(Minghui.org) بیش از ۲۰ سال فالون دافا را تمرین کردهام و مایلم برخی از تجربیات تزکیهام در طی اصلاح }}فای کیهان را به اشتراک میگذارم.
تهیه نسخههایی از نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست
یکی از همتمرینکنندگان در اواخر سال ۲۰۰۴ به من گفت: «کتاب {{نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست منتشر شده است. آن میتواند حزب شرور کمونیست چین (ح.ک.چ) را متلاشی کند و مردم را نجات دهد. ما قصد داریم کتاب را بهصورت انبوه تولید و توزیع کنیم [تا آن را هرچه بیشتر در اختیار مردم قرار دهیم.]»
او گفت که تهیه این کتاب چالشبرانگیز است، به تجهیزات خاص، مقدار زیادی مواد مصرفی و دانش چاپ، صحافی کتاب و سایر فناوریها نیاز دارد. «افراد زیادی در منطقه ما نمیتوانند این کار را انجام دهند. من میدانم چگونه با کامپیوتر و چاپگر کار کنم. نظرت چیست که من و تو این پروژه را برعهده بگیریم؟»
با تردید گفتم: «من دانش لازم را ندارم. درباره نحوه انجام این کار هیچچیزی نمیدانم.» او مرا تشویق کرد و گفت: «من به مسائل فنی رسیدگی میکنم. ما استاد لی و دافا را داریم. میتوانیم هر کاری انجام دهیم، به شرطی که افکار درستمان را حفظ کنیم.» سپس موافقت کردم روی این پروژه کار کنم.
با برکت از سوی استاد و کمک سایر تمرینکنندگان، یک مکان تولید برای تهیه کتابها راهاندازی کردیم.
ابتدا نُه شرح و تفسیر را با جلد کاغذی تهیه کردیم. تمرینکنندگان محلی نیز شروع به توزیع آنها کردند.
یک شب به زادگاهم رفتم و نسخهای از نُه شرح و تفسیر را بردم تا به برادر کوچکترم قرض بدهم. او که در فرهنگ ح.ک.چ بزرگ شده، ملحد بود، اما آنقدر درستکار و شجاع بود که بتواند حقیقت را بگوید.
روز بعد صبح زود، قبل از اینکه به خانه برگردم، برای گرفتن کتاب به خانه برادرم رفتم.
همسر برادرم بهمحض اینکه در را باز کرد پرسید: «خواهر، چه کتابی به برادرت قرض دادی؟ او تمام شب درحال خواندنش بود.»
برادرم گفت: «دو صفحه دیگر باقی مانده است. خواهر، چه کتاب خوبی را دادی که بخوانم. همهچیز در آن بسیار واقعی است. در سال ۱۹۴۹ به دنیا آمدم و همه این چیزها را [که کتاب توصیف میکند] خودم تجربه کردهام.»
او پرسید: «آیا پدر و مادر شیائولیانگ را که در حیاط خانه ما زندگی میکردند به یاد داری؟ آنها صادق و مهربان بودند، مقتصدانه زندگی میکردند و مقداری زمین خریدند. آنها توسط حزب کمونیست بهعنوان ملاک طبقهبندی شدند. در طول انقلاب فرهنگی، مادر شیائولیانگ هر روز در جلسات مبارزه کمونیستی مورد انتقاد و ضربوشتم قرار میگرفت. او پیرزنی بود با پاهای کوچک. یک روز، چهار یا پنج نیمکت را روی هم چیدند، به او دستور دادند که از روی آنها بالا برود و سپس چارپایههای نگهدارنده را کنار زدند. آنها این کار را بارها و بارها انجام دادند و هر بار باعث شدند او به زمین بیفتد. فریادهایش قلب را به لرزه درمیآورد. اوایل روز بعد، مادر شیائولیانگ با پریدن به داخل چاه خودش را کشت.
«قحطی بزرگی نیز وجود داشت و بیش از ده نفر در روستای ما از گرسنگی مردند. برادر کوچکتر ما در آن سال به دنیا آمد و نزدیک بود از گرسنگی بمیرد. او حتی درحالحاضر هنوز نمیتواند بهطور باثباتی راه برود. میتوانم روزها درباره مسائلی که در این کتاب مطرح شد صحبت کنم.»
«خواهر، لطفاً به من کمک کن از لیگ جوانان و پیشگامان جوان ح.ک.چ کنارهگیری کنم. فقط از اسم مستعار برایم استفاده کن.»
در مسیر بازگشت به خانه، سخنان برادرم را با همتمرینکنندگان در میان گذاشتم. همه ما تشویق و مصمم شدیم که نسخههای بیشتری از این کتاب تهیه کنیم تا افراد بیشتری را نجات دهیم.
پس از اینکه تعداد زیادی از نُه شرح و تفسیر را توزیع کردیم، بسیاری از مردم خواستند فالون دافا را تمرین کنند. سپس تصمیم گرفتیم نسخههایی از کتاب جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا، را که شامل آموزههای کامل فالون دافاست نیز تولید کنیم. هر روز آنقدر مشغول بودم که گاهی وقت غذا خوردن نداشتم. وقتی هم گرسنه بودم فقط دو بیسکویت میخوردم. از صبح تا شب مشغول بودیم. اما من و سایر تمرینکنندگان بسیار خوشحال بودیم.
نسخههای زیادی از نُه شرح و تفسیر را تهیه کردیم. تمرینکنندگان محلی این کتابها را بین هزاران خانوار در آن منطقه توزیع کردند.
بلندشدن بعد از زمین خوردن
با افزایش تعداد نسخههای چاپشده این کتاب، تمرینکنندگان بیشتری درگیر شدند. اما ازآنجاکه به ایمنی توجه کافی نداشتیم، شیطان از این شکاف سوءاستفاده کرد. پلیس محل چاپ را تخریب و تمام تجهیزات و مواد مصرفی را توقیف کرد. دو تمرینکننده دستگیر شدند. تمرینکنندگان محلی ما متحمل خسارات سنگینی شدند.
باید چهکار میکردیم؟
استاد به ما گفتند:
«اگر زمین بخورید و بیفتید، و بهجای بلند شدن همان جا دراز بکشید، هیچ خوب نیست.!» (آموزش فا طی جشن فانوس، ۲۰۰۳)
پس از خواندن این سخنان استاد، به درونم نگاه و وابستگیهای زیادی را پیدا کردم، مانند میل به انجام کارها، شور و هیجان، خودنمایی و عدم توجه به ایمنی هنگام استفاده از تلفن همراه. فهمیدم که باید تلاش کنم و مرعوب شرارت نباشم. تولید نُه شرح و تفسیر برای نجات موجودات ذیشعور مهم است. میدانستم که باید این پروژه را ادامه دهم.
با برکات استاد و کمک تمرینکنندگان فنی، تجهیزات موردنیاز را خریدم و بهسرعت چاپ نُه شرح و تفسیر و سایر کتابهای فالون دافا را از سر گرفتم. تمرینکننده دیگری را پیدا کردم تا در چسباندن جلد و صفحات کتاب کمک کند. صحافی و چاپ در مکانهای مختلفِ تولید مطالب انجام میشد.
هر روز دو سخنرانی از جوآن فالون را میخواندم. زمانی که وقت داشتم، سخنرانیهای جدید استاد را نیز میخواندم. تحت حمایت استاد لی و با افکار و اعمال درست، بیش از ده سال بدون هیچ مشکلی به تهیه کتابها ادامه دادیم.
روزی از تمرینکنندهای که مواد مصرفی را تحویل میداد، پرسیدم: «فکر میکنی ما در طول سالها چند نسخه از نُه شرح و تفسیر تولید کردهایم؟»
او پاسخ داد: «خب، ما باید با تعداد ماشینهایی که مواد مصرفی را تحویل میدادند حساب کنیم. یک ماشین از مواد مصرفی را میتوان برای حدود ۲۰ روز استفاده کرد.» متوجه شدیم محاسبه تعداد نسخههایی که چاپ کردیم دشوار است.
اغلب با تمرینکنندگانی که کتابها و سایر مطالب روشنگری حقیقت را توزیع میکردند، ارتباط برقرار میکردیم و از آنها میخواستیم بازخورد بدهند. آنها میگفتند بسیاری از کسانی که نُه شرح و تفسیر را میخوانند سالخورده هستند. بینایی آنها خوب نبود، بنابراین فونتهای بزرگتر و تصاویر رنگارنگتر برایشان مفید میبود.
بنابراین شروع به تهیه نسخههای گالینگور کردیم. نسلهای قدیمیتر وقایعی را که از زمان تسلط ح.ک.چ بر چین رخ داده و در این کتاب شرح داده شده، شخصاً تجربه کردهاند و بنابراین این کتاب را دوست داشتند. بنابراین نُه شرح و تفسیر ۲۲۴صفحهای با بزرگترین فونت ممکن را برایشان چاپ کردیم.
برای نجات تعداد بیشتری از موجودات ذیشعور، از سختیها و مشکلات نترسیدیم. تمام تلاش خود را برای محقق کردن مأموریت مقدسمان، برای کمک به استاد در اصلاح فا، انجام دادیم. کتابهای نُه شرح و تفسیر تعداد زیادی از موجودات ذیشعور را نجات دادهاند.
ادامه چاپ نُه شرح و تفسیر در زمانی دشوار
پسرم طی دهه گذشته دور از من و شوهرم زندگی کرده است و بنابراین فقط ما دو نفر در خانه بودیم. شوهرم وفادار، صادق و بسیار توانا بود. او از اعماق قلبش میدانست که فالون دافا خوب است. اغلب به استاد ادای احترام میکرد. او به تمرینکنندگان در حمل مواد مصرفی کمک میکرد. همچنین دوست داشت در صورت نیاز به تمرینکنندگان کمک کند. او با دیدن اینکه مشغول پروژههای دافا هستم، بیشتر کارهای خانه را انجام میداد.
بهدلیل آزار و شکنجه فالون دافا بهدست ح.ک.چ، شوهرم نیز اغلب مورد آزار و اذیت قرار میگرفت. وقتی مقامات نمیتوانستند مرا پیدا کنند، او را جستجو میکردند. در طول پاندمی، مقامات محلی اغلب به درِ خانه ما میآمدند تا ما را مورد آزار و اذیت قرار دهند. شوهرم همیشه به من میگفت: «در را برای کسی باز نکن. بگذار من اوضاع را اداره کنم.»
در طول ۲۰ سال گذشته، شوهرم سعی کرد از من در برابر آزار و اذیت محافظت کند و کمک زیادی به من کرد، که بسیار سپاسگزارم.
در اوایل سال ۲۰۲۲، متوجه شدم که راهرفتن او ناپایدار شده است. به دکتر مراجعه کرد و تشخیص داده شد که تومور مغزی پیشرفتهای دارد. دکتر پیشبینی کرد که او فقط دو ماه دیگر زنده است. دکتر همچنین گفت که او تا آخر عمر سردردهایی خواهد داشت که حتی داروی ضددرد دمیرول هم کمکی نمیکند.
زندگی شوهرم رو به پایان بود. وقتی فهمیدم چه بلایی سرش آمده شوکه شدم و مدتها گریه میکردم.
بعد فکر کردم که چرا گریه میکنم؟ من تزکیه کننده دافا هستم. استاد لی و فا را دارم. با برکت استاد، همچنان میتوانم هر روز درحین مراقبت از شوهرم سه کار را انجام دهم.
استاد بیان کردند:
«... وقتی به چیزها برمیخورید به درون نگاه کنید...» («مرید دافا چیست»، آموزش فا در کنفرانس، جلد یازدهم)
وقتی به درون نگاه کردم، وابستگیهای بسیار بیشتری پیدا کردم. خیلی به شوهرم وابسته بودم، به او احساس عاطفی داشتم و همچنین منفعت شخصی، حسادت، ترس و شهوت داشتم. این وابستگیها مرا مانند طناب به هم گره میزدند. چگونه میتوانستم تزکیه کنم؟ برای همگامشدن با پیشرفت اصلاح فا، نیاز داشتم آنها را یکییکی از هم جدا کنم. میدانستم که باید خوب کار کنم تا استاد خیالشان راحت باشد.
روزی همتمرینکنندهای به خانهام آمد تا نسخههایی از نُه شرح و تفسیر را بگیرد. وقتی شوهرم را دید نگران شد: «شوهرت خیلی مریض است. آیا برای چاپ کتابها وقت خواهی داشت؟»
با قاطعیت گفتم: «مشکلی نیست. بدون توجه به اینکه چهچیزی پیش میآید نجات مردم را نمیتوان به تعویق انداخت.»
از او پرسیدم که چند نسخه نیاز دارد. گفت که هر هفته ۳۰ تا. به او گفتم: «بسیار خوب، میتوانی آنها را هر جمعه تحویل بگیری.»
باید به شوهرم دارو میدادم، به او غذا میدادم، تمیزش میکردم و در تابستان او را حمام میبردم. با قدرتبخشی از جانب استاد، بر همه مشکلات غلبه کردم و به تهیه نسخههای نُه شرح و تفسیر ادامه دادم. حتی در ۲سپتامبر، آخرین روز زندگی شوهرم، تعداد معمول از این کتاب را به همتمرینکنندگان دادم.
بعد از اینکه تشخیص داده شد شوهرم تومور مغزی دارد، او هر روز به فایلهای صوتی سخنرانیهای فای استاد گوش میداد. گرچه دکتر میگفت که او فقط دو ماه دیگر زنده خواهد ماند، اما هشت ماه زنده ماند و هیچ سردرد بدی نداشت. گهگاه سرش کمی درد میکرد، اما مسکنهای معمولی این درد را متوقف میکردند. او درنهایت به کما رفت. کادر پزشکی گفتند که این پیرمرد فوقالعاده است. از بین هفت بیمار در همان بخش، شش بیمار دیگر مدت کوتاهی پس از بستریشدن در بیمارستان فوت کردند، اما شوهرم شش ماه بیشتر از آنچه پیشبینی میشد زندگی کرد و رنج بسیار کمی کشید. من شاهد سرشت خارقالعاده و معجزهآسای دافا بودم.
فکر میکنم شوهرم جای خوبی رفت. من خودم در دوران سخت بیماری او بالغتر شدم. از استاد مهربانمان بسیار سپاسگزارم.
کلیۀ مطالب منتشرشده در این وبسایت دارای حق انحصاری کپیرایت برای وبسایت مینگهویی است. بازنشر غیرتجاری این مطالب باید با ذکر منبع باشد. (مانند: «همانطور که وبسایت مینگهویی گزارش کرده است، ...») و لینکی به مقالۀ اصلی ارائه شود. در صورت استفاده تجاری، برای دریافت مجوز با بخش تحریریۀ ما تماس بگیرید.