از هشتمین کنفرانس تبادل تجربهی اینترنتی برای تمرینکنندگان در چین
برای سالیان زیادی، شرکتم نمیتوانست به من ترفیع مقام دهد چون همه میدانند که من یک تمرینکننده دافا هستم. با این حال، مدیر من نظر بسیار مثبتی نسبت به من داشت و حقوق خوبی به من میداد. در نتیجه سرم بسیار شلوغ بود. در ساعات کاری و غیرکاری مشغول بودم. آخر هفتهها نیز مشغول بودم. این مرا درمانده و خسته میکرد. با وجود این خستگی و بیتابی، هیچ چیز غیرطبیعی حس نمیکردم. کمی بعد، یک همتمرینکننده به من یادآوری کرد که: اکنون دورهی اصلاح فا است، نباید تمام وقت و استعدادهایمان وقف شغلمان کنیم، بلکه باید روی روشنگری حقیقت و نجات مردم سختتر کار کنیم و بیندیشیم.
– از نویسنده
گرانقدرترین استاد، همتمرینکنندگان:
درود! مطالب ذیل گزارش من در زمینهی تجربهی تزکیه در سالهای اخیر است. لطف کنید هر مورد نامناسبی را متذکر شوید.
برداشتن نقش اول
برای سالیان زیادی، شرکتم نمیتوانست به من ترفیع مقام دهد چون همه میدانند که من یک تمرینکنندهی دافا هستم. با این حال، مدیر من نظر بسیار مثبت نسبت به من داشت و حقوق خوبی به من میداد. در نتیجه سرم بسیار شلوغ بود. در ساعات کاری و غیرکاری مشغول بودم. آخر هفتهها نیز مشغول کارم بودم. یک موبایل، مخصوص شرکتم داشتم. هر روز ۲۴ ساعت را روشن بود. تمام مدت باید گوش به زنگ میماندم. اغلب اوقات تماسی دریافت میکردم و مجبور بودم وسط غذا یا خواب با عجله به شرکتم بروم.
در آغاز میدانستم که سرم شلوغ است، اما بجز خستگی و ناشکیبایی هیچ چیز غیرطبیعی حس نمیکردم. میگفتم یک تزکیهکننده باید در تمام شرایط فرد خوبی باشد، به همین جهت باید به عنوان یک کارمند، خودم را وقف کارم کنم. بعدها، یک تمرینکننده به من یادآور شد: اکنون دورهی اصلاح فا است، نباید تمام وقت و استعدادهایمان را روی شغلمان به کار ببریم، بلکه باید بر روی روشنگری حقیقت و نجات مردم سختتر کار کنیم و بیندیشیم.
یادآوری او درست بود. شینشینگم را از طریق مطالعه فا رشد دادم، و آن وضعیت درگیر و مشغول بودنم اندکی بهتر شد. هنوز فقط اندکی وقت برای مطالعه فا و پروژهها داشتم.
وقتی این را با همتمرینکنندگان در میان گذاشتم، متوجه شدم که در ذهنم مطالعهی فا را بالاترین اولویت قرار نداده بودم. هنوز قویاً در طلب نفع شخصی و شهرت بودم. نیروهای پلید کهن از این وابستگی من استفاده برده و مرا در کار بسیار پرمشغلهای انداخته بودند. سه کارم – مطالعهی فا، فرستادن افکار درست و روشنگری حقیقت همگی تا درجات مختلفی مورد مداخله قرار داشتند. در مسیرم از خانه به شرکت، افکار درست فرستادم تا مداخله را از بین ببرم. بعد از دورهای از زمان، وضعیت بهبود پیدا کرد. برنامه کاریام خیلی منظمتر شد. تعداد دفعاتی که در ساعات غیرکاری مجبور بودم کار کنم نیز کاهش پیدا کرد.
با وجود اینکه دیگر آنقدرها مشغول نبودم، موضوع دیگری بروز کرد. هر وقت که زمان حضور در جلسههای مطالعهی گروهی فا بود یا در پروژههای گروهی به من نیاز بود، کارهایی داشتم که باید انجامشان میدادم. جواب من به درخواست کمک همتمرینکنندگان همیشه این بود که "مجبورم اضافه کار انجام دهم". به تدریج، تماس همتمرینکنندگان با من کمتر و شد. هر وقت که با من حرف میزدند، اولین جملهشان این بود که "آیا هنوز هم سرت شلوغ است"؟ میدانستم یک جای کار ایراد دارد، ولی نمیدانستم چه باید بکنم.
حجم کاریام باری شده بود که بر دوشم سنگینی میکرد. هر وقت که وظایف کاری به من محول میشد، پریشانحال و عصبی بودم. دو بار هنگامی که مدیر ترتیب داده بود که من یکشنبه (در روز تعطیل) کار کنم، تقریباً با او بحثم شد. حتی سرش داد کشیدم: "چرا نمیتوانی تراکم کارها را درست برنامهریزی کنی؟ چرا همیشه مجبوریم یکشنبهها کار کنیم؟ کی هست که آخر هفتهاش را درگیر امور خانوادهاش نباشد"؟ فایده نداشت، و حتی مدیرم از من شاکی شد. بعضی وقتها که تلفن زنگ میزد، میدیدم که همتمرینکنندگان هستند. این تماسها عصبیام میکرد. وقتی همتمرینکنندگان میپرسیدند که "هنوز سرت شلوغ است؟" خیلی بردباری به خرج میدادم.
میدانستم که مورد تداخل شیطان قرار دارم. اما قضیه چه بود؟ من داشتم فا را مطالعه میکردم و افکار درست میفرستادم. چرا موضوع حل نمیشد؟ در آن مدت، واقعاً احساس درماندگی میکردم. دو بار هنگام اضافه کاریام در شب، به آسمان نگاه کردم و آرام از استاد کمک خواستم. خواستم که مرا راهنمایی کند. میدانستم علت باید این باشد که به بعضی اصول فا آگاه نشدهام. استاد در "مداخله را دور کنید" در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲ بیان کرد: "فا میتواند تمام وابستگیها را در هم شکند، فا میتواند تمام شیطان را نابود کند، فا میتواند تمام دروغها را متلاشی کند، و فا میتواند افکار درست را نیرومند کند". میدانستم که لازم است از فا جواب بگیرم.
یک روز، در حین راه افکار درست میفرستادم. ناگهان این کلمات در ذهنم پدیدار شدند، "من نقش اول را برمیدارم". شوکه شده بودم و حسی از ابهت و اقتدار غیرقابل توصیفی را تجربه کردم. بله، استاد به ما گفتهاند، "تا ۲۰ جولای ۱۹۹۹ تمام شاگردان پیش از ۲۰ جولای را به جایگاهشان هل داده بودم- شما را به بالاترین جایگاهتان هل دادم." ("سفر به آمریکای شمالی برای آموزش فا") استاد همچنین گفتند،
"واقعاً اینطور بود که در آن زمان، تا جایی که درحال مطالعهی فا بودید شما به بالا هل داده میشدید؛ ضروری بود که در مدت زمان معینی مریدان دافا به مکانهای درستشان هل داده شوند. به آن صورت آنها وقتی زمانش فرا میرسید قادر میبودند موجودات ذیشعور را نجات دهند. و به آن صورت زمانی که نیروهای کهن واقعاً شروع به انجام دادن اعمال پلیدشان میکردند و وقتی شکنجه و آزار واقعاً شروع میشد آنها قادر میبودند ایستادگی کنند." ("آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۰۷")
از آنجا که تمام توانمندیهایی که باید داشتم را دارا بودم، و حتی سه قلمرو برای فا خلق شده بود، دیگر منتظر چه بودم؟ آیا حقیقت نداشت که من باید نقش اول را برمیداشتم و من باید تصمیمها را میگرفتم؟! ذهنم را مصمم کردم: از حالا به بعد، نظم و ترتیب هیچ موجود دیگری نمیتواند با انجام سه کار من مداخله کند. وگرنه، با افکار درست آنها را از بین میبرم! در تمام آن مدت، بدنم توسط انرژی عظیمی پیچیده شده بود. تقدس و حسی از برتری را تجربه کردم. از آن زمان به بعد، مداخله از طریق کارم که نیروهای پلید کهن نظم و ترتیب داده بودند ناپدید شده است.
رها کردن "من" و همکاری با جمع
در اجتماع عادی، من فردی با کفایت و کارآمد با اعتمادبهنفس بسیار زیاد و دیدگاههای خودم هستم. از نقطهنظر تزکیه، من به "خود" وابسته هستم. حتی بعد از اینکه تزکیه را شروع کردم، این موضوع خیلی برجسته بود. وقتی نظرات مختلفی داشتم غالباً با همتمرینکنندگان دیگر جر و بحث میکردم. صحبت دیگران را قطع میکردم و اشتیاق داشتم که حرف و نظر خودم را بیان کنم. هرچند میدانستم که این درست نیست، فکر میکردم که بحثها و مناقشهها روش خوبی برای روشنتر شدن در درک فا است. با این کار، از رشد دادن و بهتر ساختن شینشینگ خودم غافل میشدم.
بعدها، همانطور که اصلاح فا پیشرفت کرد، استاد بارها به اهمیت همکاری گروهی تأکید کردند. استاد بیان کرد،
"گفتهام که مریدان دافا خارقالعاده هستند و اینکه پادشاهانی هستند که از دنیاهای مختلفی پایین آمدهاند، بنابراین مسلم است که نگرشهای خود را و تواناییهای زیادی را داشته باشید. با این حال، این عملی نیست که وقتی نیاز به همکاری هست هر کسی کار خودش را انجام دهد. وقتی نیاز است که متفقاً باهم کار کنید تا چیزی را کامل کنید، هر کسی مجبور است روی آن کار کند. بنابراین کارها دقیقاً چگونه باید اداره شوند؟ حقیقت این است که، نقطهنظر هیچ کسی کامل نیست، و اینطور هم نیست که ایدهی هر شخصی بهطور بینقصی بسیار عالی باشد. در کارهای حیاتی و مهم، وقتی کسی موضوعی را مطرح میکند یا سعی میکند مشکلاتی را حل و فصل کند، یا پیشنهاداتی را برای بهبود ارائه میدهد، تا وقتی که احساس کنیم که نقطهی شروع او سالم و منطقی است، و اینکه کارهایی که قرار است انجام شود بهطور کلی صحیح هستند، ما باید بهطور فعالانهای آن را حمایت کنیم." ("کوشاتر باشید")
آنگاه، از بین بردن وابستگیام به "خود" را در صدر اولویتها قرار دادم. هر وقت که فا را مطالعه میکردم یا با همتمرینکنندگان روی پروژهای کار میکردم، تمام مدت به خودم یادآوری میکردم: منیّت را رها کن، با جمع همکاری کن، نسبت به فا و موجودات ذیشعور مسئول باش. در طول آن روند، متوجه شدم که وابستگی به "خود" یک وابستگی تنها نیست. آن حاوی جویای شهرت و نفع شخصی بودن، و همچنین جنگطلبی و ذهنیت خودنمایی است.
در پایان سال ۲۰۰۹، یک همتمرینکننده در گروه مطالعه فایم، ناگهان علایم ترومبوز مغزی داشت. به منظور کمک به او که در سریعترین زمان بهبود پیدا کند، تمرینکنندگان زیادی به خانهی او رفتند تا با او تبادل تجربه کرده و به او کمک کنند که افکار درست بفرستد. پس از چند ماه، بهبود او آهسته پیش میرفت. ما همگی آشفته و سردرگم شده بودیم.
یک بار هنگام تبادل تجربه در گروه ما، گفتم موضوع اصلی، رشد شینشینگ و افکار درست خود این همتمرینکننده است. تمرینکنندگان دیگر موافق نبودند. فکر میکردند که این همتمرینکننده دچار سختی است و به کمک نیاز دارد، و این دقیقاً کمکِ جمع ما است که شکنجه او توسط شیطان را از بین خواهد برد. در همان حال که سعی میکردم ثابت کنم حق با من است، صورت و گردنم سرخ شدند. تقریباً یادم رفته بود که برای چه دارم بحث میکنم.
در راه برگشتم به خانه، آرام شدم و بر روی کل این روند فکر کردم. در ظاهر، امکان دارد درک من غلط نباشد. اما واقعیت این است که بعد از اینکه از چندین ماه فرستادن افکار درست نتیجه نگرفته بودم آشفته و نومید شده بودم. دیگر نسبت به همتمرینکنندهام خیلی مسئول نبودم. مخصوصاً هنگام داغترین لحظات، فقط اثبات حرفم برایم اهمیت داشت. وابستگیام به "خود" واضح بود.
هنگام مطالعه فای بعدی، در حضور تمرینکنندگان دیگر به اشتباهم اعتراف کردم و گفتم که دیگر تمرکزم را روی آن همتمرینکنندهای که در رنج و محنت بود نمیگذارم. فقط به درون نگاه میکنم و مطمئن میشوم که به مسئولیتهای خودم عمل کرده باشم. همانطور که آن همتمرینکننده بهبود مییافت، جمع ما مسنجم و مسنجمتر شد.
من تعدادی مقاله روشنگری حقیقت دربارهی وقایع آزار و شکنجه در منطقهمان نوشتم. این مقالهها در وبسایت مینگهویی منتشر شدند. در جمع مطالعه فای دیگری که حضور داشتم، بعضی همتمرینکنندگان به صحبت درباره این پرداختند که چگونه این مقالهها را برای تلاشهای روشنگری حقیقت در منطقه به کار ببرند. تمرینکنندهی "ب" گفت که او با یک همتمرینکننده که نویسندهای حرفهای است صحبت کرده است و این تمرینکننده این نظر را داشته که این مقالهها میتوانند از بهبودهایی برخوردار شوند. به منظور بهبود این مقالهها، این نویسندهی حرفهای به اطلاعات بیشتری از جمع احتیاج داشت. تمرینکنندهی "ب" نظر سایرین را در این خصوص جویا شد.
من گفتم، "این مسلماً خوب است که افراد بیشتری بخواهند ملحق شوند. بهبود بخشیدن مقالهها هم کار خوبی است. با ایدههای او در خصوص بهبود مقالهها نیز موافقم. با این حال، مقالهها بر اساس چیزهایی که در آن زمان در دسترس بودند نوشته شدهاند. اینطور نیست که ما بتوانیم دربارهی وقایع آزار و شکنجه هر طور که بخواهیم، بنویسیم. علاوه بر این، محتوای مقالهها پیش از این توسط وبسایت مینگهویی به تأیید رسیده است. اگر او میخواهد آنها را تغییر دهد، او نیز نیاز دارد که از میان وبسایت مینگهویی رد شود. آنوقت اینکه آیا این مقالههای بازبینی شده بتوانند منتشر شوند و چه وقت منتشر خواهند شد ممکن است برای ما زمانبر شود و ممکن است که برای کاراییمان ایجاد مشکل کند". تمرینکنندهی ب از من خواست که به آن نویسندهی حرفهای کمک کنم. از او سوال کردم: "تمام مطالب در صندوق پست الکترونیک ما هست. تو هم آن اطلاعات را میدانی. چرا همکاری باید از طرف من باشد"؟ تمرینکنندهی ب خجالتزده شد و دیگر بیشتر صحبت نکرد.
در مسیر بازگشتمان، من و تمرینکننده ب قسمتی از مسیر را با هم بودیم. "ب" به درون نگاه کرد و گفت که از نظر نوشتن مقالهها بیش از حد به من متکی بوده است. من هم مشکل خودم را پیدا کردم. بحث و استدلال من به نظر درست و منطقی میرسید، اما آمیخته به وابستگی به "خود" و حسادت بود. نمیخواستم دیگران مقالههایم را تغییر دهند. نگران بودم که دیگران ممکن است بتوانند آنها را بهتر از من بنویسند. تمام اینها را با تمرینکننده ب در میان گذاشتم و قول دادم که نظرات آن نویسنده در خصوص بهبود را بازبینی کرده و بهترین سعی خود را انجام دهم که کمک کنم مقالهها را بهتر سازد.
پس از چندین مورد از چنین اتفاقهایی، "منیت" من بسیار تقلیل یافته بود. اکنون در زمینه آزادسازی تمرینکنندگان، نوشتن مقالات و پروژههای دیگر مربوط به کامپیوتر و اینترنت با بسیاری از همتمرینکنندگان به خوبی همکاری میکنم.
در آغاز امسال، با تمرینکنندهی "پ" در شهر دیگری کار میکردم. او غالباً کارهای نوشتاری خود را به من میسپرد. من نوشتهام را برایش میفرستادم. تمرینکنندهی دیگری این را شنید و از من پرسید: "آیا دیگران فکر نمیکنند که تمام آنها، شامل نوشتههای تو، کار او است"؟ با لبخندی جواب دادم: "مگر اصلاً اهمیتی دارد؟ چیزی که مهم است این است که خوب انجامش دهیم و مردم را نجات دهیم. شاید دیگران ندانند چه کسی آن را نوشته است، ولی استاد میداند".
اکنون هر وقت هنگام کار با دیگران احساس خوبی ندارم، از خودم میپرسم: "آیا دارم این کار را انجام میدهم تا به فا اعتبار ببخشم یا به خودم اعتبار ببخشم؟ کدام مهمتر است، به نمایش گذاشتن تواناییهایم یا نجات موجودات ذیشعور"؟
استاد گفتند،
"پس حالت ذهنی آنها چیست؟ شکیبایی و بردباری است، یک بردباری بینهایت عظیم، قادر بودن به پذیرفتن موجودات دیگر، و قادر بودن به اینکه حقیقتاً از چشمانداز موجودات دیگر فکر کرد. این چیزی است که بسیاری از شما در تزکیهتان هنوز به آن دست نیافتهاید، اما شما به تدریج در حال رسیدن و دست یافتن به آن هستید. وقتی خدای دیگری ایده و نظری را پیشنهاد میکند، آنها مشتاق رد کردنش نیستند، و مشتاق بیان کردن ایدههای خودشان نیستند و بر این باور نیستند که ایدههای خودشان خوب است. در عوض، آنها به این نگاه میکنند که نتیجهی پایانی رویکرد پیشنهاد شده توسط خدای دیگر چه خواهد بود. مسیرها متفاوتاند-- مسیر هرکس متفاوت است-- و حقایقی که موجودات در فا به آنها اعتبار میبخشند و روشنبین میشوند نیز متفاوت هستند، اما نتایج بسیار محتمل است که یکسان باشند. به همین دلیل است که آنها به نتایج نگاه میکنند، و اگر نتیجهی ایدهی یک خدا بتواند به هدف دست یابد، اگر حقیقتاً بتواند به آن دست یابد، آنگاه تمامی آنها با آن همراهی خواهند کرد. این طوری است که خدایان فکر میکنند. همچنین، اگر کم و کاستیای در آن باشد آنها بدون قید و شرط و در سکوت آن را تکمیل میکنند تا چیزها را کاملتر و بیعیب و نقصتر سازند. آنها چیزها را اینگونه اداره میکنند." ("آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۲ در فیلادلفیا، آمریکا")
نشان دادن برنامههای تلویزیونی تمرینکنندگان دافا به همکارانم
از امسال، با سه نفر از همکارانم در یک دفتر ساکن شدم. من حقیقت را برایشان روشن کردم. همکارم، "ر"، از حزب کمونیست چین (سیسیپی) بیرون آمد. همکار دیگرم، "و"، از لیگ جوانان و پیشگامان جوانان سیسیپی بیرون آمده است. با این حال، همکار دیگر، "ز"، قبل از اینکه به او بگویم از سیسیپی خارج شود با من به بحث پرداخت. در طول بحثهایمان، متوجه شدم که او هیچ وقت به سیسیپی نپیوسته است. فقط به پیشگامان جوان پیوسته بود، حتی به لیگ جوانان هم ملحق نشده بود. با این حال، تا حدی توسط سیسیپی شرور مسموم شده بود. دلش نمیخواست هیچ انتقادی از سیسیپی بشنود. با خود اندیشیدم که کمک به او را آهسته آهسته انجام خواهم داد.
کار همهی ما فقط نصف روز زمان میبرد. بعدازظهر استراحتهای زیادی میکردیم. بنابراین، من از تلویزیون سلسلهی تانگ جدید (NTDTV) و مینگهویی برنامههایی دانلود میکردم. از کامپیوترم برای اجرای چنین برنامههایی برای آنها استفاده میکردم. با برنامههایی شروع کردم که به طور مستقیم درباره دافا صحبت نمیکردند، بلکه به آنها کمک میکردند که مشکلات الحاد را ببینند.
پس از آنکه به پذیرش چنان برنامههایی علاقمند شدند، شروع کردم که قسمتهایی از "اخبار سرزمین اصلی" را برای آنها پخش کنم. آنها از پوشش خبری متفاوت موضوعات یکسان، قادر بودند ببینند که چه چیزی درست است و غلط. در طول این برنامهها سکوت میکردم. بعد از اینکه برنامهها تمام میشدند درباره نظراتمان صحبت میکردیم، ولی هیچ گاه با آنها بحثی نمیکردم. با این حال، توجه میکردم که سردرگمیشان کجا هست و به دنبال برنامههای مرتبطی میگشتم تا دفعهی بعد برایشان به نمایش در آورم.
همانطور که بیشتر و بیشتر صمیمی میشدند، شروع کردم که "داستانهای اداره"، "درباره فرهنگ سیسیپی"، و برنامههای دیگر را برایشان بگذارم. بعد از تماشای این برنامهها، حقیقت را دربارهی فالون گونگ پذیرفتند و گفتند: "بسیار عالی است، بسیار عالی"! همکارم، شخص "ز"، از من پرسید که در کجا میتواند برنامههای بیشتری ساختهی یک فرد بهخصوص را پیدا کند. گفت که برنامهی "داستانهای اداره" بسیار خوب است و فکر میکند که حدود ده قسمت، خیلی تعداد کمی است. وقتی مشغول صحبت بودیم، من از داستانهای سنتی و تاریخی برای تحلیل بعضی امور جاری استفاده میکردم. آنها تحلیلهای مرا دوست داشتند.
همانطور که زمان میگذشت، برنامههای مختلفی را مناسب نیازهای شخصی آنها سازماندهی کردم. این برنامهها را دستهبندی کردم. برخی برای تماشای جمع بود، و برخی برای افراد که به صورت جدا تماشا کنند. تا به اکنون، هر یک از آنها "نقطه تمرکز مینگهویی"، "نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست"، و اجراهای شن یون را دیدهاند. همکارم، شخص "و"، جوآن فالون را در خانه خوانده است. تا به این لحظه سه سخنرانی از سخنرانیهای ویدیویی استاد لی را دیده است.
هر یک از آنها دستخوش تغییرات بارزی شدهاند. هر وقت که سیسیپی هر خبری را میسازد، "ز" میگوید: "سیسیپی دوباره دارد کارهای بد میکند. اینها را باور نکنید"! یک بار برای چند روز به یک سفر کاری رفتم. روز اولی که برگشتم، "و" به من گفت: "تو خیلی بانفوذ و تأثیرگذاری"! متوجه منظورش نشدم. ادامه داد: "هر وقت که اینجا بودی، اصلاً به سیگار کشیدن فکر نمیکردم. اما، در این روزها که رفته بودی، نمیتوانستم جلوی اعتیادم به سیگار را بگیرم. بعد از اینکه تمام میشدند بیرون میرفتم و از دیگران سیگار میخواستم. چرا اینطور است"؟ همکار دیگرم، "ر"، به نشانه تأیید سر تکان داد و گفت: "واقعیت دارد. من هم همین احساس را دارم". لبخند زدم: "شما مطمئنید این به خاطر من است"؟ گفتند که مطمئن هستند. آنگاه به اختصار برایشان مفهوم "میدان انرژی" را توضیح دادم و این اصل فا از جوآن فالون را به آنها گفتم، "نور- بودا همه جا را روشن میکند و تمام نابهنجاریها را اصلاح میکند".
اکنون هر زمان که کارمان را کامل میکنیم، دور من جمع میشوند: "رفیق، دوباره وقتش است. امروز چه داریم"؟ لبخند میزنم و میگویم :"برنامهی ویدیویی بعدازظهر هماینک آغاز میشود"! بعد، برنامههایی را که برایشان آماده کردهام اجرا میکنم.
با باور به استاد و فا، مداخله را از بین ببرید
از سال ۲۰۰۷، مقامات شرور در طول بهاصطلاح روزهای حساس، در حال ایجاد مزاحمت برای من بودهاند. یا برای یک "گفتگو" فرا خوانده میشدم یا مجبور به "سرکشی" میشدم و یا مرا تحت بازداشت خانگی قرار داده، تحت نظر گرفته و یا تعقیب میکردند. اگرچه با مزاحمتها همکاری نمیکردم و از فرصت برای روشنگری حقیقت برای افراد درگیر استفاده میکردم، با این حال تا درجات مختلف در زندگیام اخلال پیش میآمد. پروژههایم برای اعتباربخشی به فا نیز با مشکل روبرو میشدند. کم کم، عقایدی شکل دادم. با خود فکر کردم: "من معروفم. تأثیرگذار هستم. باید مرا در رأس اهداف مداخلهی شیطانی گذاشته باشند. من باید هنگام "روز حساس" بعدی، اینطور و آنطور با آزار و شکنجه مخالفت کنم چون سیسیپی شرور حتماً برای ایجاد مزاحمت برای من خواهد آمد". اگرچه متوجه بودم که نباید اجازم دهم مداخله اتفاق بیفتد، با این حال فقط بعد از اینکه آزار و شکنجه اتفاق میافتاد با آن مقابله میکردم و درک من در سطح تئوری مانده بود.
در تاریخ ۱۷ ژوئن ۲۰۱۱، وبسایت مینگهویی مجموعهای به نام "باور صد در صد به استاد و فا" را منتشر کرد. متوجه شدم که علت باید این باشد که خیلی از مریدان دافا، شامل من، این مشکل را داشتیم. دانلودش کردم و خواندن هر ۱۸ مقاله را در دو ساعت تمام کردم. همانطور که مقالهها را میخواندم در مورد خودم فکر میکردم. ناگهان دریافتم که تزکیه همهاش دربارهی دنبال کردن هدایتهای استاد است. تمام این ملاحظات که "اگر این کار را انجام دهم، آیا آنها آن کار را انجام خواهند داد؟" صرفاً سنجیدن موضوعات تزکیه با وابستگیهای بشری و نداشتن باور صد در صد به استاد و فا است. همه چیز بسیار بادقت نظم و ترتیب داده شده است. چطور میشود هیچ تصادفی در کار باشد؟ وقتی که ما به استاد و فا باور داریم، در حال پیمودن مسیری هستیم که استاد نظم و ترتیب داده است. اگر به طور کامل به استاد و فا باور نداریم، آنگاه در حال پیمودن نظم و ترتیبهای نیروهای پلید کهن هستیم. استاد در "آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۲ در بوستون" گفتند: "نیروهای کهن جرئت نمیکنند که با روشنگری حقیقت یا نجات موجودات ذیشعور ما مخالفت کنند. چیزی که کلیدی است این است که وقتی کارهایی انجام میدهید اجازه ندهید از شکافها در وضعیت ذهنتان سوءاستفاده کنند". این ملکهی ذهنم شد.
در روزهای بعد، گرچه عقاید بشری هنوز هم بعضی اوقات ظاهر میشوند، با این حال خیلی ضعیف بودند. همین که ظاهر میشدند، به طور محکم آنها را رد و نفی میکردم. هر وقت که ظاهر میشدند، بلافاصله آنها را از بین میبردم. مطلقاً هیچ فرصتی نمیدادم که وجود داشته باشند. ذهنم را مصمم کردم که استاد را دنبال کنم. ذهنم محکمتر و خالصتر شد، با وابستگیهای بشری کمتر و کمتر. در طی بهاصطلاح "نودمین سالگرد سیسیپی"، هیچ مزاحمتی برایم پیش نیامد. هیچ اتفاقی نیفتاد. از زیبایی باور به استاد و فا در قلمروی خودم لذت بردم.
همانطور که تزکیهام بهتر و بهتر میشود، مقالههایم نیز خالصتر و پاکتر شدهاند. مقالههایم، از اینکه قویاً به سبک فرهنگ سیسیپی باشند، از گزافهگوییها به خاطر نیاز به اعتباربخشی به خود، تغییر کردهاند و اکنون آرام، واقعی و دقیق شدهاند. همتمرینکنندگان نیز میگویند که مقالههایم نامغرضانهتر، ملایمتر و متقاعدکنندهتر شدهاند. در واقع، هر تمرینکنندهی واقعی در طی تزکیهاش تجربهها و حکایاتی تمامنشدنی دارد. هر داستان و هر لحظه گواهی بر محبت بیانتهای استاد، و عمیق و ژرف بودن دافا است.
هشی.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.