(Minghui.org) من در نتایج دبیرستان در منطقه‌ام، بالاترین رتبه را کسب کردم و پس از مدت کوتاهی در اداره مالیات استخدام شدم. درحالی‌که جوان بودم، مملو از جاه‌طلبی بودم، اما خیلی زود واقعیت وحشتناکی مرا تحت‌تأثیر قرار داد. من در خانواده‌ای روشنفکر متولد شدم و خانواده‌ام ارزش‌های سنتی را به من آموختند. ارزش‌هایم کاملاً متفاوت از هر چیزی بود که در سیستم آموزشی چین، تحت کنترل ح‌ک‌چ (حزب کمونیست چین)، آموزش داده می‌شود. اما برای اینکه بتوانم امرارِمعاش کنم، منفعلانه با این جریان همراه شدم.

اندکی پس از شروع کار، وظیفه تهیه گزارش برای اداره مالیات را به من سپردند. اداره مالیات، سالانه محاسبات مالیات بر درآمد را برای مشاغل انجام می‌دهد. مدیرمان کارکنان (19 نفر) را در یک مهمانسرا یا هتل جمع ‌کرد. کارمندان اجازه نداشتند به خانه بروند. مجبور بودیم آنجا بمانیم و حدود دو هفته به‌طور شبانه‌روزی کار کنیم تا اینکه این کار پایان یابد. چرا باید این همه طول بکشد و با چنین هزینه‌‌ای انجام شود؟ در ظاهر، به این دلیل بود که مقررات مالیاتی زیادی وجود دارد و محاسبات پیچیده است. در واقع، به این دلیل بود که باید داده‌ها را جعل می‌کردیم.

وقتی متوجه این جریان شدم، راهی پیدا کردم که خودم به‌تنهایی طی یک روز کار پرکردن فرم‌های مالیاتی را به اتمام برسانم. ازآنجاکه رقم نهایی ثابت است، برای پرکردن فرم‌ها، اعداد را از انتها به ابتدا محاسبه کردم. بعداً وقتی در دفتر حسابرسی کار می‌کردم، با همان معضل روبرو بودم. اگر اعداد واقعی را گزارش می‌کردم، مدیرانم می‌گفتند که اشتباه است. باید دست‌کم دو برابر مالیات بر درآمدِ حسابرسی، جریمه محاسبه می‌شد زیرا فقط پول دریافتی از جریمه‌ها کمیسیون‌های بالا را به همراه دارد. مجبور بودم درآمد را به دو منبع درآمد عادی و دریافتی‌ها از جریمه، تقسیم کنم. درباره‌اش فکر کنید، ارقام ناشی از آنها در پایین‌ترین سطح جعلی هستند. با بالا‌رفتن، چه اختلاف بزرگی ایجاد خواهد شد! در هر سطحی فریب وجود داشت.

یک سال، مادرم در یک بخت‌آزمایی عمومی در یک غرفه فروشندگی شرکت کرد. در ظاهر، روند انتخاب بر اساس «شفافیت و انصاف» انجام شده و بخت‌آزمایی بر اساس شمارۀ غرفه‌ها انجام می‌شود. در واقعیت، همکارانم از قبل شماره‌ای را که باید انتخاب می‌شد علامت‌گذاری کرده بودند. مادرم غرفه شماره 8 را که خودش انتخاب کرده بود، گرفت. او مجبور نبود مالیات‌های مختلف، هزینه‌های مدیریت و غیره را پرداخت کند. همچنین مخارج غرفه را پس‌انداز می‌کرد، زیرا دخترش مأمور مالیات بود. این موارد در محل کارم بسیار رایج، و رازی آشکار است.

استاد بیان کردند:

«رژیم ح‌‏ک‌‏چ شرور، نهادی نیست که مردم را به خوب‌بودن تشویق کند. درست از روزی که قدرت سیاسی را به ‌‏دست گرفت، دسته‌‏ تبه‌‏کارانی بوده‌‏اند که خودشان را تقویت کرده‌‏اند، و از آن زمان تاکنون، از فریب و دروغ استفاده کرده تا مردم را گول بزند، و از خشونت استفاده کرده تا حکومت استبدادی خود را تأسیس کند. اینها ویژگی‌‏هایی هستند که در بنیان این رژیم نهفته است. در تمام این مدت بر دروغ‌‏های بی‌‏رحمانه و سرکوب خشن تکیه کرده تا باقی بماند، و تقریباً هر وقت که تبلیغاتی را منتشر کرده و در ادامه‌‏ آن، از سرکوب خشن استفاده کرده،‌‏ اینها بر پایه‌‏ دروغ‌‏هایی بوده‌‏اند. دستاوردهای سیاسی آن جعلی هستند، قهرمانانی که ستایش کرده جعلی هستند، تبه‌‏کارانی که شکست داده جعلی هستند، "نیروهای دشمن" که آن را بزرگ‌‏نمایی می‌‏کند جعلی هستند، شخصیت‌‏هایی که به‌‏عنوان الگو بنا نهاده جعلی هستند، و ظاهر بلند‌‏مرتبه‌‏ آن جعلی است. اما مردم در همه جا، و مخصوصاً در چین، به‌‏تدریج در حال دیدن چهره‌‏ واقعی آن هستند.» («آموزش فای ارائه‌شده در کنفرانس فای نیویورک 2010»)

سازمان من در آن زمان، صنایع مختلفی را مدیریت کرده و به کار بیش از یک‌صد متصدی غذا و رستوران رسیدگی می‌کرد. رئیسم از من خواست هتلی را به‌عنوان «باشگاه غذاخوری» برای اداره پیدا کنم. آن مکانی می‌شد برای کارمندان که در آنجا به‌صورت رایگان غذا و نوشیدنی بخورند. در مقابل، آن کسب‌وکار دیگر ملزم به پرداخت مالیات نبود. این یک قانون ناگفته در صنعت ما شد. مقامات به‌اصطلاح دولتی (ازجمله من) ثمره کار مردم را به باد می‌دادند و باعث خسارات سنگینی در پول‌های مالیات می‌شدند. مطمئنم که می‌توانید کل تصویرِ این واقعیت را ببیند.

شروع تمرین دافا

به‌تدریج وضعیت سلامتی‌ام روبه‌وخامت گذاشت، زیرا در مهمانی‌ها زیاد مشروب می‌نوشیدم و زیاد غذا می‌خوردم. علاوه بر این، شوهرم به من خیانت کرد. احساس می‌کردم زندگی‌ام بی‌معنا است.

یک روز در اوت1998 را هرگز فراموش نخواهم کرد. التهاب شدید لوزالمعده اذیتم می‌کرد و بیش از یک ماه در یک بیمارستان بزرگ استانی بستری بودم و نمی‌توانستم کار کنم. احساس خستگی می‌کردم و مدام درد داشتم. آن روز، درحالی‌که به‌آرامی به سمت پارکی می‌رفتم، بانوی مسنی که مهربان به نظر می‌رسید از من پرسید: «جوان، چه اتفاقی افتاده است؟» پاسخ دادم: «بیمار هستم.» او گفت: «فالون دافا را تمرین کن! بیماری‌ات را درمان می‌کند و سالم و تندرست می‌شوی.»

گروهی را دیدم که تمریناتی را در ردیف‌هایی مرتب انجام می‌دادند.آنها آرام و سالم به نظر می‌رسیدند. وقتی بعداً خواندن کتاب اصلی دافا جوآن فالون را شروع کردم، احساس کردم فالون دافا مقدس است.

همه داروهایم را دور ریختم و دیگر بیمار نبودم. از زمان شروع قاعدگی‌ام، خونریزی بیش‌ازحد رحم اذیتم می‌کرد که منجر به فیبروم‌های متعدد رحمم نیز شده بود. تحت جراحی کیست تخمدان قرار گرفتم. شکمم همیشه درد می‌کرد. به‌عنوان زنی رنجور که گرفتار بیماری‌ها بودم، تصمیم گرفتم استاد لی هنگجی (بنیانگذار دافا) را دنبال کنم و تمرین‌کننده فالون دافا شدم.

اولین‌ها

قبل از شروع تمرین فالون دافا فکر می‌کردم فرد خوبی هستم. هرگز از مشتری‌هایم اخاذی نکرده یا خلاف قوانین مالیاتی عمل نمی‌کردم. تمام تلاشم را می‌کردم که وظایف محوله را انجام دهم و همه نظر خوبی درباره من داشتند. فقط پس از مطالعه فا، فهمیدم که چقدر با اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری و دافا فاصله دارم. کم‌کم با خودم سختگیر شدم. جمله‌ای وجود دارد: «اگر همیشه کنار رودخانه قدم بزنید چگونه امکان دارد کفش‌هایتان خیس نشود؟» فکر کردم: «علی‌رغم محیطی که در آن هستم آلوده نخواهم شد.» این باعث شد بسیاری از اولین‌ها ظاهر شوند.

در شغلم، دریافت هدیه در طول روزهای سال نو چیزی عادی بود. از ردکردن ظاهری هدایا (نه از ته قلب) تا پذیرش منفعلانه آنها، همه اطرافیانم از مؤدیان هدیه می‌گرفتند، از غذا گرفته تا کالا. دوستان و اقوام نیز رشوه می‌گرفتند. گاهی حتی نمی‌دانستم هدایا از کجا آمده‌اند. بعضی از دوستانم به رستوران‌ها می‌رفتند و به نام من غذای مجانی می‌خوردند.

از طریق مطالعه فا، رابطه بین ازدست‌دادن و به‌دست‌آوردن را درک کردم. مصمم بودم به استاد در «به سقوط جامعه پایان می‌دهد» («روشن‌کردن جهانی» هنگ یین 2) کمک کنم و از آب گل‌آلود بیرون می‌آمدم و پاک می‌شدم. ازاین‌رو برای اولین بار رشوه را با آرامش رد کردم. برای اولین بار هزینه وعده‌های غذایی‌ام را در یک رستوران پرداخت کردم. برای اولین بار برای خریدی، پول را به‌طور کامل پرداخت کردم (در گذشته از مزایای پرداخت قیمت عمده بهره‌مند می‌شدم). برای اولین بار فهمیدم که هزینه کوتاهی مو چقدر است. برای اولین بار سوار وسایل نقلیه عمومی ‌شدم. بعد از تجربه این تعداد بسیار زیاد از اولین‌ها، متوجه شدم آسمان آبی شده است و باد دلپذیر است! دیگر در قلبم احساس گمگشتگی نداشتم. قصد و هدف زندگی را یافتم و در قلبم احساس کردم که داشتن هدایت واقعی و تعالیم استاد چقدر عالی است!

در اداره مالیات در هر سِمَتی کار کرده‌ام، از مدیریت گرفته تا سمت‌های تخصصی، حسابرسی، مدیریت سوابق و غیره. در ارزیابی کار، بهترین سابقه‌ام در کل منطقه، شماره چهار بود. با قوانین به‌اصطلاح ناگفته در این حرفه، نحوه تبدیل فرار از مالیات و حذف مالیات تا اجتناب قانونی از مالیات، بسیار آشنا هستم. درنتیجه بسیاری از مردم حقو‌ق‌های جذابی برای حسابداری به من پیشنهاد می‌دهند. صریح بگویم این بدان معنا است که کارم جعل حساب‌ها بود. من مرید دافا و به اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پایبند هستم. اولین کلمه «حقیقت» است. من به‌طور طبیعی وسوسه چنین مزایایی را رد می‌کنم.

در طول بازسازی خانه‌ام، درحالی‌که پس از خرید مصالح ساختمانی، به خانه برمی‌گشتم، به یکی از همکارانم برخورد کردم. او به اتومبیلم که پر از مصالح ساختمانی بود نگاهی کرد و پرسید که آنها را از کجا تهیه کرده‌ام. وقتی گفتم آنها را از کجا خریده‌ام، شوکه شد و پرسید: «چرا از مشتریانی که به کارشان رسیدگی می‌کنی، خرید نکردی؟» درحالی‌که از هم جدا می‌شدیم، با خودش زمزمه می‌کرد: «در واقع، فالون دافا متفاوت است.» او حتی به همکارانش گفت: «به فلانی و بهمانی نگاه کنید، نمی‌توانید او را تحسین نکنید. لازم نیست نگران درستکاری او در محل کار باشیم.»

یک شرکت، تلفن همراهی را معرفی کرد که در مقایسه با تلفن‌های دیگر کوچک و زیبا و بنابراین در بین خانم‌ها محبوب بود. داشتن چنین تلفنی افتخاری بزرگ، و با برچسب قیمت بالایی همراه بود. این اولین تلفن همراهی بود که داشتم و اغلب با آن خودنمایی می‌کردم. وقتی در حال بازرسی از یک کسب‌وکار ساخت‌وساز بودم، شخصی آن را به من داد. بعد از اینکه تزکیه را شروع کردم، هنگام مطالعه فا، به مثال استاد در جوآن فالون برخورد کردم:

«شاگردی بود که در يک كارخانه‌ پارچه‌بافی‌ در شهری در استان‌ شان‌دونگ‌ كار می‌كرد. بعد از اينکه فالون‌ دافا را ياد گرفت، تمرين‌ها را به‌ ديگر همكارانش‌ ياد داد. نتيجه اين بود که، كارخانه‌ شكل‌ تازه‌ای‌ به‌ خود گرفت‌. او عادت‌ داشت‌ كه‌ تكه‌هايی‌ از حوله‌ها را از كارخانه‌‌ پارچه‌بافی‌ به‌ خانه‌ ببرد و بقيه‌ كارمندان‌ نيز همين‌ كار را می‌كردند. بعد از اينکه تمرين ما را ياد گرفت، نه‌تنها بردن اجناس به خانه را متوقف کرد، بلکه همه‌ چيزهايی‌ را كه‌ از كارخانه‌ به‌ خانه‌ برده‌ بود به‌ كارخانه‌ بازگرداند. وقتی ديگران ديدند که او اين کار را کرد، آنها نيز بردن چيزها را متوقف کردند. بعضی از كارمندان‌ حتی آنچه‌ را كه‌ قبلاً به‌ خانه‌ برده‌ بودند به‌ كارخانه‌ برگرداندند. اين‌ وضعيت‌ در تمام‌ كارخانه‌ اتفاق‌ افتاد.» (سخنرانی چهارم، جوآن فالون)

بعد از خواندن این مطلب احساس شرمندگی کردم و سریع تلفن را بازگرداندم.

وقتی به بخش املاک و مستغلات منتقل شدم و مسئولیت جمع‌آوری مالیات از خانه‌های مستقر را به عهده گرفتم، با آزمونی بزرگ‌تر روبرو شدم. در این موقعیت به‌راحتی می‌توان سالانه یک‌میلیون دلار رشوه به جیب زد. ازآنجاکه سیاست جدیدی به‌تازگی اجرا شده و کمبودهایی در این روند وجود دارد که منجر به ایجاد شکاف‌هایی در مقررات مختلف قانونی می‌شود، و علاوه بر این محاسبات پیچیده است، با چند ترفند کوچک، می‌توانستم جیب‌هایم را پر کنم بدون اینکه کسی بفهمد. اما من مرید دافا هستمباید فردی خوب، حتی فرد بهتری، باشم. به‌طور خستگی‌ناپذیری انواع‌واقسام نرم‌افزارهای محاسبه مالیات را ایجاد و تمام تلاشم را کردم که نقص‌ها را برطرف کنم. در پایان، تلاش‌هایم به‌اتفاق آرا تصدیق شد. همه می‌توانستند آن را ببینند، اما آنچه نمی‌دانستند و نمی‌توانستند درک کنند رشوه‌هایی بود که ردشان کردم.

یک رئیس بخش در دفتر املاک و مستغلات می‌خواست با من «کار» کند. مراحل زیادی برای گرفتن تأیید مسکن وجود دارد و سِمت من یکی از مهم‌ترین بخش‌های این روند بود. پرهزینه‌ترین قسمت این روند نیز بود. او امیدوار بود که در ازای کسب منافعی، چراغ سبزی نشان دهم. اینها را مؤدبانه رد کردم. دعوت‌های زیادی برای شام داشتم که ردشان کردم و گفتم وقت ندارم. وقتی بنگاه املاک به من پول پیشنهاد داد، بدون هیچ تردیدی ردش کردم. برخی مرا به‌خاطر این عملکردم تحسین می‌كردند و می‌گفتند فالون دافا قابل‌توجه است. دیگران می‌گفتند منصف هستم. بعضی‌ها هم می‌گفتند شخص منحصربه‌فردی هستم و بعضی می‌گفتند که در خانه کمبود پول ندارم. اکثر مردم نمی‌توانستند بفهمند چرا اینقدر درستکار هستم و می‌گفتند که من احمق هستم.

خرید خانه برای شهروندان عادی آسان نیست و حتی تأیید مسکن نیز دشوارتر است. اگر کسی از درِ پشتی استفاده نکند یا به ارتباطات متوسل نشود، حتی یک اینچ حرکت روبه‌جلو هم دشوار است. به فکر راهی بودم که بتوانم به مردم کمک کنم. اول پول را قبول می‌کنم تا مؤدی خیالش راحت شود. بعداً پول را پس می‌دهم تا بتوانم حقایق را روشن کنم. یک بار مشتری‌ام صاحب یک فروشگاه لوازم مو بود. وقتی برای پس‌دادن رشوه‌ آن زن که بیش از 20هزار یوآن بود، به خانه‌‌اش زن رفتم، او دستم را گرفت و می‌خواست جلویم زانو بزند. گریه‌کنان از من تشکر می‌کرد. سریع بلندش کردم و گفتم که فالون دافا را تمرین می‌کنم و نمی‌توانم پولش را بگیرم. سپس حقایق را برایش توضیح دادم و کمکش کردم از ح‌ک‌چ خارج شود.

در سِمت من، بسیار آسان است که کار را برای مؤدی دشوار کرد. یک روز، بانویی در منطقه خدمات به‌آرامی ‌نامم را صدا کرد. سرم را بلند کردم. او دختر همسایه سابقم بود. ماجرایی پشت رابطه ما وجود داشت. وقتی جوان بودم در قسمت شرقی یک ردیف خانه متصل به هم زندگی می‌کردم. خانه او در وسط بود. اعضای خانواده‌اش هر روز مجبور بودند از خانه من عبور کنند تا از ساختمان خارج شوند. به یاد دارم خانواده‌اش اغلب با مادرم بر سر مسئله مرز مجادله می‌کرد. از آنها می‌ترسیدم. او دوازده سال از من بزرگ‌تر بود. تمام خانواده‌اش مادرم را که به‌تنهایی زندگی می‌کرد مورد آزار کلامی قرار می‌داد. آنها فضایی را که متعلق به ما بود، اشغال می‌کردند.

حالا او خانه‌ای خریده و آمده بود درخواست تأیید کند. دیدم که چقدر ترسیده است. لبخندی زدم و گفتم: «گذشته، گذشته است. این سرنوشت ما بود که همسایه باشیم. اکنون فالون دافا را تمرین می‌کنم و استادمان به ما آموخته‌اند که کینه به دل نگیریم. باید باملاحظه باشیم.» او گیج و متحیر مدارکش را به دستم داد. برای بدرقه‌اش تا بیرون رفتم و حقیقت را برایش روشن کردم. او گفت: «لطفاً کمکم کن که ح‌ک‌چ را ترک کنم.» او پس از تشکر از من، رفت. استاد این رابطه بد را حل‌وفصل کردند و او را نجات دادند.

ماجراهای مشابه بی‌شماری وجود دارد.

روشنگری حقیقت

من در اداره مالیات کار می‌کنم که نظارت دقیقی در آن وجود دارد. می‌توانم در اوقات فراغتم جوآن فالون را بدون ترس بخوانم و حقیقت را برای مؤدیان مالیاتی روشن کنم.

در روند روشنگری حقیقت ترس را رها کردم. استاد اغلب فرصتی را برایم نظم و ترتیب می‌دهند که درباره دافا به مردم بگویم. به‌عنوان مثال وقتی مؤدی نیاز به بازیابی فوری سوابق دارد اما اسناد مربوطه را همراه ندارد، ابتدا به او کمک می‌کنم و از او می‌خواهم بعداً اسناد کم‌وکسری را برایم بیاورد. وقتی او برمی‌گردد تا اسناد را تحویل دهد، معمولاً چندصد یوآن لای اسناد می‌گذارد. از این فرصت استفاده می‌کنم و ضمن بازگرداندن پول، حقیقت را برایش روشن کنم. همیشه می‌گویم: «من مرید فالون دافا هستم، استادمان به ما گفته‌اند که چنین کارهایی نکنیم.» به افراد زیادی کمک کردم تحت چنین شرایطی از عضویت در حزب کناره‌گیری کنند. سر میز شام، وقتی به من مشروب تعارف می‌کنند، می‌گویم: «فالون دافا را تمرین می‌کنم و الکل مصرف نمی‌کنم.» سپس به‌طور طبیعی درباره دافا به آنها می‌گویم.

پس از انتشار نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست، نسخه‌‌ای از آن را به رئیس اداره‌ام دادم. وقتی آن را به من برگرداند، گفت: «اگر این را به كمیته انضباطی بدهم، به دردسر می‌افتی.» خندیدم و گفتم: «شما فرد مهربانی هستید. چنین کاری نمی‌کنید.» او مخفیانه با علامت انگشت شست تأییدم کرد و گفت: «این خوب نوشته شده است!» ازآنجاکه حقیقت را درک و حزب را ترک کرد، به مداخله زیادی برخورد نکردم.

یک بار هنگام رسیدگی به مشکل دوست یکی از همکارانم هدیه‌ای را رد کردم. آنها مرا به صرف یک وعده غذایی مهمان کردند. یکی از آنها روزنامه‌نگار و دیگری ویراستار بود. هر دو موافقت کردند حزب را ترک کنند و وقتی حقایق مربوط به دافا را توضیح می‌دادم، مایل بودند به حرف‌هایم گوش کنند. احساس می‌کردم خردی که استاد به من داده‌اند مانند آب بدون توقف، جاری است. در پایان، روزنامه‌نگار گفت: «حتماً کتاب‌های زیادی خوانده‌اید! امروز، از گذشته تا امروز، اطلاعات و دانش زیادی به دست آوردم. می‌خواهیم از عضویت در حزب کمونیست چین کناره‌گیری کنیم.» در پاسخ گفتم: «فقط یک کتاب خوانده‌ام، جوآن فالون. بسیاری از مردم احساس می‌کنند آن کتابی است از آسمان. این کتاب همه چیزهایی را که می‌خواهید بدانید به شما می‌گوید و می‌تواند به همه سؤالاتتان پاسخ دهد.»

محل کارم یک بار توری برگزار، و مقامات بازنشسته را دعوت کرد. به هم‌تمرین‌کننده‌ای که در دفترم کار می‌کرد، گفتم: «نباید این فرصت را از دست بدهیم. ما معمولاً با همکاران بازنشسته دیدار نداریم. بیا از این فرصت برای روشنگری حقیقت برای آنها استفاده کنیم.» آن تمرین‌کننده موافقت کرد. ما به‌سرعت شاممان را خوردیم و سپس منتظر بیرون‌آمدن مقامات بازنشسته ماندیم. یکی‌یکی با آنها صحبت کردیم. سازمان ما تاریک‌ترین مکان در خم رنگرزی بزرگ چین است. مردم علیه یکدیگر نقشه می‌کشند و غرق در فریب می‌شوند، دائماً سعی می‌کنند یکدیگر را گول بزنند. بنابراین اگر حقیقت را به‌صورت جداگانه برایشان روشن کنیم، مؤثرتر است. بنابراین، هر وقت یکی از آنها از اتاق ناهارخوری بیرون می‌آمد، آن تمرین‌کننده به او سلام می‌کرد و یکی از ما افکار درست می‌فرستاد درحالی‌که دیگری حقیقت را روشن می‌کرد. تقریباً همه با ترک ح‌ک‌چ موافقت کردند.

به‌عنوان یک مأمور مالیاتی، می‌توانم صادقانه بگویم که در گزارش کار پایان سال: هرگز حتی یک ریال و حتی یک وعده غذای رایگان هم از مؤدیان نگرفتم. تعداد بسیار کمی ‌از مردم می‌توانند در این دنیای غیراخلاقی این‌گونه عمل کنند. فقط فالون دافا یک قطعه سرزمین پاک است. استاد مرا از جهنم بیرون کشیدند و بیدارم کردند. دافا مرا متحول کرد و زندگی ابدی به من داد. تنها راهی که می‌توانم لطف و محبت استاد را جبران کنم این است که سه کار را به‌خوبی انجام دهم.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.