توجهم را جلب کرد، چون سال‌ها از درد و رنج ناشی از بیماری‌های بسیار به‌ستوه آمده بودم.

از سردرد، کمر درد، تورم در پاهایم، گرفتگی در قفسه سینه و ضربان قلب نامنظم رنج می‌بردم. وقتی سرم به‌شدت درد می‌گرفت، باعث می‌شد نتوانم رفتارم را کنترل کنم و اغلب با شوهرم جر و بحث می‌کردم.

یک نسخه از جوآن فالون، کتاب اصلی فالون گونگ را به‌دست آوردم. قبل از اینکه خواندن آن را به‌پایان برسانم به یک مکان تمرین گروهی رفتم و تمرین‌ها را یاد گرفتم. در میانۀ انجام «تمرین‌های ایستاده» احساس کردم پشت گردنم داغ شد و سردردم تا حد زیادی برطرف شد. به‌تدریج، تمام بیماری‌هایم کاملاً ناپدید شدند.

همچنین بسیاری از معجزات دافا را تجربه کردم و شاهد آنها بوده‌ام.

تجربۀ قدرت دافا

یک روز عصر، مطالب اطلاع‌رسانی فالون گونگ را در یک محوطه نظامی در نزدیکی محل سکونتم جا گذاشتم و فکر می‌کردم که دستگیر خواهم شد. روز بعد، بعد از ناهار هنگام چرت‌زدن، احساس می‌کردم به‌زودی دستگیر خواهم شد. آنگاه فاشن استاد لی، بنیانگذار فالون گونگ را کنارم دیدم و یک فالون بزرگ دورم می‌چرخید. می‌دانستم استاد مرا حمایت می‌کنند و دستگیر نشدم.

یک‌بار که برای نصب پوسترهای فالون گونگ بیرون رفتم، نگران بودم که به‌اندازۀ کافی چسب ندارم تا کارم را تمام کنم. دقیقاً وقتی کارم تمام شد، چسب نیز تمام شد. درباره این اتفاق فوق‌العاده به همسرم گفتم. او از کاری که انجام داده بودم ترسیده بود و به کمرم ضربه‌ای زد. دستش صدمه دید، درحالی‌که من ابداً آسیبی ندیدم.

در کارخانه‌ای کار می‌کردم. یک بار 3 انگشتم، گوشت و ناخن، در تسمه ماشینی گیر کرد، استخوان‌ها نمایان شدند و باعث خون‌ریزی بسیاری شد. رئیسم مرا به بیمارستان فرستاد.

وقتی پزشک می‌خواست عمل پیوند پوست انجام دهد، قبول نکردم زیرا می‌دانستم که قدرت دافا بی‌کران است و اینکه زخم‌هایم بدون عمل جراحی درمان خواهد شد. رئیسم اوراق را امضاء کرد و به من گفت که آنها را انگشت بزنم. سعی کردم اما نتوانستم. در آن موقع، آگاه نشده بودم که این اشاره‌ای از طرف استاد است. وقتی دوباره سعی کردم، انگشتانم به‌شدت خونریزی کردند. فوراً از استاد کمک خواستم و خونریزی بند آمد. همچنین توصیه پزشک را برای ماندن در بیمارستان، قبول نکردم.

پس از اینکه به خانه رسیدم، دیگر احساس درد نمی‌کردم. به‌طور پیوسته فا را مطالعه می‌کردم و تمرین‌ها را انجام می‌دادم و به‌تدریج زخم‌ها بهبود یافتند.

برای درمان‌های پزشکی 1300 یوآن به رئیسم پرداخت کردم. وقتی رفتار خوب مرا دید، خانواده رئیسم حقایق فالون گونگ را باور کردند و از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شدند.

در سال 2012 در بازداشتگاهی پزشک تشخیص داد فیبروم دارم. همسرم ترسیده بود. به او گفتم که آن فقط یک توهم است زیرا دافا قبلاً تمام بیماری‌هایم را درمان کرده است. نهایتاً آن نیز مسئله‌ای نبود.

شاهد تغییراتی در خانواده همسرم بودم

خانوادۀ همسرم، مانند افراد بسیاری که ح.ک.چ آنها را فریب داده است، نمی‌خواستند که من فالون گونگ را تمرین کنم. برادر بزرگترش به همسرم گفته بود که مراقبم باشد و مطمئن شود که خودم را آتش نزنم. زیرا فالون گونگ را تمرین می‌کنم، همسرم نیز یک ماه در بازداشتگاهی زندانی بود. پس از اینکه آزاد شد، از برادرش خواست که دنبالش برود، اما همسر برادرش مانع او شد، می‌ترسید که او نیز گرفتار شود.

استاد به ما آموزش دادند که رنجش‌ها یا دلخوری از اشتباهات گذشته را رها کنیم. اخیراً، وقتی برادرش دچار سرطان پیشرفته شد ما مکرراً به ملاقاتش می‌رفتیم. بر سر املاک خانواده با آنها درگیر نمی‌شدیم.

از حقایق دافا برایش صحبت کردیم و از او ‌خواستیم این عبارات را تکرار کند: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» یک نسخه از جوآن فالون را به او دادیم. او اخیراً به ما گفت: «من این کتاب را دوست دارم. همیشه قبل از اینکه آن را بازکنم، دست‌هایم را می‌شویم و با احترام کتاب را می‌خوانم.» اشک از چشمانم سرازیر شد.

او و خانواده‌اش خوبی‌های دافا را تصدیق کردند و از ح.ک.چ خارج شدند.

وقتی از پدر شوهرم خواستم که با ما زندگی کند، 80 ساله بود. با مهربانی با او رفتار می‌کردم. لباس‌های کثیف و لحافش را می‌شستم. در روز 3 وعده غذا برایش می‌پختم. تا زمان مرگش از او مراقبت کردیم. آنگاه مراسم تشییع‌جنازه او را برگزار کردیم.

او تجربه‌های بسیاری از جنبش‌های مختلف سیاسی داشت و از شرارت ح.ک.چ آگاه بود. نگران بود که شاید مرا دوباره دستگیر کنند، یک بار وقتی هم‌تمرین‌کننده‌ای به ملاقاتم آمد، او مانند یک دیوانه رفتار می‌کرد.

وقتی بیمار بود به‌خوبی از او مراقبت کردیم. یک بار، دل درد شدیدی را تجربه کرد. گریه کردم و گفتم: «خواهش می‌کنم این عبارات را تکرار کنید: "فالون دافا خوب است" و "حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است" و حال‌تان خوب خواهد شد.» آنگاه عبارات را با او تکرار کردم و درد به‌سرعت ناپدید شد.

تحت‌تأثیر مهربانی‌ام قرار گرفت، او به‌تدریج حقایق دافا را یادگرفت و درباره ابطال اظهارات موهنی که قبلاً بیان کرده بود، بیانیه‌ای رسمی منتشر کرد.

خواهرشوهرم به‌خاطر مراقبت از پدرش از من قدردانی کرد. وقتی در اردوگاه کار اجباری به‌طور غیرقانونی حبس شدم، و وقتی همسرم در بازداشتگاه بود، او از فرزندم مراقبت کرد. او همیشه مایل است درباره آنچه که فکر می‌کند با من صحبت کند. گاهی اوقات به فا گوش و تمرین‌ها را انجام می‌دهد. اغلب به مردم می‌گوید، پس از اینکه تمرین فالون گونگ را شروع کردم فرد بسیار خوبی شده‌ام.

درحالی‌که تمام افراد خانواده‌مان به‌خاطر دافا شاد و راضی هستند، در 20 ژوئیۀ 1999 آزار و شکنجه وحشیانه فالون گونگ آغاز شد. به‌رغم اینکه خانه‌مان به‌طور غیرقانونی غارت شد و مرا دستگیر، بازداشت، شستشوی مغزی، زندانی و شکنجه کردند، عمیقاً به دافا باور دارم و قدرت و استثنایی بودن آن را احساس می‌کنم.