(Minghui.org) از زمانی که جوان بودم، همیشه فکر میکردم که فا را بهطور عمیق مطالعه نمیکنم وقتی با تمرینکنندگان مسنتر صحبت میکردم چیز زیادی درک نمیکردم. بدین ترتیب به این موضوع عادت کرده بودم که «به افراد بالغ گوش دهم.» پیبردم که سخنان و عملکرد برخی از تمرینکنندگان مطابق با فا نیست، درحالیکه برخی حتی کاملاً منحرف میشوند. آنها غالباً سایرین را مورد انتقاد قرار میدادند و سرزنش میکردند و به دیگران میگفتند که چگونه باید کارها را انجام دهند.
پس از آن، وابستگی به نارضایتی و مبارزهطلبی در من رشد کرد. افکار حاکی از نارضایتی در ذهنم پدیدار میشد، مانند: «چرا این تمرینکننده هرگز در فا نیست؟» او همیشه سعی میکند خطاها را در دیگران پیدا کند. او بهجای اینکه خودش را تزکیه کند، دیگران را اصلاح میکند. او هرگز فکر نکرده است که ببیند تا چه حد از فا منحرف شده است. درحالیکه زمان میگذشت، افکارم نیز به یافتن اشتباه سایرین و اینکه چگونه آنها را تغییر دهم عادت کرده بود. اما متوجه نبودم که افکار اولیهام عقاید و تصورات بشری بود نه افکاری درست.
بیش از دو سال، در دام این طرز فکر افتادم.
استاد بیان کردند:
«چیزی هست که قبلاً به شما گفتهام. گفتم: یک بودا چیست؟ "تاتاگاتا" چیزی است که انسانها به فردی میگویند که با حقیقت و با قدرت انجام آنچه که خواهان آن است میآید، حال آن که بودایان واقعی محافظان کیهان هستند و مسئول تمام عناصر صالح در کیهاناند. با این حال، در این امر، آنها همچنین جایگاه شینشینگ خود بعد از انحرافشان از فا را بهطور کامل نشان دادهاند و سمت ناخالص خود را بهطور کامل آشکار کردهاند. این به بسیاری از چیزهایی که نباید در وضعیتهای معینی اتفاق میافتادند و به همه نوعی از مداخله انجامیده است؛ کاملاً مشابه نمایش شینشینگ شاگردان ما درحال حاضر در طی تزکیهی شخصیشان است.» («آموزش فا در کنفرانسفای ایالات متحدهی غربی»)
آخرین جمله بالا باعث شد متوجه شوم که روش تفکر نیروهای کهن- این بوده که همیشه افکار سایرین را تغییر دهند نه افکار خودشان را- که بهاجبار به تمرینکنندگان دافا تحمیل کردند. منظور آنها بهدست آوردن آنچه که میخواستند بود و از این فرصت استفاده میکردند تا افرادی را که فکر میکردند نباید بمانند، ازبین ببرند. بدین ترتیب، آنها تمرینکنندگان دافا و موجودات ذیشعور را ازبین میبرند. بنابراین، هر موقع فکری به ذهنمان میرسد که «فردی خوب نیست» باید هشیار باشیم که آیا ذهنمان واقعاً توسط عوامل بیرونی کنترل نمیشود.
نادیده گرفتن لزوم ازخودگذشتگی
در ظاهر، این تفکر تغییر دادن دیگران ممکن است بهنظر برسد که برای سایرین خوب است و به آنها کمک میکند که به الزامات فا برسند. اما، این بهآسانی به رنجش ختم میشود و آن الزام خودخواهنبودن را برآورده نمیکند.
با این ذهنیت، فرد نمیتواند اشتباهات دیگران را تحمل کند. با گذشت زمان، شخص با دیده تحقیر به دیگران نگاه میکند و نارضایتی رشد خواهد کرد تا جایی که فرد با زبانی ناخوشایند به دیگران حمله میکند یا این رنجش را در قلبش نگهمیدارد. این خلاف اصل تحمل است و کاملاً اصل نیکخواهی را نادیده میگیرد.
در همین راستا، ما از بهانه «کمک به دیگران برای بهبود در تزکیهشان» استفاده میکنیم تا از تزکیه خودمان اجتناب کنیم و از بیکفایتیهای خودمان خلاص شویم. با گذشت زمان، در میان مقصر دانستن یکدیگر، تحتتأثیر اثرات روانی ناشی از تمایل به تغییر دیگران، عقاید و تصورات منفی شکل میگیرد، شامل بهترینها را برای دیگران نخواستن، آسیب رساندن به دیگران، حمله به دیگران و حتی انتقام گرفتن از دیگران. بنابراین بدون تحقق آن، احساس نارضایتی میکنیم. نهایتاً، این مفاهیم باعث جدایی میان تمرینکنندگان میشود و درحالی که ادعا میکنیم بهترین تلاش خود را کردهایم، دردسرهای بیشتری را برای آنها به ارمغان میآورد.
در عین حال، تمرینکنندگانی که از همه کمک میگیرند، احساس میکنند که همه باید بهطور مداوم به آنها کمک کنند. اگر دیگران به گونهای به آنها کمک کنند که از فا منحرف شوند و بیشتر از اینکه برای آنها خوب باشد صدمه ببینند، نارضایتی رشد مییابد. این نگرش موجودات زنده است که از فا منحرف شدهاند. در این ماجرا، گرچه تمرینکنندگان احساس میکنند که محیط درست نیست، اما هیچ کسی نمیخواهد با این اختلافات مواجه شود و برای رفع آنها اقدام کند.
استاد بیان کردند:
«وقایعی نظیر به صلیب کشیده شدن عیسی روالی برای موجودات سطح بالایی شده است که برای نجات مردم به پایین میآیند. چگونه این میتواند قابل قبول باشد؟ این خودش منحط است! یک خدا به پایین میآید تا مردم را نجات دهد، اما انسانها او را به صلیب میکشند-- مردم چه گناه عظیمی مرتکب شدهاند! هنوز هم امروز برای آن درحال پرداخت هستند. اما این صرفاً توسط انسانها انجام نشد. بهعلت انحطاط موجودات سطوح بالاتر بود. آنها جرئت نمیکنند در تمام این موضوعات هیچ خطایی را در سمت خود بپذیرند. علت آن این است که همه چیز درحال منحرف شدن است-- آنقدر منحرف که از فا انحراف یافتهاند و بهتدریج چیزی شدهاند که اکنون هستند. هیچ موجودی در هیچ سطحی هرگز جرئت دست زدن به آنها را نداشته است. همه چیز توسط عناصر درهمپیچیدهشدهای معین میشود که بینهایت پیچیده و بغرنج شدهاند. تمام این چیزهای ناخالص باید از بین بروند-- بهطور کامل از بین بروند!» («آموزش فا در کنفرانسفای دریاچههای بزرگ در آمریکای شمالی»)
اطمینان حاصل کنید که همه چیز مطابق با فا است
براساس سطح درکم، احساس میکنم که این نمایانگر انحراف نیروهای کهن است که در تمرینکنندگان ظاهر شده است. ممکن است احساس کنیم اختلافاتی که ما را احاطه کردهاند، چنان پیچیده هستند که هیچ کسی نمیتواند آنها را برطرف کند و هیچ کسی نمیخواهد در آنها دخیل باشد. اما انگیزۀ عمیقتری وجود دارد. همه آنچه ناخالص است باید اصلاح شود. اوضاع فقط زمانی تغییر خواهد کرد که همه بتوانند به درون نگاه کنند واقعاً فا را از طریق مطالعه فا درک کنند و خود را داوطلبانه بهبود بخشند.
قصدم این نیست که از تمرینکنندگانی که درحال عبور از مصائب هستند یا افرادی که از فا منحرف شدهاند تقاضا کنم تا به نوعی الزامات فا را برآورده کنند. در عوض، منظورم این است که هر یک از افکار، کلمات و اعمالمان را بسنجیم، ببینیم چه چیزی از فا منحرف شده است تا بتوانیم خود را با فا همراستا کنیم. ما فقط باید کارهایی را انجام دهیم که با فا همخوانی دارند، مانند نگاه کردن به درون و یادآوری به دیگران به روشی نیکخواهانه. کارهایی که از فا منحرف میشوند، مانند نگاه به بیرون و تزکیه دیگران، نباید انجام شود.
این که آیا ما قادر هستیم از آنچه استاد میگویند پیروی کنیم نیز جلوهای از ایمان ما به استاد و فا است. اگر واقعاً ایمان داشته باشیم، آنگاه درعوض اینکه انتظار داشته باشیم دیگران کارهایی را انجام دهند که فکر میکنیم مطابق با استاندارد فا است، باید باور داشته باشیم که دافا قادر است همه چیز را بدون نقص اصلاح و تنظیم کند و میتواند هر چیز بدی را تبدیل به یک چیز خوب کند.