آرزوهای خانم "دینگ ویفن"، ساده ومعمولی بودند. ازدواج با یک مرد خوب، داشتن سقفی بالای سر، غذا و لباس کافی، بچه های باهوش و خوب. او همچنین آرزو داشت که خانوادهاش نیز در صلح و شادمانی و سلامتی به سر برند. به هر حال واقعیت زندگیاش اینگونه نشد و رویاهایش به تحقق نپیوست. او به طور دردناکی با احساسات شدیدِ عشق و نفرت، نسبت به اقوام و خانوادهاش چالش داشت. یک روز یا یک لحظه، احساس قدردانی و سپاسگزاری و لحظه ای دیگر، نسبت به اعضای خانوادهاش احساس تنفر و بیزاری داشت .به طوری که سرانجام این عواطف وی را به سویی سوق دادند که منجر به انجام دو بار خودکشی شد. خوشبختانه او با فالون دافا و اصول جهانی حقیقت، نیکخواهی و بردباری آشنا شد. سپس معنی زندگی را دریافت و اینکه چگونه خودش را از حصار قدردانی و تنفر بیرون آورده و رها سازد و اینکه چگونه با هر کسی در زندگیاش با نیکخواهی رفتار کند. خلق و خوی وی همچون زمانیکه آسمان بعد از گذر ابرهای سیاه، روشن و تابناک می شود آفتابی شد.
شوهر خانم دینگ خوش تیپ بود و رفتاری جذاب و جالب توجه داشت. وی برای جنس مخالف جذاب بود و از این رو درگیر روابط نادرست اخلاقی بود و هربار پس از آن، به همسرش اظهار ندامت و پشیمانی می کرد. خانم دینگ برای کسب آرامش واقعی به پسرش رو آورد؛ اما مادر شوهرش، پسر وی را به بهانه اینکه آنان هردو کار می کنند و وقت رسیدگی به فرزندشان را ندارند از آنان دور کرد و پیش خود برد و حاضر نمیشد برگرداند. پسر وی در آن محیط نازپروده، بارآمده و عادتهای بدی همچون تنبلی را درخودش پروراند. دیگر او نمیتوانست بطور شایسته ای عشق خود را به پسرش ابراز کند، از اینرو پریشان و افسرده شد و با همسرش شروع به جنگ و دعوا کرد. شوهرش جرات نافرمانی از مادرش را نداشت. سرانجام کار به جایی رسید که آنها هر دو سه روز یک بار دعوا می کردند و حتی برادر شوهر و خواهر شوهرش که در اداره شوهرش کار می کردند نیز با او دعوا داشتند.
خانم دینگ همیشه فکر میکرد که از جانب خانواده خودش حمایت می شود اما از جانب خانواده شوهرش حمایت نمیشود، بجز پدرشوهرش که با وی همدردی می کرد. اما این نیز دیری نپایید، چراکه او قادر نبود در مقابل خانواده اش بایستد و سرانجام در بدرفتاری و زورگویی به او به آنها پیوست. اعضای خانوادهی خانم دینگ نیز حس کردند که نباید در مسائل و مشکلات خانوادگی وی دخالت کنند و خود را کنار کشیدند تا تنش آنها بیشتر نشود و به طور فعالی طرف او را نگرفتهاند. لذا وی احساس کرد تنها و بیکس شده و بدین جهت دو بار دست به خودکشی زد که موفق نشد. در زمان بهبودی، اوضاع و این چرخه جنگ و دعوا کمی بهتر میشد ولی خیلی زود دوباره دعوایی تلخ از سرگرفته میشد. چرخهی شومی، مثل یک کابوس، تنگاتنگ او را دنبال میکرد. علاقهاش به زندگی را از دست داده بود، و اگر به خاطر پسرش نبود احساس میکرد که زندگی برایش فایده و معنایی ندارد.
حدود سال ۲۰۰۰ بود که توجه به چی گونگ در محل کارش آغاز شد، حتی خانم دینگ نیز کلی پول و وقت صرف یادگیری آن کرد. همه نوع چی گونگی موجود بود. همگی در حال انجام تمرینات مشغول صحبت با هم بودند و خیلی زود خانم دینگ از این وضعیت خسته شد. یک روز عصر که در حال قدم زدن در پارکی بود چند نفر را دید که فالون گونگ تمرین میکردند. فوری جذب موزیک آرامبخش و موزون آن شده و احساس کرد انرژی میگیرد. وی احساس راحتی داشت و مدت طولانی آنان را تماشا کرد. او دید که حرکات این تمرین، ساده و برای یادگیری خیلی آسان هستند و این آرزو در او پیدا شد که آن را یاد بگیرد. با کمک یکی از تمرینکنندگان آن منطقه، خانم دینگ خیلی زود تمرین کردن روزانه و مطالعهی فا را شروع کرد.
پس از مدتی مطالعهی فا، خانم دینگ بهتدریج فهمید که وی در احساساتی شدید و افراطی غرق شده بود و نمیتوانست از آن وابستگیها رها شود. به همین خاطر بود که تضادها و مشکلاتش با بیشتر غرق شدنش در آن شدید و شدیدتر میشدند.
"هر چیزی رابطه کارمایی خودش را دارد. چرا انسان می تواند موجودی بشری باشد؟ بدلیل آنکه موجودات بشری احساسات دارند. آنها فقط برای این احساسات زندگی می کنند. عواطف بین اعضای خانواده، عشق بین زن و مرد، عشق به والدین، احساسات، دوستیها، انجام کارهایی برای دوستی و هر چیز دیگری، همگی مرتبط به این احساسات هستند. این که آیا یک شخص دوست دارد کاری را انجام دهد یا دوست ندارد، خوشحال است یا ناراحت، به چیزی عشق می ورزد یا از آن تنفر دارد و هر چیزی درکل جامعهی بشری از این احساسات میآید". "اگر شما از این احساسات رها باشید هیچکس نمی تواند روی شما تاثیر بگذارد. ذهن یک فرد عادی نمی تواند شما را تکان دهد. آنچه جای آن را می گیرد نیکخواهی است، که باشکوهتر است "(جوآن فالون) [ترجمه ضمنی]
هر بار که این خانم این بخش از فا را مطالعه میکرد درک جدیدی را دریافت می نمود و انگیزهاش برای آنکه بدون وقفه حقیقت، نیکخواهی و بردباری را دنبال کند افزایش مییافت. وی برای یافتن وابستگیهای خود به درونش مینگریست و به محض آنکه قلبش تکان میخورد گفته های استاد را بهخاطر میآورد.
"شما همیشه باید قلبی از نیکخواهی و ذهنی از مهربانی را حفظ کنید. اگر ناگهان به مشکلی برخورد کنید، شما قادر خواهید بود بهخوبی آن را اداره کنید."(جوآن فالون) [ترجمه ضمنی]
خانم دینگ دیگر بر سر اینکه خانواده ی شوهرش چگونه با وی رفتار می کردند کشمکش نمی کرد و فقط از خودش می پرسید که آیا خود او بر طبق استانداردهای یک تمرین کننده رفتار میکرده است. وی دیگر بیش از این با شوهرش جنگ و دعوا نکرد بلکه توجه اش را به مراقبت از خانواده و کارش متمرکز نموده و هر روز مطالعه میکرد و تمرینات را انجام میداد. وقتی خواهر شوهرش حامله شد خانم دینگ هر روز برایش غذا تهیه می کرد و همیشه چیزهایی برای خانهی مادر شوهرش میآورد. بعد ازمدتی، بهبود قابل ملاحظهای در روابط خانم دینگ با خانوادهی شوهرش حاصل شد. روابط او با مادر شوهرش هماهنگ شد و خواهر شوهرش به گرمی با او رفتار میکرد. علاوه بر آن شوهرش، دیگر روابطی غیراخلاقی نداشت. فضای خانواده آرام شده و روابط اعضای خانواده بیشتر هماهنگ گردید. یکی از همکاران خانم دینگ که قبلا با وی همیشه در مخالفت بود گفت "من متوجه شدهام از زمانی که تو تمرینات فالون گونگ را شروع کرده ای، تغییرات زیادی داشتهای؛ خلق و خویت بسیار تغییر کرده است".
اما فقط این تغییرات نبود، قبلا بخاطر وابستگی احساسات قویِ خانم دینگ، وی ازنظر سلامتی وضعیت خوبی نداشت. یک بار او از حال رفت و زمین خوردنش باعث شد که بدنش خیلی زود دچار کهولت شود. دکترش به وی گفته بود که استخوانهایش همچون یک زن ۸۴ ساله است. عفونتها و دیگر بیماریهای خطرناک، یکی پس از دیگری ظهور پیدا کرده بودند و درنتیجه نام او در لیست بیمارانی خاص وارد شده بود. از وقتی که تمرینات فالون گونگ را انجام میداد، بهبودی شگفت انگیزی پیدا کرده و بدنش همچون یک فرد جوان شده بود.
خانم دینگ بیان کرد که در سال ۲۰۰۵، شوهر ۵۵ سالهاش دچار بیماری گرفتگی عضله قلب شد و به اجبار، دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب در وی کار گذاشته شد. او مجبور به توقف کارش شده و در پی آن شغلش را از دست داد. زندگیاش معنای خود را از دست داده و در نتیجه تبدیل به فردی بی انگیزه گردید. وی خیلی افسرده شد و از این می ترسید که زنش او را بخاطر از دست دادن شغلش تحقیر کند. بنابراین اجازه نداد تا برای انجام کارهای مربوط به فالون دافا بیرون برود. اما درهمین دوره، خانم دینگ هیچگونه سرزنش یا شکایتی از همسرش نکرد. در عوض به انجام وظائفش بعنوان همسر ادامه داد و در واقع حمایت و توجه بیشتری به همسرش نمود. هرگاه میتوانست در انجام فعالیتهای فالون گونگ شرکت میکرد. در مدت کمتر از یکسال، افسردگی شوهرش ناپدید و وی بیشتر پذیرای همسرش شده و شاد گردید. او هم اکنون کارهای خانه را از قبیل تمیز و مرتب کردن خانه انجام میدهد وگاهگاهی از خانم دینگ میخواهد که تمرینات را به وی نشان دهد.
قبل از تمرین فالون گونگ، خانم دینگ نمیدانست که اول دیگران را در نظر بگیرد و اعتقاد داشت که هر کسی باید برای خودش باشد. وی همیشه بهخاطر نفع شخصیاش می جنگید، بدون توجه به اینکه آیا حق داشت یا اشتباه میکرد، و خیلی بیتحمل بود. بعد از آنکه یک تمرین کننده شد، همیشه در همه زمانها به خودش یادآوری می کرد که او یک تمرین کننده است و می بایست مثل یک تمرین کننده رفتار کند. وی اطمینان حاصل می کرد که هر روز ذهنش پایدار است و ثبات و استمرار در تزکیهاش را حفظ مینمود، و بدن و ذهنش هر روز بیشتر و بیشتر آرام و راحت تر می شدند.
با نظری به شروع تمرینش، خانم دینگ گفت که آنچه رویش بسیار تاثیر گذاشته بود بحث مربوط به کشتن بود که در کتابهای فالون گونگ خوانده بود. وی متوجه شده بود که گرفتن جان خود همچون ارتکاب یک گناه بسیار عظیم میبود. وی از اینکه در زندگیاش با دافا آشنا شده، احساس خوشبختی عظیمی میکرد آنهم زمانی که کاملا ناامید شده بود. او فهمید که از طریق دافا رهایی یافته است، پس زندگیاش را خاتمه نداد. بعد از چندین سال تمرین، وی بطور عمیقی تجربه کرده که زندگی بسیار ارزشمند بوده و معنی زندگیاش را بیشتر فهمیده است. وی همچنین می داند که تمرین کنندگان فالون دافا چقدر خوشبخت هستند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه تزکیه