(Minghui.org) طی تجربه شگفت‌انگیزی، ظرف 9 روز از جراحت‌های شدید ناشی از یک سانحه رانندگی، بهبود یافتم.

در بعدازظهر روز 11 مه 2016 با دوچرخه برقی‌ام بیرون رفته بودم تا مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کنم. می‌خواستم به 4 دهکده‌ بروم که حدود 5 کیلومتر با دهکده ما فاصله داشتند.

تا نیمه‌شب به 3 دهکده رفته بودم و سرانجام ساعت 1:30 شب بود که کارم در آخرین دهکده نیز تمام شد. انتظار می‌رفت تا ساعت 2 بامداد به خانه برسم. چون استفاده از آن دوچرخه سبب شده بود در وقت صرفه‌جویی کنم، تصمیم گرفتم دوباره از آن استفاده کنم.

وقتی به جاده اصلی رسیدم با اینکه دیروقت بود، اما جاده شلوغ بود، بنابراین باید بیشتر مراقب می‌بودم. سپس تصادفی رخ داد.

وقتی به‌هوش آمدم، روی زمین دراز کشیده بودم. سعی کردم بشینم، اما قادر به حرکت نبودم. تمام اعضای بدنم به‌شدت درد می‌کرد. احساس می‌کردم با باتوم به سرم ضربه زده‌اند. اصلاً نمی‌توانستم به‌یاد آورم چه اتفاقی افتاده است. سرانجام نشستم و دیدم کنار جاده هستم و دوچرخه‌ام نیز روی زمین افتاده است. جاده هنوز شلوغ بود.

مایع گرمی را روی گوشم احساس کرده و فکر کردم که باران می‌بارد. وقتی آن را با دستم پاک کردم، متوجه شدم که خون است. دوچرخه‌ام را دوباره بررسی کردم و دیدم که صندلی عقب شکسته است. متوجه شدم که با یک خودرو تصادف کرده‌‌ام.

اولین فکرم این بود که افکار درست بفرستم. فکر نمی‌کردم اتفاق خیلی بدی افتاده باشد. باور داشتم که پس از انجام تمرینات فالون گونگ خیلی زود بهبود می‌یابم.

سعی کردم بایستم، اما نتوانستم. فکر کردم باید با شوهرم تماس بگیرم، اما یادم آمد که او اتومبیل ندارد تا به دنبالم بیاید. تصمیم گرفتم خودم به خانه بروم.

دعا کردم و از استاد کمک خواستم و این متن از فای استاد را تکرار کردم:

«"من مرید لی هنگجی هستم، نظم و ترتیب‌‏های دیگر را نمی‌‏خواهم و آنها را به رسمیت نمی‌‏شناسم"—آن ‌‏وقت جرأت نمی‌‏کنند چنان کاری کنند. پس همگی را می‌توان حل‌وفصل کرد. وقتی که واقعاً بتوانید این کار را انجام دهید، نه اینکه فقط بگویید بلکه آن را به مرحله‌ عمل درآورید، استاد قطعاً به حمایت از شما برمی‌خیزد.» (آموزش فا طی جشن فانوس سال 2003 در کنفرانس فای غرب ایالات متحده)

پس از اینکه چند بار این متن از فا را تکرار کردم، بهتر شدم و توانستم بایستم. دوچرخه را دوباره بررسی کردم. دسته‌اش کمی خم شده بود که آن را صاف کردم. چون قادر به تشخیص مسیر نبودم، دوچرخه را بلند کردم و قدم‌زنان در کنار جاده به‌راه افتادم.

تازه متوجه شدم که شدیداً صدمه دیده‌ام. وقتی می‌خواستم دسته دوچرخه را بگیرم، دستانم درد گرفتند. در کف دست چپم خونریزی داشتم و احساس می‌کردم روی صورتم زخم‌های زیادی است. احساس کردم پشت سرم دو بریدگی ایجاد شده که از آنها خون جاری است و روی گوشم می‌ریزد. شانه چپم آسیب دیده بود و از آنجا که در هر حرکتی به‌شدت درد داشتم، احتمالاً دنده‌هایم شکسته بودند.

همچنان افکار درست می‌فرستادم. زمانی که تقریباً به دهکده‌ام رسیدم، وضعیت جاده بدتر شده بود. به‌سختی می‌توانستم پیش بروم. سرگیجه و حالت تهوع داشتم. واقعاً می‌خواستم توقف کنم، اما می‌دانستم که نمی‌توانم. دعا کردم و از استاد خواستم کمکم کنند به خانه بازگردم.

سرانجام بازگشتم. ساعت 3 صبح بود و شوهرم منتظرم بود. وقتی مرا دید، شوکه شد. پرسید: «چه کسی به تو حمله کرده؟ چرا اینقدر خونریزی داری؟» گفتم که با یک خودرو تصادف کردم. سپس متوجه شدم که خونریزی‌ام بند آمده است.

شوهرم کمکم کرد خودم را تمیز کنم. دوباره سرگیجه و حالت تهوع داشتم. او گفت: «احتمالاً دچار آسیب مغزی شده‌ای.»

به کمک او لباس‌هایم را عوض کردم. حالت سرگیجه و تهوع می‌آمد و می‌رفت، اما تحت تأثیر قرار نگرفتم. درعوض به فرستادن افکار درست ادامه دادم. وقتی حالم بهتر شد، دراز کشیدم و خوابیدم.

روز بعد چشم‌ها، لب و سمت چپ صورتم به‌شدت متورم شده بود. یکی از همسایه‌ها به دیدنم آمد و اصرار کرد که به بیمارستان بروم. به او گفتم که حالم خوب است و نیازی به دارو ندارم: «در مسیر تصادف کردم و سرم دچار خونریزی شد، اما پیش از اینکه به خانه برسم، خونریزی بند آمد. استاد کمکم کردند.» انجام تمرینات فالون گونگ هزار برابر بهتر از مصرف هر دارویی بود.

هر روز تمرینات را انجام می‌دادم و فا را مطالعه می‌کردم. طولی نکشید که سمت چپ صورتم و چشم چپم بهبود یافت. سمت راست صورتم و چشم راستم، کبود شده بود. شوهرم می‌گفت به‌دلیل عدم گردش خون در مغزم است. به او گفتم که خوب می‌شوم. می‌دانستم که استاد در حال کمک به من هستند. همان‌طور که انتظار داشتم، 4 روز بعد صورت و چشم‌هایم خوب شدند.

تا آن لحظه 9 روز گذشته بود، تمام جراحت‌هایم درمان شده بود و کاملاً بهبود یافته بودم. فالون دافا شگفت‌آور است!

در طول آن 9 روز در کنار انجام تمرینات و مطالعه فا، به درون نیز نگاه کردم. متوجه شدم که اغلب سایر تمرین‌کنندگان را سرزنش می‌کردم.

پیش از تصادف، تمرین‌کنندگان منطقه‌ام مشغول کار کردن در باغی بودند و هر یک از آنها فقط چند نسخه از مطالب روشنگری حقیقت را برای توزیع برداشته بودند. بنابراین من مجبور بودم نسخه‌های خیلی بیشتری را بردارم. آنها را سرزنش می‌کردم که چرا بیشتر کمک نمی‌کنند. این شکاف فرصتی به نیروهای کهن داد تا مرا تحت آزار و اذیت قرار دهند.

نمی‌دانم چطور آنطور که شایسته است، از استاد تشکر کنم. فقط با کمک استاد بود که توانستم ظرف 9 روز از آسیب‌های آن تصادف شدید بهبود یابم. عمیقاً متوجه شده‌ام که به عنوان تمرین‌کننده تا زمانی که ایمان راسخی به استاد و دافا داشته باشیم، هر مشکلی را، هر چقدر هم که سخت باشد، پشت سر خواهیم گذاشت.