به خاطر نظم و ترتیب های نیک خواهانه ی استاد، محیط تزکیه ی من کاملاً خوب می باشد، با این وجود آن را گرامی نداشته‌‏ام – و این گونه اهریمن از پافشاری من بر عقاید بشری و، وابستگی خودخواهی‌‏ام سوءاستفاده کرد. برای مدت زمانی طولانی بین من و تمرین کننده‌‏ی الف موانعی وجود داشت و قادر نبودم که با او همکاری کنم. با این‌‏حال، خودخواهی‌‏ام که به‌‏طرز عمیقی در ذهنم مخفی شده بود، کشف نکرده بودم.

 ما در یک شرکت کار می کردیم، و او کسی بود که مرا به این شرکت معرفی کرده بود، ولی به مرور زمان، ما مشکلاتی پیدا کردیم. چون من به جای این که به درونم نگاه کنم به بیرون نگاه می‌‏کردم مشکلات بدتر شدند.

زمانی که تمرین کنندگان دیگر، می‌‏خواستند با من تبادل تجربه کنند، من همیشه از تمرین کننده‌‏ی الف گله و شکایت می‌‏کردم. احساس می‌‏کردم که بهتر از او بودم و نمی‌‏توانستم بفهمم که هر اتفاقی که می‌‏افتد برای کمک به این است که من تزکیه کنم. تزکیه‌‏ی گفتار را انجام نمی‌‏دادم و در مورد تمرین کننده‌‏ی الف باعث ایجاد نظرات منفی در دیگر تمرین کنندگان شدم. نمی‌‏توانستم تشخیص دهم خودخواهی‌‏ام دارد از عقایدم محفاظت می‌‏کند. در عوض، وابستگی‌‏ام بدتر شد، و به جایی رسید که از او بدم می‌‏آمد.

یک شب در رویا، استاد اشاره‌‏ی نیکخواهانه‌‏ای به من کرد، دیدم که وابستگی‌‏ام چگونه یک حیوان اهریمنی را پرورش داده است. شبی یک موش خاکستری به نظر می‌‏رسید به بلندی یک و نیم فوت که دهان پهنی داشت. این دهان مثل تیغه‌‏های یک قیچی بزرگِ تیز، مدام باز و بسته می‌‏شد و سعی می‌‏کرد که به دیگران آسیب برساند. سعی کردم که با شدت با دستانم جلوی دهان آن را بگیرم تا از آسیب رساندنش به دیگران جلوگیری شود. از استاد کمک خواستم، وقتی که چنین فکری داشتم، حیوان اهریمنی به سرعت مثل دود ناپدید گشت.

زمانی که از خواب برخواستم، احساس کردم که بدن و ذهنم پاک بود. فهمیدم که هر کاری که تمرین کننده‌‏ی الف در نزد من انجام می‌‏داد واقعاً به من کمک می‌‏کرد که عقاید بشری و وابستگی‌‏هایم را رها کنم. من از او متشکر بودم و دیگر از او بدم نمی‌‏آمد. همچنین فهمیدم که به هنگام شکست در تزکیه ی گفتار و گله و شکایت از او به تمرین کنندگان دیگر، باعث جدایی‌‏های ناخواسته‌‏ای میان تمرین کنندگان شده‌‏ام. من حیوانی اهریمنی پرورش داده بودم که بتواند به دیگران آسیب برساند. استاد بودند که آنرا برای من از بین بردند. و کمک کردند که وابستگی‌‏ام را ببینم و به من آموزش دادند که چگونه به درونم نگاه کنم.

نیک خواهی استاد باعث شد بفهمم که هر اتفاقی در اطرافم رخ می‌‏دهد تصادفی نیست. همگی این‌‏ها برای پیشرفت من نظم و ترتیب داده می شوند، و بنابراین وابستگی‌‏های مرا نشانه می‌‏روند. برای این که وابستگی‌‏ها و عقاید اکتسابی ام را رها کنم، استاد هر لحظه مراقب من هستند. استاد، از نجات تان متشکرم. اینک از این که چرا نگاه به درون، کلید تزکیه است، درک عمیقی پیدا کرده‌‏ام.