(Minghui.org)
درود، استاد! درود، همتمرینکنندگان!
در سال 2020، هنگامی که ویروس حکچ در سراسر جهان در حال گسترش بود، زندگی مردم در معرض خطر قرار گرفت. هلند، کشوری کوچک با 17میلیون جمعیت، از نظر میزان عفونت، زمانی در بین 10 کشور برتر قرار داشت. وقتی هر روز شاهد بالا رفتن تعداد عفونتها و مرگها بودم، احساس اضطراب و پریشانی میکردم.
ما میدانیم که وقتی آسمان حزب کمونیست چین را از بین ببرد، همه باید بین خوب و بد یکی را انتخاب کنند. از سران دولتها گرفته تا مردم عادی، کسی از این قاعده مستثنی نیست. همه آنها باید انتخاب کنند که آیا حزب کمونیست چین را میخواهند یا نه.
استاد بیان کردند:
«آنها را بیدار کنید- این مسئولیت شما است. آنها را نجات دهید- این مسئولیت شما است.» ("آموزش فا در کنفرانس فا نیویورک 2016")
میدانم که وادار کردن آنها به نفی حکچ و رها کردن آن، روش خوبی برای بیدار کردن و نجات مردم است، بنابراین من در آغاز ماه مه گذشته شروع به روشنگری حقیقت و جمع آوری امضا کردم.
افکار درست را قوی کنید، اولین گام را بهخوبی بردارید
در آوریل گذشته، با توجه به افزایش اپیدمی و گرایش نامشخص دولت هلند، چند نفر از همتمرینکنندگان ما دادخواستی را برای محکومیت حکچ بهدلیل پنهانکاری در خصوص اپیدمی و مطالبه غرامت از حکچ تهیه کردند. هدف این بود که به مردم کمک کند تا متوجه فریب حکچ شوند و امضایشان را در دادخواستی جمعآوری کنند. ما سپس این امضاها را به دولت ارائه میکنیم و از او میخواهیم كه با توجه به خواست مردم، حکچ را نفی كند.
بعد از آماده شدن همه چیز، انواع نگرانیها در من ایجاد شد. گذاشتن میزی کوچک در آنجا عجیب بهنظر میرسد؟ آیا باعث سردرگمی می شود؟ اگر با مشکلی روبرو شدم و با توانایی محدود زبانم قادر به توضیح نبودم چه؟
انواع افکار بشری مانع از بیرون رفتن من شد. میدانستم که شبح شیطانی حکچ در حال حکمرانی بر جهان است و کل جهان را به گروگان میگیرد. اینکه جهانیان حزب کمونیست را محکوم کنند و بهدنبال جبران خسارت باشند، مانند انداختن بمبی در لانه شیطان است و هر کاری از دستش بربیاید برای مداخله با ما انجام میدهد.
شعر استاد در ذهنم ظاهر شد:
«پیشرفت از صمیم قلب، روشنبینی درست»
در مطالعۀ فا کند نشوید،
در حین آن است که تغییر روی میدهد
بهطور استوار باور داشته باشید بدون اینکه تکان بخورید،
در نتیجۀ آن است که ثمرۀ راستین میآید و گل نیلوفر شکل میگیرد
(هنگ یین ۳)
فهمیدم این استاد بودند که به ما یادآوری کردند چه کاری را باید انجام دهیم. اما هر وقت دلم میخواست بیرون بروم و امضا جمع کنم ضربان قلبم تند میشد. نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد. وقتی هنوز مردد بودم، قطعه دیگری از شعر استاد مرا تحت تأثیر قرار داد:
قطع کردن
«...اگر اراده قوی نباشد
موانع مانند کوههایی هستند
چطور از دنیای فانی بیرون رفت» (هنگ یین ۲)
بعدازظهر 3مه2020 ، پس از برقراری تماسهای روشنگری حقیقت با چین، تصمیم راسخ گرفتم که بیرون بروم، حتی اگر کسی دادخواست را امضا نکند. میدانستم که این استاد هستند که به من انگیزه میدهند تا جلو بروم. آن روز، در یک ایستگاه کوچک قطار بودم و دو نفر دادخواست را امضا کردند. بعد از عبور از انواع موانع، دیگر نترسیدم. استاد راه را هموار کردند و انسداد را در بُعدهای دیگر پاک کرد. ایستاده در آنجا احساس اطمینان کردم. من پیامآور نجات بودم. درستترین کار را میکردم من برای افرادی که انتخاب درستی انجام دادند، خوشحال شدم.
از آنجا که قلبم صرف نجات مردم بود، با آرامش توانستم از عهده مداخلات بر بیایم. خودروی پلیسی هر روز بعدازظهر در اطراف ایستگاه قطار گشت میزد. فکر میکردم این روال آنها است. روزی، مأمور پلیس جلوی میز کوچک نمایش اطلاعاتم توقف کرد و پنجره را پایین داد تا از من سؤالی بپرسد. من که نمیدانستم آنها چه میگویند، برگشتم تا دادخواست را به آنها بدهم و بگویم که چه کار میکنم. از استاد کمک خواستم: «استاد، اجازه ندهید آنها ندانسته کارهایی علیه دافا انجام دهند.»
در حقیقت، قبلاً شنیده بودم که پلیس از یک همتمرینکننده هنگام جمعآوری امضا عکس گرفته و به او دستور داده که آنجا را ترک کند. با افکار درست، دادخواستم را تحویل مأموران پلیس دادم و دو مرد به یکدیگر نگاه کردند و چند کلمه گفتند، لبخند زدند و دستانشان را تکان دادند تا نشان دهند که من باید به کارم ادامه دهم.
از آنجا که افراد کمی در آن ایستگاه کوچک قطار تردد داشتند، من میز جمعآوری امضا را به میدان کاپیتال بردم تا امضاهای بیشتری جمعآوری کنم. در آن زمان، هیچ ترسی نداشتم و میدانستم که برای نجات جان انسانها کار درستی انجام میدهم. ماجراهای تأثیرگذار بسیاری وجود داشت که الهامبخشم بود تا هر روز بیرون بروم و امضا جمعآوری کنم. از آنجا که نمیتوانستم به زبان محلی صحبت کنم، کنار میز نمایش اطلاعات ایستادم و وقتی مردم مطالب را میدیدند، برای امضا میآمدند.
پیرمردی با تأثیری عمیق مرا ترک کرد. قبل از اینکه او اسمش را امضا کند، یک دستکش به او دادم که او بدون استفاده از آن محکم در دستش گرفت. پس از امضا، دستکش را در جیبش قرار داد و دو دلار بیرون آورد تا به من بدهد. بهنظر میرسید که وضع مالی خوبی نداشته باشد، اما او برای کمک مالی، پول بیرون آورد. زندگی او ممکن است برای امضای این دادخواست بوده است، و امروز متوجه شد. او هیجان و تشکرش را با این دو دلار ابراز کرد.
استاد بیان کردند:
«در هنگام روشنگری حقیقت، شما دیدهاید که اکنون بعضی افراد را به سختی میشود نجات داد. در واقع میتوانم به شما بگویم که اکنون در دنیا بسیاری از مردم کاملاً غیرقابل نجات دادن هستند. آیا آن خط را به یاد میآورید که نوشتم: "چه تعداد میتوانند با رحمت نجات داده شوند؟" مریدان دافا، در زمان روشنگری حقیقت هرچقدر هم که شما فداکاری کنید، باید به شما بگویم، در آخر هنوز هم بسیاری از موجودات خواهند بود که نمیتوانند نجات داده شوند- آنها محکوم به فنا هستند. من میدانم که چه تعداد مردم در سرزمین چین نابود خواهند شد، و این وحشتناک است- تعداد، بسیار عظیم است.» (سفر به شمال آمریکا برای آموزش فا)
در طی این روند، بعضی درک نمیکردند و با عصبانیت نزد من میآمدند و حرفهایی میزدند که من نمیفهمیدم. بعضی از آنها به علامت آرزوی موفقیت دستشان را حرکت میدادند، اما من فقط مثل اینکه اتفاقی نیفتاده لبخند میزدم. یک روز، مرد میانسال آسیایی جلوی میز نمایش اطلاعات آمد، به مطالب اشاره کرد، با عصبانیت مستقیم به من نگاه و مرا متهم کرد. او آنقدر سریع صحبت کرد که تقریباً آب دهانش به صورتم پاشید. من که زبان محلی نمیدانستم، مدام با لبخند به او نگاه کردم. سرانجام، او به زبان چینی شکسته مرا خطاب کرد: خائن، خائن، و سپس دور شد. ناراحت نشدم، اما برای او متأسف شدم.
جمعآوری امضا در ایستگاه مرکزی قطار
در 5ژوئن2020 ، انجمن فالون دافا درخواستی برای جمعآوری امضا در ایستگاه مرکزی قطار در مرکز شهر به من داد. از همکارانم خواستم فرم امضا و دادخواست را بهتر کنند. من نمیتوانستم چهار تا پنج ساعت در روز میز را ترک کنم. بنابراین وقتی آنجا ایستاده بودم نمیتوانستم چیزی بخورم یا بنوشم، و تا آخر مقاومت میکردم.
استاد بیان کردند:
«بدون کشمکش هیچ بهبودی وجود نخواهد داشت. بعضی افراد احساس میکنند محیطی که آنها در آن هستند بسیار آرام است، و هر کسی فکر میکند که تزکیهاش خیلی خوب پیش میرود. درواقع بگذارید به شما بگویم که این خوب نیست. آنچه که من میخواهم انجام دهم دقیقاً بهوجود آوردن مقداری کشمکشها برای شماست، زیرا نداشتن هیچ کشمکشی کمکی به شما نمیکند. زیرا فقط در میان کشمکشها، وابستگیهایتان میتوانند آشکار شوند و برای شما و دیگران قابل دیدن شود، و آنگاه از بین برده شوند. اگر چنین کشمکشهایی وجود نداشتند وابستگیهای مردم عادی شما از بین برده نمیشد. بنابراین به این کمی توجه کنید: تحت هر وضعیتی، مخصوصاً وقتی که در میان مردم عادی تزکیه میکنید، این اجتنابناپذیر است که فقط از میان کشمکشها و مزاحمتهای شینشینگ، میتوانید شینشینگتان را رشد دهید.» (آموزش در کنفرانس در ایالات متحده غربی)
از آغاز جنبش جمعآوری امضا، مداخله دائمی هم در خارج و هم در داخل کشور وجود داشته است. فکر میکنم این آزمون ایمان ما به استاد و دافا و همچنین افکار درست ما دربارۀ نجات مردم بوده است. وقتی افکار درست ما بایکدیگرجمع شد، احتمالاً پیشرفتی در سطح تزکیهمان بود، زندگیها در آن سطح باید نجات داده میشد و مداخله به خودی خود ناپدید میشد. از طرف دیگر، مداخله داخلی شامل عواملی برای بهبود خودمان و ارتقا کلی گروه بود. بنابراین وقتی تضادی پیش میآید ترسناک نیست. موضوع ترسناک زمانی است فرصت رشد و اصلاح را از دست میدهیم.
در مرحله جمعآوری امضا در ایستگاه مرکزی قطار، من تنها بودم و زبان محلی نمیدانستم. مدام می پرسیدم، آیا باید این کار را انجام دهم؟ هر از گاهی این فکر به ذهنم خطور میکرد که آیا کار درستی است یا خیر. بارها و بارها، استاد مرا آگاه کردند که این کار درستی است. سه روز پشت سر هم، وقتی میز را جمع میکردم، افرادی با عجله برای امضای دادخواست میآمدند.
علاوه بر این، افرادی که قبلاً دادخواست را امضا کرده بودند، دیگران را برای امضا میآوردند و برخی از افراد این موضوع را شنیدند و آخر هفتهها آمدند تا نام خود را امضا کنند. بعد از اینکه این موارد را در گروهمان به اشتراک گذاشتم، همتمرینکنندهای به وضوح اعتراض خود را نسبت به این نوع جمع آوری امضا ابراز کرد و گفت: «فقط به این دلیل که فکر میکنی مردم امضا کردهاند و به تو الهام شده، به این معنی نیست که کار درستی انجام میدهی.» سخنان او مرا ناراحت نکرد، زیرا استاد بیان کردند:
«نمیتوانید اینطور بگویید. مریدان دافا همگی سعی دارند راههایی پیدا کنند که طبق بهترین چیزی که در توان دارند کارهایی برای دافا انجام دهند. نمیتوانید بگویید فلان روشی که شاگردان کارها را انجام میدهند غلط است و فلان روش درست است. هر کسی مسیر خودش را میرود، و ما نمیتوانیم پنداشتهای خودمان را به دیگران تحمیل کنیم.»( آموزش فا طی جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده)
بعد از آن با خودم فکر کردم، چرا این اتفاق افتاد؟ اول، من باید در افکار درستم در خصوص جمع آوری امضا برای نجات مردم محکم باشم. و دوم اینکه، معمولاً به این همتمرینکننده قدری با دیده تحقیر نگاه میکردم و تمایل داشتم که کاستیهای او را بزرگ کنم. بعد از اینکه دلایل را فهمیدم، مصمم شدم و قاطعانه باور داشتم که هیچ چیز نمیتواند مانع جمع آوری امضا شود. وقتی مردم آمدند، من خواستار حمایت و امضای آنها شدم. وقتی کسی نبود، من تعالیم فا را از بر میخواندم یا افکار درست میفرستادم. یک روز، 64 امضا جمع کردم! در خصوص کاستیهای همتمرینکنندگان، فهمیدم که اینها برای من آشکار شده است تا حسادت، نگاه تحقیرآمیزم به دیگران و حق به جانب بودنم را تزکیه کنم. وقتی شین شینگم را بهبود بخشیدم، او نیز خودش را اصلاح کرد. دوباره همه چیز آرام و صلحآمیز بود.
در 18ژوئیه2020، با استفاده از فرم امضای مرکز جهانی تویدانگ (مرکز ترک حکچ) شروع به جمع آوری امضا کردم و روزی چهار تا پنج ساعت در خروجی ایستگاه قطار میایستادم و حداکثر 78 امضا در روز جمع میکردم. این از توان یک نفر خارج بود. در ماه ژوئیه و اوت، زمانی که فصل گردشگری به اوج خود میرسید، میخواستم یک تمرینکننده دیگر هم در جمع آوری امضا با من کار کند تا بتوانیم افراد بیشتری را نجات دهیم.
لزوم بیشتر حمایت از سوی یک همتمرینکننده
در اول اوت2020 ، تمرینکننده دیگری که یازده سال از من کوچکتر بود (69 ساله بودم) به من پیوست. بلافاصله پس از آن، او بنر جدیدی برای ما طراحی کرد که برای مردم این امکان را ایجاد میکرد پیام چشمنواز «پایان حکچ» را ببینند. او همچنین فلایر و چیزهای دیگری برای استفادهمان طراحی کرد.
سایر هم تمرینکنندگان بی سر و صدا از طرق مختلف به ما کمک کردند و برای ما افکار درست فرستادند. جنبش جمعآوری امضای ما مانند یک ببر بالدار اوج گرفت. ما فرصت اعطا شده از سوی استاد را گرامی داشتیم و از فداکاری سایر همتمرینکنندگان قدردانی میکردیم. ما دیگر فرصتی برای گپ زدن نداشتیم و تقریباً مجبور بودیم تمام روز را برای جمع آوری امضا دور غرفه باشیم. تمرینکننده دیگر برای دیگران توضیح میداد که چرا ما امضا جمع میکنیم و چرا انجام این کار مهم است. بیشترین امضای جمعآوری شده در یک روز 304 امضا بود. حتی اگر هوا گرم بود، ما تمام روز غذا و نوشیدنی نمیخوردیم و از نتیجه کار راضی بودیم. ماجراهای تأثیرگذار زیادی اتفاق افتاد که الهامبخشمان بودند.
روزی، خانمی حدوداً 30 ساله بعد از امضا گفت که حزب کمونیست چین بد است. او میخواست با من صحبت کند، اما من آنقدر زبان بلد نبودم که بتوانم صحبت کنم. خداحافظی کردیم. بعداً او بازگشت و یادداشتی برایم نوشت. هنگامی که میخواستم از دو بانوی جوانی که کنارش نشسته بودند بخواهم دادخواست را امضا کنند، او یادداشت را به من داد و اشاره کرد تا آن را به آن دو بانوی جوان نشان دهم. من یادداشت را نشان دادم، آنها پس از خواندن بلافاصله برگه را امضا کردند.
یادداشت او را جلوی برگه امضای خودم قرار دادم، وقتی دیگران یادداشت را خواندند، بیشتر آنها برگه را امضا کردند. یک همتمرینکننده که به زبان آنها صحبت میکند به من گفت که این یادداشت به شیوهای مشخص و واضح نوشته شده است، با لحنی صمیمانه دلیل اهمیت امضای دادخواست را توضیح داده است.
قبل از اینکه او یادداشت را برای من بنویسد، با چند نفر مواجه شدم که از من دربارۀ دادخواست سؤال کردند، اما نتوانستم جواب دهم. درست همان موقع آرزو کردم بتوانم یادداشتی داشته باشم که مسائل را با وضوح بیشتری توضیح دهد، بلافاصله آن به دستم رسید. من در آن روز با دیدن افراد زیادی که دادخواست را امضا کردند تقریباً متأثر شده بودم. طی دو ماه، 3400 امضا را با آن یادداشت جمعآوری کردم!
برخی از جوانان نام خود را امضا کرده و لبخندی را بالای امضا رسم کردند. دیگران برای ابراز خوشحالی قلب ترسیم کردند. گاهی چهار یا پنج نفر جلوی میز کوچک نمایشاطلاعات ایستاده بودند و منتظر امضا بودند. برخی نام خود را امضا کردند و به منظور گرفتن نوشیدنی و بستنی برای من رفتند.
بعد از اینکه سه جوان آسیایی نامشان را امضا کردند و به آنها گلهای کوچک نیلوفر آبی کاغذی هدیه دادم، بانوی جوانی از خوشحالی بالا پرید، گویی که میلیونها سال منتظر این اتفاق بود. بعد از مدتی دوباره هر سه نفر جلوی من ایستادند. یکی از مردان جوان بطری آب یخ را برداشت و به همراه بیست دلار در دست من گذاشت. به او گفتم که نمیتوانم آن را قبول کنم. مرد جوان با چشمانی اشکبار انگشت خود را به آسمان گرفت، یعنی هوا بیش از حد گرم است. او اصرار داشت آن را در دست من بگذارد. من هم بهخاطر درک و حمایت او اشک ریختم. عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار داد.
بیش از دویست نفر در آن روز مشغول امضا بودند و همه ما بارها لحظات دلانگیزی را تجربه کردیم. ما برای نیکخواهی و رحمت استاد قدردانی کردیم!
من و هم تمرینکننده از یکدیگر یاد گرفتیم. همدیگر را درک و تشویق کردیم. چند کلمه کلیدی از او آموختم. وقتی مردم بدون نگاه کردن به میز ما با عجله دور میشدند، میگفتم: ویروس حکچ از بین میرود، ویروس ووهان از بین میرود. سپس آنها میایستادند و برمیگشتند تا یادداشت را بخوانند. یادداشت را دوباره بلند کردم و حقیقت را به آنها نشان دادم و برایشان خواندم: حکچ دروغ میگوید ، مردم میمیرند. بعد از امضای آنها، من فلایر به آنها دادم و به آنها گفتم: به خانواده و دوستان خود بدهید تا این موضوع را بدانند و از ح کچ دور بمانند و در امنیت باشند.
آن همتمرینکننده آخر هفتهها برای جمعآوری امضا به شهر بزرگی میرفت. من همانجا ماندم، زیرا نمیخواستم کسی را جا بگذارم. هر دو گاهی اوقات از نظر جسمی دچار ناراحتی میشدیم. ما از وقتمان برای مطالعه تعالیم فا، انجام تمرینات و فرستادن افکار درست نیز استفاده میکردیم. روزی به او گفتم که امروز دوباره از استاد خواستم که مرا تقویت کنند. هنگام صحبت گریه کردم. او مرا تشویق کرد:«همه ما روی استاد حساب میکنیم!» ما فهمیدیم که بدون مراقبت نیکخواهانه استاد، مقاومت ما تا امروز بسیار سخت میبود.
با او مداخله شد و نمیتوانست شبها بخوابد. اما او روز بعد باز هم برای جمعآوری امضا میآمد. یک روز او بیش از 300 امضا جمع کرد و بهمحض اینکه به خانه رفت، آنقدر خسته بود که بلافاصله خوابید. بعد از 8 ماه، او تقریباً۱۰ کیلو از دست داد. من متوجه شدم که دستها و پاهایم و حتی لبهایم ورم کرده بود. بعضی از شبها حالم خیلی بد بود و فکر میکردم آیا میتوانم روز بعد بروم؟ من از استاد کمک خواستم: «استاد، من باز میخواهم فردا بیرون بروم، لطفاً مرا تقویت کنید.»
روز بعد که بیدار شدم، یاد آموزش فای استاد به شاگردان استرالیایی افتادم. فا به من قدرت بی پایان داد. اگرچه در بعضی مواقع مداخله وجود داشت، من میدانستم كه استاد در كنارم هستند. احساس کردم که تحت حمایت و مراقبت استاد هر روز در حال تزکیه و پیشرفت هستم.
وقتی ناراحت شدم و احساس تنهایی کردم، در یک روز ابری و کمنور، رنگین کمانی از رنگ های قرمز، زرد و آبی روی پنجره ایستگاه کوچک راه آهن ما ظاهر شد. میدانستم که استاد مرا تشویق میکنند که هرچه احساس ناامیدی و تنهایی کنیم، امید نزدیکتر پیش روی ماست. بعد از طوفان، مه رنگارنگی آسمان را پوشانده بود. وقتی گرسنه بودم، به سمت میزم برگشتم و دیدم روی آن ساندویچ و شیرکاکائو گذاشتهاند. استاد همه چیز را میدانند، دیگر چه چیزی را نمیتوانم رها کنم؟
یک نکته دیگر قابل ذکر: در 2آوریل سال جاری، هوا ابری و سرد بود و باد شدیدی میوزید. پنجاه تا شصت دانشجوی دانشگاه از شهری دور آمدند و برگه امضای مرا گرفتند و آن را دست بهدست کردند تا همه امضا کنند. میدانستم که این استاد است که آنها را از راه دور به اینجا فرستادهاند و آنها برای تحقق آرزوی دیرینه خود شتافتند که به من یادآوری میکرد در راه نجات جان انسانها سستی نکنم . به همین دلیل، شعری را برای بیان احساس عمیقم نوشتم:
استاد مردم را نجات میدهد، استاد به شاگردان خود کمک میکنند تا تعهداتشان را به انجام برسانند.
استاد؛ برای نجات مرحمتآمیزتان سپاسگزارم
بلا از آسمان نازل میشود
پاندمی در جهان فراگستر شده است
برای اجتناب از بلا شیطان سرخ را رها کنید
موجودات ذیشعور به دنبال حقیقت هستند
روح اهریمن موانع را برپا میکند
محافظت استاد همینجاست
مریدان مشغول نجات مردم هستند
بوتۀ آزمایش بدن واقعی را پالایش میکند
بهمنظور جلب مشارکت بیشتر تمرینکنندگان در جنبش دادخواست، گاهی اوقات در گروه بزرگ مطالعه فا، ماجراهای تأثیرگذار را با آنها در میان میگذاشتم. گاهی اوقات من ماجراها را روی بستر ارتباطی ارسال میکردم که تمرینکنندگان بیشتری را به پیوستن به این تلاش ترغیب میکند. اکنون ، همتمرینکنندگان یکی پس از دیگری در جمعآوری امضا به من پیوستهاند.
آنچه باعث خوشحالی است این است که تمرینکنندگان با مهارتهای زبانی فعالانه شرکت کرده و مکانهای بیشتری را برای جمعآوری امضاها ایجاد میکنند. آنها به پارکها، بازارها و مکانهای با ازدحام بیشتر میروند. برخی فرم دادخواست را به محل کار خود برده و پس از پر شدن فرم امضا را پس گرفتند. بسیاری از آنها به مناطق شلوغ رفتند و توانستند 200تا300 امضا در روز بدست آورند. برخی از همتمرینکنندگان وقتی برای جمعآوری امضا بیرون رفتند احساس بسیار خوبی داشتند.
تا ماه مارس، ما بیش از 80 هزار امضا جمعآوری کردهایم. من و همتمرینکنندگان از وقتمان برای نجات افراد، انجام مأموریتمان و سپاسگزاری از استاد برای اقدامات نجات موجودات ذی شعور استفاده میکنیم.
متشکرم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وبسایت مینگهویی منتشر میشوند، توسط وبسایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپیرایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی است.