(Minghui.org)

فالون‌گونگ زندگی‌ام را نجات داد

سابقاً به سرطان خون، سرطان معده و بیماری‌های دیگری دچار بودم. هیچ‌یک از درمان‌های پزشکی نتوانستند نجاتم دهند. امیدم را به زندگی از دست دادم و در تابستان سال ۲۰۰۶ تصمیم به خودکشی گرفتم. در جنوب چین کار ‌می‌کردم و خانواده‌ام در شمال چین زندگی می‌کردند. درباره بیماری‌های علاج‌ناپذیرم به آنها چیزی نگفته بودم. تصمیم گرفتم قبل از اینکه زندگی‌ام را از دست بدهم یک‌بار دیگر به دیدار مادرم بروم.

متوجه شدم که مادرم فالون‌گونگ (فالون‌دافا نیز نامیده می‌شود) را تمرین می‌کند، او اصرار داشت که من هم آن تمرین را انجام دهم. به‌خاطر اینکه به‌شدت تحت‌تاًثیر دروغ‌ها و تبلیغات حزب کمونیست چین بودم، از انجام آن امتناع کردم. اما یک روز، از روی کنجکاوی، کتاب مادرم، جوان‌فالون، را برداشته و شروع به خواندن کردم. متوجه شدم که فالون‌گونگ فوق‌العاده است و حقیقت، بردباری، نیک‌خواهی را می‌آموزد. به این فکر ‌کردم که تمرین‌کنندگان فالون‌گونگ چقدر شگفت‌انگیز هستند، باوجود اینکه به‌شدت مورد بدرفتاری قرار گرفته‌اند، اما همچنان بر پیروی از این الزامات پافشاری می‌کنند.

فکری به ذهنم آمد که باید حرف‌های خوبی درباره فالون‌گونگ بگویم. فقط به‌خاطر داشتن این فکر، صبح روز بعد، تمام بیماری‌هایم ناپدید شدند. قبل ازاینکه چیزی بگویم یا هیچ تمرینی انجام دهم، این اتفاق افتاد! به نظر من یک معجزه بود. تصمیم گرفتم فالون‌گونگ را تمرین کرده و خودم را تزکیه کنم.

ماًموریت یک تمرین‌کننده فالون‌گونگ

مدت کوتاهی بعد، برای ادامه کار به جنوب چین برگشتم و به مطالعه فا و پیروی از الزامات فالون ‌دافا ادامه دادم. در مقایسه با گذشته با‌ملاحظه‌تر، مهربان‌تر و نوع‌دوست‌تر شدم. قصد داشتم به‌عنوان یک تمرین‌کننده فالون‌گونگ ماًموریتم را انجام دهم، با مردم درباره آن صحبت کنم و اینکه چگونه مورد آزار و شکنجه قرار می‌گیرد. می‌خواستم به افرادی که فریب ‌خورده بودند کمک کنم تا سرشت شیطانی آزار و شکنجه را ببینند و انتخاب کنند که در کنار افراد بی‌گناه قرار گیرند تا در جرم‌هایی که حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) مرتکب می‌شود شریک جرم محسوب نشوند.

صحبت کردن با افراد غریبه باعث ترسم می‌شد. اما چگونه می‌توانستم بدون صحبت کردن با مردم روشنگری حقیقت را انجام دهم؟ بسیار نگران بودم. نیکخواهی استاد کمکم کرد تا بر مشکل ترسم غلبه کنم و به من خرد عطا کرد. ابتدا از صحبت‌کردن با دوستان و همکارانم شروع کردم که چگونه بعد از تمرین فالون‌گونگ بیماری‌های علاج‌ناپذیرم ناپدید شدند و درباره اینکه درحال حاضر مردم در کل دنیا فالون‌گونگ را تمرین می‌کنند. کاملاً به‌خوبی صحبت می‌کردم. بسیاری از مردم خوبی فالون‌گونگ را درک کردند و تصمیم گرفتند از سازمان‌های حزب کمونیست کناره‌گیری کنند. یکی از آنها به من گفت: «تعجب می‌کنیم که تا این حد در صحبت‌کردن پیشرفت کردید. اکنون می‌دانیم که پیشرفت شما به‌خاطر این است که فالون‌گونگ را تمرین می‌کنید!»

یکی از همکاران جوانم دختری مهربان و ساده است. زمانی‌که ماجرای مرا شنید، متوجه شد که فالون‌گونگ خوب است و از لیگ جوانان و پیشگامان جوان کمونیست کناره‌گیری و مرا برای شام به منزلش دعوت کرد. بنابراین توانستم برای پدر و مادرش حقیقت را روشن کنم. والدینش از من خواستند که به ارتباطم با دخترشان ادامه دهم تا تاًثیر مثبتی برایش داشته باشم. آنها گفتند: «مادامی‌که دخترمان با افراد خوبی مانند شما در ارتباط است، نباید نگران باشیم که ممکن است به انحراف برود.» من و دختر مزبور بعدها در مکان‌های متفاوتی مشغول به کار شدیم، اما او یک سال بعد به دیدنم آمد و گفت که یک تومور در گردنش دارد. دکترش گفته بود که باید جراحی کند، اما والدینش از نتیجه آن نگران بودند. به دخترشان پیشنهاد دادند که نظر دوست تمرین‌کننده فالون‌گونگ خود را جویا شود. به او گفتم در ذهنش عبارت «فالون‌دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. چند روز بعد، به دیدنم آمد و با خوشحالی گفت که تومور ناپدید شده است.

به‌خاطر نوع کارم فرصت‌های زیادی برای صحبت با مردم دارم. یک‌بار، برای گروهی از مردم درباره حقه خود‌سوزی و داستان واقعی فالون‌گونگ صحبت کردم. آنها سؤالات بسیاری از من پرسیدند. به همه آنها پاسخ دادم. روز بعد همان عده دوباره برگشتند. یکی از آنها گفت: «انگشت سبابه‌ام سابقاً بی‌حس می‌شد. در دو سال گذشته نمی‌توانستم آن را صاف کنم. دیروز بعد از شنیدن صحبت‌های شما درباره فالون‌گونگ، عبارت «فالون‌دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» را در ذهنم تکرار کردم. اکنون می‌توانم انگشتم را صاف نگه دارم. آن واقعاً قدرتمند است!» او می‌خواست برای من ناهار بخرد. به او گفتم: «لزومی به انجام این‌ کار نیست. باید از استادم تشکر کنید. ایشان کسی هستند که به شما کمک کردند!»

همچنین فرصتی به‌دست آوردم که برای یکی از همکارانم که شوهر و دخترش هر دو پلیس بودند حقیقت را روشن کنم. او بعد از شنیدن تجربه‌ام شوکه شد. به‌دلیل اینکه دروغ‌های ح‌ک‌چ درباره فالون‌گونگ را باور کرده بود. به او و خانواده‌اش توصیه کردم که از سازمان‌های وابسته به حزب کمونیست کناره‌گیری کنند تا در امان بمانند. او موافقت کرد و گفت: «بله، بله، موضوع ایمنی بسیار باارزش است.»

یک پلیس خوش‌اقبال

با یک پلیس درباره حقه خودسوزی و سایرتبلیغات منتشر شده از سوی حزب صحبت کردم. همچنین با او درباره رئیس‌پلیسی به نام رِن ‌چانگشیا صحبت کردم که به‌طور خودسرانه‌ای تمرین‌کنندگان فالون‌گونگ را به زندان‌ها و اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده بود و بعدها در یک حادثه رانندگی کشته شد. گرچه در امن‌ترین نقطه در اتومبیل نشسته بود اما تنها کسی بود که زندگی‌اش را از دست داد. شوهرش مدتی بعد درگذشت. خواهرش گفت که قبلاً باور نداشت که شکنجه‌گران فالون‌گونگ مجازات کارمایی دریافت می‌کنند، اما بعد از مشاهده سرنوشت خواهرش که چگونه زندگی‌اش را از دست داد آن را باور کرد.

آن پلیس به من گفت: «اوه، اکنون درک می‌کنم که چرا از حادثه رانندگی جان سالم به در بردم!» او گفت رئیس سابقش در ارتش تمرین‌کننده فالون‌گونگ بود. به او ماًموریت داده شده بود که با رئیسش صحبت کرده و او را متقاعد کند تا از تمرین فالون‌گونگ دست بکشد. او به رئیسش گفت: «من به حکم وظیفه اینجا هستم. می‌دانم شما مرد بزرگی هستید. شما را برای تغییر تشویق نمی‌کنم. اگر به این روش علاقه‌مند هستید، به راه‌تان ادامه دهید.»

او بعد از بازنشستگی از ارتش، یک پلیس شده بود. یک‌بار با ده پلیس دیگر برای تعقیب تعدادی از مجرمین به استان شانشی رفتند. خودروی آنها در کوه‌ها واژگون شد. نُه نفر از آنها درجا مردند و دیگری در حالت مرگ مغزی بود. به‌هرحال، پلیس مزبور جراحت کمی داشت و به‌سرعت بهبود پیدا کرد. گفتم: «باید از خطر محافظت شده باشی به‌خاطر این‌که در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون‌گونگ شرکت نکرده‌ای. به یاد داشته باش، هرگز در آزار و شکنجه شرکت نکنی.» او موافقت کرد که از تمام سازمان‌های وابسته به حزب کمونیست خارج شود.

استاد لی شخص بسیار خوبی است

یکی از همکاران جدیدم مرد جوانی از استان چانگچون بوده که همشهری استاد لی‌هنگجی (بنیانگذار فالون‌دافا) است. من هیچ‌گاه استاد لی را شخصاً ملاقات نکرده‌ام. احساس خوشایندی نسبت به چانگچون دارم چون شهر استاد است. زمانی‌که با آن مرد جوان حرف می‌زدم، احساس کردم که لهجه‌اش خیلی آشناست. گفتم: «چانگچون مکان فوق‌العاده‌ای است، به‌خاطر اینکه مرد بزرگی اهل آنجاست. آیا می‌دانی درباره چه کسی صحبت می‌کنم؟» او جواب داد: «شما باید درباره فالون‌گونگ صحبت کنید!» گفتم: «درست است!» با هیجان گفت: «البته که آن را می‌شناسم. فالون‌گونگ عالی است! بسیاری از مردم شهر ما آن را تمرین می‌کنند. آنچه در تلویزیون می‌گویند مهمل است. آنها شایعاتی پخش می‌کنند تا فالون‌گونگ را بدنام جلوه دهند. خاله من سابقاً همکلاسی استاد لی بود. او گفت استاد لی شخص بسیار خوبی است و اینکه برنامه‌های تلویزیون درباره او دروغ گفتند. ما نباید تبلیغات تلویزیون را باور کنیم!»

از شنیدن حرف‌های مرد جوان و خاله‌اش درباره استاد لی تحت‌تاًثیر قرار گرفتم. از او پرسیدم که آیا تاکنون درباره کناره‌گیری از سازمان‌های وابسته به حزب کمونیست و اهمیت آن شنیده است. او برای کناره‌گیری از لیگ جوانان و پیشگامان جوان موافقت خود را اعلام کرد.

درخصوص تمرین فالون‌گونگ تجربه‌های بسیار زیادی دارم! می‌توانم بی‌وقفه روزها به آن ادامه دهم. می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم تا از نجات نیک‌خواهانه استاد تشکر کنم!