در حدود دو هفته قبل من شغل جدیدی پیدا کردم که خیلی آسان و راحت بود و من زمان زیادی برای انجام آن "سه کار" داشتم. حقوق خوبی هم داشت و واقعاً آن شغل را ارزشمند می‌دانستم. اما افکار درست کمتری پیدا کردم. به دلیل نگرانیِ از دست دادن آن شغل، تصور کردم که باید با آن همکارانم که برای انجام خوب شغلم مفید بودند ارتباطات خوبی را ایجاد کنم. به این طریق مخارج زندگی‌ام تضمین شده و از انجام مطالعه فایم نیز اطمینان حاصل می‌شد. اکنون، وقتی آن افکارم را به خاطر می‌آورم، حس می‌کنم که آن افکار، شایسته یک تمرین کننده نبود. تحت تاثیر آن افکار درباره برقرار کردن روابط خوب با همکارانم، با شوق و ذوق به آنها سلام می‌کردم و با آنها شوخی کرده و دوستانه صحبت کردم. در نتیجه همکاران خانم، این طور برداشت کردند که من فردی بی‌ادب هستم و نسبت به توانایی من در انجام کارم نگران بودند. همچنین، یکی از همکاران مرد با داشتن افکار شهوت، به گپ زدن با من ادامه داد.

احساس آشفتگی کردم، اما می‌دانستم که همه اینها ناشی از قلب خودم است. درونم را جستجو کردم و وابستگی قوی‌ام را به نفع شخصی، منیت، و شهوت دیدم. محیط بهتر شد، اما همچنان آن همکار مرد هر روز پیدایش می‌شد و با من خوش و بش می‌کرد. فکر کردم که کمی گپ زدن و خوش و بش کردن با او مشکلی ایجاد نمی‌کند، اما پس از آن در قلبم احساس سنگینی کردم و خاطرات آشنایی قبلی‌ام را به خاطر آوردم. شب‌ها در خواب می‌دیدم که پرواز می‌کردم و احساس رهایی داشتم، اما به محض اینکه وابستگی‌ام به شهوت سر برمی‌آورد، بدنم سنگین می‌شد و نمی‌توانستم دیگر پرواز کنم. می‌دانستم این استاد بود که به من یادآوری می‌کرد که من باید وابستگی شهوت را رها کنم. تعجب کردم با آنکه به این همکارم میلی نداشتم و فقط با او خوش و بش کردم، همین کافی بود تا وابستگی شهوتم سربرآورد. بعداً، بتدریج فهمیدم اگرچه ظاهراً فقط روابطی اجتماعی با وی برقرار می‌کردم ولی رفتارم با وی شایسته نبوده است.

بنابراین برای برقراری روابط اجتماعی بین زن و مرد چه شیوه‌ای شایسته است؟ ناگهان این گفته استاد را به خاطر آوردم،

"شما همگی می‌دانید که غربی ها درک نمی‌کنند که چرا مردم چین وقتی به ارتباطاتِ بین زن و مرد می‌رسد هنوز بسیار [خوددار و] محتاطند. اجازه دهید به شما بگویم که این طوری است که انسانها باید باشند." (آموزش فا در کنفرانس اروپا)

به این علت که من بی‌توجه بودم و رفتاری بدون فکر داشتم بود که حد و مرزهای بین همکاران مرد و خودم را به هنگام گفتگو و گپ زدن با آنان رعایت نکردم. به خود می‌بالیدم و فکر می‌کردم که وابستگی به شهوت ندارم. توجه کافی به این امر که ما می‌بایست بین زن و مرد تمایز بگذاریم‌ نکردم. نیرو‌های کهن از این شکاف سوء استفاده کرده و وابستگی‌ام را به شهوت تقویت کرده و افزایش دادند. افکار مختلفی به سرعت از ذهنم گذشت. از این اتفاق احساس گیجی کردم: درست مثل این بود که داروی مخدر روی مغز من اثر گذاشته و افکارم را آشفته کرده باشد. به محض آنکه اصول فا را در این سطح فهمیدم، ذهنم بسیار آرامتر شد. امروز وقتی مینگ هویی (نسخه چینی Clearwisdom.net) را می‌خواندم، یک مقاله تحت عنوان "تمایز قائل شدن بین زن و مرد" را خواندم. تمرین کنندگان دافا باید از استاندارد تمایز بین مرد و زن پیروی کنند. این استاندارد واقعی بشریت است. پیروی از این استاندارد همچنین برای سازگاری و انطباق واقعی با جامعه در تزکیه فرد و باقی نگذاشتن شکافی برای سوءاستفاده‌ی نیرو‌های کهن است.

من این درسی که گرفتم را برایتان نوشتم و امیدوارم که سایر تمرین کنندگانی که هنوز دچار وسوسه تمایل و شهوت می شوند از این درس من، یاد بگیرند. البته تمرین کنندگان دافا در آشکارسازی حقیقت نسبت به همه موجودات یکسان رفتار می‌کنند. مردها، زن ها، بزرگترها، بچه ها همگی موجوداتی هستند که ما می‌بایست آنان را نجات دهیم. اما در روابط اجتماعی با مردم، می‌بایست درست رفتار کنیم.

این درک شخصی من است. خواهش می کنم نکاتی را که باید اصلاح کنم به من یادآوری کنید.