(Minghui.org) روشنگری حقیقت و نجات مردم مسئولیت هر یک از تمرین‌کنندگان فالون دافا است. استاد بیان کردند:

«رحمت می‌تواند زمین و آسمان را هماهنگ کند، بهار را بیاورد
افکار درست می‌تواند مردم دنیا را نجات دهد» («فا جهان را اصلاح می‌کند» از هنگ‌یین 2)

واضح است که افکار درست و شفقت کلید نجات مردم است. روشنگری حقیقت را بخشی از زندگی روزمره‌ام کرده‌ام.

«می‌دانم که این کار را به‌خاطر من انجام می‌دهید»

دختری را در خیابان دیدم که توت فرنگی می‌فروخت؛ او مشتری کمی داشت. فکر کردم این فرصت خوبی است که او را نجات دهم. مصمم بودم که او را نجات دهم.

پرسیدم: «توت فرنگی کیلویی چند است؟ نیم کیلو توت فرنگی می‌خواهم. چانه نزدم، فقط با او شروع به صحبت کردم. دریافتم که توت فرنگیِ خانگی است و او مجبور بود مسافت زیادی را طی کند و به شهر بیاید تا بتواند آنها را به‌قیمت خوبی بفروشد.

از او پرسیدم: «تو خیلی جوان هستی. آیا به مدرسه رفته‌ای؟»

وقتی او گفت که فقط تا مقطع راهنمایی درس خوانده است، از او پرسیدم که آیا هرگز به حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) یا سازمان‌های وابسته به آن ملحق شده است.

«من به سازمان پیشگامان جوان ملحق شدم.»

از او پرسیدم که آیا می‌داند خروج از حزب و سازمان‌های وابسته به آن، ایمنی او را تضمین می‌کند و او پاسخ داد که می‌داند این جمله را روی بعضی از اسکناس‌ها دیده است. اما هرگز از حزب خارج نشده، زیرا نمی‌داند چگونه این کار را انجام دهد.

به او گفتم: «تمام چیزی که لازم است انجام دهی این است که بگویی مایلی از حزب خارج شوی.»

«حتماً. من می‌خواهم از حزب خارج شوم.»

هنگامی‌که از او پرسیدم آیا برای خروج از حزب می‌خواهد یک نام مستعار به او بدهم، او بدون تردید نام واقعی‌اش را به من گفت.

گفتم: «تو نام زیبایی داری. «لطفاً این عبارات را تکرار کن: "حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است، فالون دافا خوب است" و برکت را برایت به‌ارمغان خواهد آورد.»

او آن عبارات را با صدای بلند تکرار کرد و من یک یادبود فالون دافا به او دادم که آنرا درون کیف پولش گذاشت.

آنگاه از او پرسیدم آیا دستگاه پخش ویدئو دارد، چون یک دی‌وی‌دی روشنگری حقیقت دارم.

او گفت که آن را دارد و دی‌وی‌دی بیشتری خواست، گفت: «می‌دانم که این کار را به‌خاطر من انجام می‌دهید.»

دو دی‌وی‌دی اضافه نیز دادم و او گفت: «پس از تماشا، آنها را به سایرین خواهم داد.»

به او گفتم: «تو قبلاً کار خوبی برای دافا انجام داده‌ای و برکات دافا نصیبت شده است.»

«لطفاً به او کمک کن از حزب کمونیست خارج شود»

زمانی دیگر، خانمی مسن‌تر را روی پلی ملاقات کردم. ما در یک مسیر حرکت می‌کردیم ــ او چند قدم جلوتر از من راه می‌رفت. هنگامی‌که افکار درست می‌فرستادم، به او رسیدم و پرسیدم: «حال شما چطور است؟ چند ساله هستید؟»

او لبخند زد. «من 70 ساله هستم.»

«من هم همین‌طور. پس از سال نو، 70 ساله می‌شوم.»

او به من نگاه کرد و نظر داد: «شما خیلی جوان‌ به‌نظر می‌رسید.»

به او گفتم به‌نظر می‌رسد که تحصیلات بالایی داشته باشد و پرسیدم آیا هرگز مسئولیتی در دولت داشته است.

او گفت قبل از اینکه بازنشسته شود در دولت خدمت کرده است، بنابراین پرسیدم: «آنگاه، شما باید یک عضو حزب باشید، درست است؟»

او پاسخ داد: «نه، من فقط به لیگ جوانان ملحق شدم. زیرا والدینم مالک بودند، من اجازه نداشتم به حزب ملحق شوم. واقعاً هرگز نمی‌خواستم به آن ملحق شوم. تمام کاری که حزب انجام داد شکنجه مردم بود، تمام اوقات می‌جنگید. پدرم شکنجه شد فقط به این دلیل که مالک زمین بود. حزب برای سرهم بندی امور و دروغ‌پردازی خوب است، نه انجام کارهای خوب

مانند دوستان قدیمی با هم صحبت کردیم. «بله موافقم. حزب از ابتدا بد بود. تمام "جنبش‌هایش" منجر به مرگ بیش از 80 میلیون نفر در زمان‌های صلح شدند که بیش از تعداد افرادی است که در جنگ‌های جهانی اول و دوم مردند.

در 4 ژوئن سال 1989 حزب، دانشجویان دانشگاه را کشت. در سال 1999 حزب، آزار و شکنجه فالون گونگ را آغاز کرد و با فریب مردم در حادثه خودسوزی میدان تیان‌آن‌من برای فالون گونگ پاپوش درست کرد. حزب، برداشت اجباری اعضای بدن افراد زنده و فروش آنها برای کسب منفعت را انجام داده و این حزب بسیار اهریمنی است.»

به او گفتم این خواسته آسمان است که حزب نابود شود. «اگر به لیگ جوانان ملحق شده‌اید، خواهش می‌کنم صادقانه از آن خارج شوید و برکت نصیبتان خواهد شد.»

او از من خواست که کمکش کنم تا از حزب خارج شود و نام مستعار «فوپینگ» را به او دادم و برایش آرزوی شادی کردم. آنگاه، از او درباره همسرش سؤال کردم.

وقتی به من گفت که همسرش قبل از زمستان گذشته، فوت شد، پرسیدم آیا او عضو حزب بوده است یا نه. پاسخ داد: «بله، عضو بوده. اما، مرد خوبی بود. همه فکر می‌کردند که مرد خوبی است. او ملاحظه دیگران را می‌کرد و همیشه به دیگران کمک می‌کرد.»

پرسیدم که آیا او می‌خواهد به همسرش نیز کمک کند از حزب خارج شود.

او گفت: «اما او قبلاً مرده است.»

«مردم بیش از یک زندگی دارند. جسمش ممکن است مرده باشد، اما روحش باز می‌گردد. اگر به او کمک کنی از حزب خارج شود، زندگی بهتری خواهد داشت و از تو قدردانی خواهد کرد.»

او موافقت کرد و نام واقعی‌اش را به من داد.

پرسیدم اگر طرز استفاده از اینترنت را می‌داند، یک دی‌وی‌دی و یک یادبود به او بدهم. «نرم‌افزاری روی دی‌وی‌دی است که می‌تواند برای عبور از مانع فایروال اینترنت به شما کمک کند و شما می‌توانید اخبار سانسور نشده را بخوانید. عبارات روی یادبود می‌گوید: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است. لطفاً این عبارات را گاهی اوقات در ذهنت تکرار کن و برکت نصیبت خواهد شد.

او بسیار قدردانی کرد.

خانمی برای شنیدن حقیقت ایستگاه مورد نظرش که باید در آن پیاده می‌شد را از دست داد

در شهر بودم و برای رفتن به خانه باید سوار اتوبوس می‌شدم. دیدم اتوبوس دارد ایستگاه را ترک می‌کند، بنابراین دویدم و به درون اتوبوس پریدم. هنگامی‌که از کارت بازنشستگی‌ام برای پرداخت کرایه استفاده می‌کردم، راننده گفت: «می‌توانم کارت شما را ببینم؟»

بدون اینکه فکر کنم کارت را به او دادم. او پرسید: «آیا آن جعلی است؟»

گفتم: «به هیچ ‌وجه.»

بعد از اینکه نشستم، نمی‌دانستم چرا راننده فکر کرده که کارتم اعتبار ندارد. آنگاه دریافتم که وقتی برای سوار شدن به اتوبوس می‌دویدم، قطعاً به‌نظر کسی نمی‌رسید بیش از 65 سال از عمرم گذشته باشد.

در درونم لبحند زدم: «چگونه مردم درمورد تمرین‌کنندگان فالون دافا دچار سوء تفاهم می‌شوند. بدنم بسیار سبک است و اغلب احساس می‌کنم هنگامی‌که راه می‌روم کسی مرا هل می‌دهد.»

خانم مسن‌تری را دیدم که پشت راننده نشسته بود. از نیمرخ صورتش به‌نظرم بسیار آشنا آمد، اما نتوانستم به‌خاطر آورم که او را در کجا دیده‌ام. شروع به فرستادن افکار درست کردم و مصمم بودم که او را نجات دهم.

کنار او نشستم. «خانم، فکر می‌کنم که قبلاً شما را جایی دیده‌ام. آیا شما در ـــ کار می‌کردید»

قبل از اینکه بتوانم صحبتم را تمام کنم، او گفت: «من یک حسابدار در فروشگاه نان‌زونگ بودم.»

«اوه، شما حسابدار "دای"هستید، درست است؟ من دختر مربی شما هستم.»

«شما منتقل شدید؟ حافظه شما خوب است!»

به او گفتم وقتی 38 ساله بودم به آنجا بازگشتم و آن بیش از 30 سال قبل بود. از او پرسیدم که چطور است، او گفت که تقریباً 80 ساله است.

احساس خوشحالی می‌کردم، زیرا شنوایی او هنوز خوب بود، اما می‌دانستم که زمان باهم بودن‌مان در اتوبوس محدود است و مجبور بودم فوراً مسائل مهمی را به او بگویم.

خوشحالم که شما را دیدم. مطلب بسیار مهمی دارم که باید به شما بگویم. آیا فالون گونگ را می‌شناسید؟

او پاسخ داد: «نه واقعاً.»

«من یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم. از مزایای جسمی و روانی زندگی با حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری بهره‌مند شده‌ام.»

«جای تعجب نیست که شما بسیار سلامت هستید. شما را دیدم که می‌دوید. این خوب است که فالون گونگ را تمرین می‌کنید.»

«آیا هرگز شنیده‌اید که از ح.ک.چ خارج شوید تا ایمنی‌تان را تضمین ‌کنید؟ لطفاً از حزب و تمام سازمان‌هایش خارج شوید. فقط لازم است که مایل باشید از آن خارج شوید و برکت نصیب‌تان خواهد شد. این رابطه تقدیری بود که ما امروز یکدیگر را ملاقات کنیم. خواهش می‌کنم از ح.ک.چ خارج شوید و برکت را برایتان به‌ارمغان خواهد آورد.»

او گفت: «بسیار خوب، من فقط به لیگ جوانان و حزب ملحق شده‌ام. می‌خواهم با نام واقعی‌ام از هردو خارج شوم.»

هنگامی‌که درباره همسرش سؤال کردم، پاسخ داد که او 7 سال قبل فوت شد.

«اگر او به ح.ک.چ ملحق شده بود، لطفاً کمکش کن که او نیز خارج شود. من نیز به پدرم، مربی شما کمک کردم از ح.ک.چ خارج شود. می‌دانید او یک مهندس بود. در دوران انقلاب فرهنگی، او را مجبور کردند که به روستایی برود و کارگری کند که در آنجا به بیماری‌های بسیاری مبتلا شد. او در 70 سالگی فوت شد.»

همچنین یک یادبود و تعدادی مطالب روشنگری حقیقت به او دادم و گفتم این عبارات را تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

او موافقت کرد.

هنگامی‌که از او پرسیدم کجا پیاده می‌شود، اتوبوس تقریباً به ایستگاهی رسید که می‌خواستم پیاده شوم.

وقتی او نام ایستگاهی را که باید پیاده می‌شد به من گفت، سایر مسافران خندیدند. «ما مدتی قبل، از آن ایستگاه عبور کردیم. بهتر است در این ایستگاه پیاده شوید و به سمت دیگر خیابان بروید و سوار اتوبوس شوید و برگردید.»

به‌یاد آوردم که استاد بیان کردند:

«وقتی افراد بدفکر درباره چیزهای نادرست فکر می‌کنند، تحت تأثیر قوی میدان شما ممکن است فکر خود را عوض کنند، ممکن است بعد از آن، داشتن افکار بد را متوقف کنند. شاید شخصی بخواهد به کسی ناسزا بگوید، اما ناگهان فکرش را عوض کند و دیگر نخواهد درباره او به‌طور بدی صحبت کند. فقط میدان انرژی از تزکیه در یک راه درست می‌تواند این تأثیر را داشته باشد. این دلیل آن است که چرا در بودیسم گفته‌ای وجود داشت، "نور بودا همه جا می‌درخشد، درستی و پسندیدگی همه چیز را هماهنگ می‌کند." معنی آن این است.» (جوآن فالون)

احساس کردم سخنانی که استاد بیان کردند حقیقت بود. در طول تمام مدتی که روشنگری حقیقت می‌کردم، مسافران در اتوبوس فقط گوش می‌دادند و هیچ کسی صحبتم را قطع نکرد.

این خانم باور نمی‌کرد از ایستگاهی که باید پیاده شود رد شده است. «من چندبار این اتوبوس را سوار شده‌ام ــ چگونه در ایستگاهم پیاده نشده‌ام؟»

آن روز، به‌نظر می‌رسید همه چیزهایی که اتفاق افتاده تصادفی است، اما می‌دانم که این‌طور نبود. همه چیز نظم و ترتیبی داشت. ما صرفاً آنچه را که قرار بود انجام دهیم، با قلب‌مان انجام دادیم.

استاد بیان کردند: «تزکیه به تلاش خود شخص بستگی دارد، درحالی که گونگ به استاد شخص مربوط است.» (جوآن فالون)

این سخت نیست که حقیقت را رودررو روشن کنیم؛ فقط لازم است ذهنمان را پاک کنیم.