فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

چگونه نیک‌خواهی را تزکیه کردم

27 دسامبر 2020 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) به‌عنوان تمرین‌کنندگان فالون دافا (یا همان فالون گونگ) ممکن است به این فکر افتاده باشیم که چگونه می‌توان نیک‌خواهی را تزکیه کرد. من در طول 20 سال تزکیه‌ام خیلی به آن فکر کرده‌ام. مایلم نظراتم را با هم‌تمرین‌کنندگان به‌اشتراک بگذارم.

تزکیه خوب به غلبه بر کارمای بیماری کمک می‌کند

چند سال پیش یکی از هم‌تمرین‌کنندگان با علائم لختۀ خون در مغز، کارمای بیماری جدی را تجربه کرد. او گیج بود، بدون دلیل مشخصی می‌خندید، نمی‌توانست چیزهایی را به‌خاطر بیاورد، یا با خودش حرف می‌زد. وقتی می‌ایستاد می‌لرزید و به دلیل لرزش دست نمی‌توانست دکمه پیراهنش را ببندد.

این تمرین‌کننده با فرزندانش زندگی می‌کرد که از دافا حمایت نمی‌کنند. به عقیده من او می‌توانست از محیط تزکیه بهتری بهره‌مند شود، ازاینرو پرسیدم که اگر مایل است، او و همسرش مدتی با ما بمانند.

یک تاکسی خبر کردم و آنها آن روز به منزلم آمدند.

من و شوهرم هر دو تمرین‌کننده فالون دافا هستیم. ما به دلیل آزار و شکنجه شغل‌مان را ازدست دادیم. آپارتمان کوچکی اجاره کردیم که در آشپزخانه و دستشویی با سه همسایه مشترک بودیم. ترتیبی دادم تا آن زوج مسن‌تر در تختخواب‌مان بخوابند، درحالی‌که من و شوهرم روی زمین می‌خوابیدیم.

آن وضعیت مناسبی برای ما نبود، اما محیط تزکیه بهتری برای آن تمرین‌کننده فراهم می‌کرد که به نظرم کلید کمک به بهبودی‌اش بود. ما میزبان تمرین‌کنندگان محلی برای مطالعه فا شدیم و با همدیگر برای او افکار درست ‌فرستادیم.

وقتی آن تمرین‌کننده و همسرش نزد ما بودند، من خیلی نمی‌خوابیدم. شب و روز، سر هر ساعت افکار درست می‌فرستادم. وقتی نیمه‌شب برای فرستادن افکار درست بیدار می‌شدم، دیگر نمی‌خوابیدم، بیدار می‌ماندم و تمرین‌ها را انجام می‌دادم. در روز سه وعده غذای سبک می‌پختم و غالباً فا را با آن تمرین‌کننده مطالعه می‌کردم.

اولین شبی که آنها با ما بودند، سعی کردم او را بیدار کنم که افکار درست بفرستد، اما او نمی‌خواست بیدار شود و همسرش نیز بیدار نشد. صبح روز بعد، پیشنهاد کردم که تمرین‌ها را با همدیگر انجام دهیم، اما او تمایلی نداشت.

کمی ناراحت شدم: «اگر او کوشا نباشد چگونه می‌تواند از کارمای بیماری خلاص شود؟»

بااین‌حال، از طریق نگاه به درون متوجه شدم که این نگرش خوبی نیست. نمی‌توانم آنها را برخلاف میل‌شان مجبور به انجام کاری کنم.

به کاستی‌های این تمرین‌کننده توجه نکردم، درعوض به کارهایی که به‌خوبی انجام می‌داد متمرکز شدم. اگرچه او هوشیار نبود، به‌محض شروع مطالعه فا، فوراً می‌نشست و نشان می‌داد که به استاد و فا احترام می‌گذارد. او نمی‌توانست با صدای بلند با ما بخواند اما آنچه می‌خواندیم را با چشم‌هایش دنبال و به آن توجه می‌کرد.

سعی می‌کردم آن زوج را درک کنم و آنها را وادار به انجام کاری نمی‌کردم که تمایل نداشتند. آنها صبح برای انجام تمرین‌ها بیدار نمی‌شدند، ازاینرو ما در طول روز آنها را انجام می‌دادیم. آن تمرین‌کننده قادر به صحبت کردن نبود، من با همسرش حرف می‌زدم و مهربانانه به نکاتی که می‌توانستند بهتر عمل کنند اشاره می‌کردم. به‌تدریج آنها کوشاتر شدند.

ازآنجاکه ما هر روز فا را مطالعه می‌کردیم، تمرین‌ها را انجام می‌دادیم و افکار درست می‌فرستادیم، وضعیت آن تمرین‌کننده شروع به بهبود کرد.

سه روز پس از اقامتش نزد ما، صدایش برگشت. صحبتش جویده جویده بود، اما می‌توانست حرف بزند. لرزش‌های غیرقابل کنترل دست‌هایش نیز بهتر و روز پنجم کاملاً متوقف شد. افکارش واضح‌تر شد و دیگر بدون دلیل نمی‌خندید.

وقتی پرسیدیم که دوست دارد سال نوی چینی کجا باشد، گفت مایل است به منزلش برگردد و با خانواده‌اش باشد. او می‌توانست هنگام مطالعه فا با بقیه همگام شود، آن زوج حتی برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی با من بیرون می‌آمدند.

روز هفتم آن تمرین‌کننده تقریباً به حالت عادی برگشته بود. بیست و نهم دسامبر در تقویم قمری، مصادف با یک روز قبل از شب سال نوی چینی بود. آنها برای تعطیلات نزد خانواده‌شان رفتند.

در تمام این مراحل تفکرم کاملاً ساده بود.

استاد بیان کردند: «مسائل شخص دیگر مسائل شما هستند، ...» (آموزش فا در کنفرانس فای واشنگتن دی‌سی)

ما تمرین‌کنندگان دافا هستیم و باید در تزکیه‌مان به همدیگر کمک کنیم. همه ما فای مشترکی را تزکیه می‌کنیم، اما هر یک از ما در حالت تزکیه متفاوتی هستیم. من فقط باید به خودم تمرکز کنم، هر کاری که بتوانم باید انجام دهم و درباره کاری که سایرین قرار است انجام دهند، نگران نباشم.

باوجودی‌که خانه‌مان کوچک است، تمرین‌کنندگان دوست دارند برای مطالعه فا و تبادل تجربه به اینجا بیایند. آن یک محیط تزکیه خوبی است، به‌ویژه برای تمرین‌کننده‌ای که کارمای بیماری را تجربه می‌کرد بسیار مفید بود.

آن تمرین‌کننده پس از بازگشت به منزل به‌سرعت بهبود یافت. او درنهایت توانست سوار بر موتورسیکلتش برای مطالعه فا به منزل ما بیاید. از برگشتش خیلی خوشحال بودم.

تغییر قلب مردم

آگاه کردن مردم درباره فالون دافا در طول بیش از 20 سال گذشته، به بخش جدایی‌ناپذیر زندگی‌ام تبدیل شده است. من با تمام اقشار مختلف مردم ازجمله مأموران پلیس، معلمین، مدیران، دبیران حزب، سربازان، دانشجویان، کشاورزان و بازنشستگان صحبت کرده‌ام. فکر می‌کنم در بیشتر موارد به‌خوبی عمل کرده‌ام.

با برخی از افرادی که صحبت می‌کردم، وقتی درباره دافا و آزار و شکنجه می‌گفتم، عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌گرفتند. اما برخی فریب دروغ‌های رژیم کمونیست را خورده بودند و نمی‌خواستند گوش دهند. آنها تهدیدم می‌کردند، برخی حتی سعی می‌کردند که گزارشم را به پلیس بدهند. با سپاس از نیک‌خواهی استاد، بعضی درنهایت نگرش خود را درباره دافا تغییر می‌دادند.

چند سال پیش، در یکی از روزهای سرد زمستان، درست قبل از سال نوی چینی، برای توزیع بروشورهای دافا به مجتمع کوچکی رفتم. وقتی به طرف بالا، داخل ساختمانی آپارتمانی می‌رفتم، تکه‌های پاره شده پوستر دافا را روی زمین دیدم. خم شدم و شروع به جمع کردن آنها کردم. خانم میانسالی مرا دید و فریاد زد: «پس تو آن پوستر را گذاشتی. تو را پیش پلیس می‌برم.» او بازویم را گرفت و مرا به طبقه پایین خارج از ساختمان کشید و فریاد زد: «او تمرین‌کننده فالون گونگ است.»

صادقانه بگویم، وقتی برای توزیع بروشورها بیرون می‌روم، هنوز می‌ترسم. اما در آن لحظه آرامشم را حفظ کردم و نترسیدم. افکار درست فرستادم: نمی‌گذارم او علیه دافا و تمرین‌کنندگان دافا مرتکب جرمی شود.

به او گفتم: «این پوستر حقیقت را بیان می‌کند، که بسیار ارزشمند است. ما باید آن را گرامی بداریم.»

او به من توجهی نکرد و رو به مردی کرد که به طرف ما می‌آمد و گفت: «او فالون گونگ را تمرین می‌کند.»

آن مرد لبخندی زد و گفت: «تقریباً سال نوی چینی است. چرا نمی‌گذاری که او برود؟ خودت را درگیر ماجرا نکن. به من اعتماد کن.»

آن زن که متوجه شد آن مرد علاقه‌ای به تحویل دادنم به پلیس ندارد، مات و مبهوت به‌نظر می‌رسید. به آن مرد گفتم: «به دلیل مهربانی‌ات برکت نصیبت خواهد شد.» او برای من دستی تکان داد و رفت.

رو به آن زن کردم و گفتم: «فالون گونگ آن چیزی نیست که رسانه‌ها‌ می‌گویند، همه آن دروغ‌ها برای افترا زدن به این تمرین است. تمرین‌کنندگان فالون گونگ فقط می‌خواهند مردم بدانند که دافا واقعاً چیست، زیرا شخص به دلیل انجام کارهای خوب پاداش دریافت می‌کند، اما با انجام کارهای بد مجازات می‌شود. وقتی مردم دروغ‌های حزب را باور کنند، آنها درحال ویران کردن خود هستند. من فقط بهترین را برای شما می‌خواهم. لطفاً کاری نکنید که باعث رنج و عذاب‌تان شود.»

گویی شخص دیگری در مقابلم ایستاده بود، او ناگهان با من مهربان شد و می‌خواست از من محافظت کند.

استاد بیان کردند:

«اگر هنگام مواجهه با شرایط دشوار، فکر شما بتواند حقیقتاً درست باشد، آنگاه وقتی با آزار و شکنجۀ شیطان مواجه شوید و وقتی با مداخله روبرو شوید، صرفاً یک جمله از شما که با افکار درست و استوارتان تقویت شده باشد می‌تواند فوراً شیطان را متلاشی کند. ( تشویق) و باعث می‌شود کسانی که توسط شیطان مورد استفاده قرار می‌گیرند، برگردند و بگریزند. باعث می‌شود آن آزار و شکنجۀ شیطان [که] برای شما [برنامه‌ریزی‌شده] متلاشی شود، و باعث می‌شود آن مداخلۀ شیطان با شما، بدون باقی ماندن اثری از آن، ناپدید شود.» (آموزش فا در کنفرانس بین‌المللی فا در ایالات متحده غربی)

تسلیم نشدن به پلیس

درحالی‌که قصد داشتم مطالب روشنگری حقیقت را به تمرین‌کننده دیگری تحویل دهم، دستگیر شدم. پلیس مرا به بخش امنیتی محلی برد و از من بازجویی کرد. آنها مرا زیر مشت و لگد گرفتند، سپس یکی از دست‌هایم را به روی شانه‌ام و دست دیگرم را بالای پشتم کشیدند و آنها را در پشت سرم به هم دستبند زدند. آنها دستبندها را می‌کشیدند و درد طاقت‌فرسا بود.

آنها یک سر طنابی را به دستبندها بستند و طرف دیگر طناب را داخل لوله‌ای در سقف انداختند. طناب را ‌کشیدند تا اینکه در هوا معلق شدم.

دست‌هایم تقریبا خارج از دسترس‌شان بود و من در رنج و عذاب بودم. چند بار از هوش رفتم، هر بار آنها آب سرد روی من می‌ریختند تا هوشیار شوم. آنگاه دوباره طناب را می‌کشیدند. نمی‌توانم به خاطر بیاورم که چند بار بیهوش شدم و آنها چند بار طناب را کشیدند. اما آنها هرگز به خواسته خود نرسیدند.

بخش امنیتی محلی درنهایت تسلیم شد و مرا به اداره پلیس برد. پلیس از ترس اینکه بمیرم، مرا به بیمارستان منتقل کرد.

من به پزشک گفتم که چه اتفاقی برایم افتاد و به‌طور خلاصه درباره دافا گفتم. او به‌نظر می‌رسید که درک کرد. آن پزشک به پلیس گفت که وضعیتم وخیم است و باید به بخش مراقبت‌های ویژه منتقل شوم.

پلیس می‌دانست که هیچ بازداشتگاه یا اردوگاه کار اجباری مرا با این شرایط نمی‌پذیرد، اما آنها نمی‌خواستند به منزل بروم، ازاین‌رو وقتی از بخش مراقبت‌های ویژه مرخص شدم، مرا به مرکز شستشوی مغزی منتقل کردند.

جایگزین کردن ترس با نیک‌خواهی

چرا نمی‌گذارند به خانه بروم؟ به درون نگاه کردم و متوجه شدم که نمی‌دانستم چگونه به‌طور واقعی تزکیه کنم. تمام وقتم را برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی و سایر کارها صرف کرده‌ بودم تا به مردم کمک کنم که درباره دافا آگاه شوند و وقت زیادی را صرف مطالعه فا و تزکیه خودم نمی‌کردم. وابستگی‌ام را به شوق و اشتیاق دیدم و به این فکر که چون هیچ جایی مرا با این وضعیت نمی‌پذیرد، پلیس مجبور است آزادم کند. در نتیجه این فکر، درعوض پلیس مرا به مرکز شستشوی مغزی منتقل کرد.

وقتی مجبورم کردند که تبلیغات حزب کمونیست چین را تماشا کنم، برای اعتراض به آن دست به اعتصاب غذا زدم. نگهبانان یک تمرین‌کننده «تبدیل‌شده» را آوردند که کارش این بود که متقاعدم کند که دافا را انکار کنم.

من فریبش را خوردم و این شخص را باور کردم. بااین‌حال هرگز هیچ اطلاعاتی درباره منبع مطالب اطلاع‌رسانی را فاش نکردم، ازاین‌رو مأموران بخش امنیتی محلی بعد از آزادی‌ام به منزلم آمدند و مرا تحت آزار و اذیت قرار دادند.

تا چند ماه ترس داشتم. گاهی آنقدر می‌ترسیدم که تمام بدنم می‌لرزید. حتی نمی‌خواستم شوهرم سرِ کار برود و می‌گفتم که باید در منزل با من بماند.

یک روز شوهرم سرم فریاد زد: «تو نمی‌توانی نگذاری که من سرِ کار بروم!»

به‌نظر می‌رسید این کلمات بر اعصابم تأثیر ‌‌گذاشت تا بیدارم کند.

من تمرین‌کننده بودم و فا را داشتم. شوهرم راه حل مشکلاتم نبود. چطور ممکن بود آنقدر بترسم؟ باید فا را مطالعه کنم و از این ترس رها شوم.

چند ساعت مطالعه فا در روز را شروع ‌کردم و تمرین‌ها را انجام ‌دادم. خیلی کم ‌می‌خوابیدم و تمام سخنرانی‌های جدید استاد را خواندم.

چهار روز طول کشید تا از ترس خلاص شوم. قلبم محکم و ذهنم شفاف شد. نفرت و رنجشم نیز ازبین رفتند، قلبم از نیک‌خواهی پر شد.

آرزوی نجات مردم کمکم می‌کند به درون نگاه کنم

می‌خواستم با افرادی که دستگیرم کرده بودند و تحت آزار و شکنجه قرار دادند، صحبت کنم. می‌دانستم چه عواملی آنها را به انجام این کارها سوق می‌دهد. می‌دانستم چگونه با خردی که در تزکیه دافا کسب کرده بودم به استاد کمک کنم آنها را نجات دهند. واقعاً نگران‌شان بودم و می‌خواستم که آنها انجام کارهای بد و نابود کردن خود را متوقف کنند.

اما به خودم ‌گفتم که آرام باشم و با عجله هیچ کاری انجام ندهم. درعوض رفتن به اداره پلیس، به هر یک از مأموران پلیس و نگهبانانی که در طول بازداشت روبرو شده بودم نامه‌ای نوشتم.

نیازی به نوشتن پیش‌نویس نداشتم. کلمات خود بخود می‌آمدند زیرا قلبم را برای آن گذاشته بودم. واقعاً می‌خواستم که آنها بتوانند از حقیقت آگاه شوند و نجات پیدا کنند.

هنگام نوشتن این نامه‌ها، شکاف اساسی که باعث دستگیری‌ام شد را یافتم. نه تنها به درون نگاه نمی‌کردم، بلکه قلبم را تزکیه نمی‌کردم. درعوض، دیگران را مطابق با استاندارد فا می‌سنجیدم و با سایر تمرین‌کنندگان اختلافاتی ایجاد می‌کردم.

به دیدن وابستگی‌های دیگران وابسته بودم و به آنها با دیده تحقیر نگاه می‌کردم. خودبزرگ‌بین، سلطه‌جو و متکبر بودم. به حرف هیچ کسی گوش نمی‌دادم، خودپسند بودم و خلق و خویم را کنترل نمی‌کردم.

فا به من کمک کرد که کاستی‌هایم را ببینم طوری‌که بتوانم خودم را اصلاح کنم. وقتی از رنجش و نفرت خلاص شدم، نیک‌خواهی‌ام بروز کرد و دیگران را بیشتر درک کردم.

وقتی فا را در قلب‌مان نگه داریم، مهربانی طبیعتاً متجلی خواهد شد.

«آیا از من بیزاری؟»

درحالی‌که در خیابان قدم می‌زدم از دور مأمور پلیسی را دیدم که مرا تحت آزار و شکنجه قرار داده بود. یادم می‌آید که او یک بار از من پرسیده بود: «آیا از من متنفر هستی؟»

پاسخ دادم: «نه، ما تمرین‌کنندگان فالون دافا نیک‌خواهی را تزکیه می‌کنیم. از شما متنفر نیستم.» اما مطمئنم که حرفم را باور نکرد.

من امتحان سختی را گذرانده بودم و تا وقتی که آزاد شدم درد جسمی بسیاری را متحمل شدم؛ من و شوهرم به دلیل دستگیری شغل‌مان را ازدست داده بودیم.

بدون درآمد در کشمکش بودیم و دوران سختی را پشت سر گذاشتیم. اغلب به یاد می آوردم که آن مأمور گفت: «آیا از من متنفر هستی؟»

برای رهایی از نفرت، فا را مطالعه و سعی کردم از آن رها شوم. سرانجام یک روز، موفق شدم و دیگر در قلبم هیچ نفرتی نبود.

وقتی حقیقت را با قلبی نیک‌خواه روشن می‌کنیم، نتایج بسیار خوبی را می‌بینیم. افرادی بوده‌اند که پس از یادگیری حقیقت صادقانه از من تشکر کرده‌اند، برخی یک وعده غذا به من تعارف کردند. یک مأمور پلیس یک بار به من گفت: «من واقعاً بد بودم، اما تو نجاتم دادی. خیلی متشکرم.»

روند تزکیه نیک‌خواهی هم‌چنین فرایند رها شدن از خود است. ما بردباری‌مان را برای پذیرش دیگران افزایش می‌دهیم و به‌تدریج به موجوداتی ازخودگذشته تبدیل می‌شویم که همیشه ملاحظه دیگران را می‌کنند.

آن برای تمرین‌کنندگان هم‌چنین روندی از نزدیک و نزدیک‌تر شدن به استاندارد فا است. معنای نیک‌خواهی بسیار عمیق است.