کلاغهایی که میخواستند کمک کنند
یک تمرینکننده دافا در ناحیهی ما به طور متناوب به جنگلی درنزدیکی یک بازداشتگاه که تمرینکنندگان دافا درآنجا زندانی هستند میرود و افکار درست میفرستد. کلاغهای آنجا دیگر با گذشت زمان او را خیلی خوب میشناسند و اغلب در اطراف او غار غار میکنند. یک روز، او داشت درسکوت در میان برف سنگین افکار درست میفرستاد. کلاغها هم درسکوت روی شاخههای درخت نشسته بودند. ناگهان، سگی ظاهر شد و مستقیم بهسوی تمرینکننده دوید. تمرینکننده از جا پرید و درست نمیدانست چه واکنشی نشان دهد، که سه کلاغ فوراً پایین آمدند تا جلوی سگ را بگیرند که نزدیک نشود. یکی از کلاغها جلوی سگ پرواز میکرد و او را بهجلو هدایت می کرد و دو کلاغ دیگر پشت سر سگ بالهای خود را به هم میزدند تا او را ترغیب به حرکت به آنسو کنند. به این طریق، سگ توسط سه کلاغ از آنجا رانده و دور شد.
برهمزدن نقشهی کار اجباری پلیس با افکار درست
یک تمرینکنندهی دافای سالخورده در هبی شمالی داشت دستگیر میشد، و خانهاش در حال جستجو شدن بود. این خانم مسن یک فکر فرستاد و از استاد کمک خواست. او مصمم بود که آزار و شکنجهی شیطان را بهرسمیت نشناسد و با دستگیری غیرقانونی همکاری نکند.
هنگامیکه یک مأمور پلیس عکس استاد و کتابهای دافای او را برداشت، خانم مسن آنها را سریع از دست آنها گرفت و گفت، «شما اجازه ندارید کتابها و عکس استاد مرا ببرید.» بنابراین افسر پلیس منصرف شد. پلیس تمرینکننده را به مرکز پلیس، ادارهی پلیس و بعد به بازداشتگاه برد. او با خود فکر کرد: نباید به آنها اجازه داد که مرتکب گناه شوند. او بامهربانی حقایق را برای آنها روشن کرد. از او خواستند که پول بپردازد، اما او نپذیرفت و بهآنها گفت، "من نخواستم که به اینجا بیایم، شما باید از هرکسی که مرا به اینجا آورده پول بخواهید." آنها باید فشار خون او را اندازه میگرفتند. نتایج نشان داد که فشار خون انقباضی او ۲۴۰ است، پس پلیس مجبور بود او را به خانه بفرستد.
بعد از آنکه خانم مسن به خانه برگشت، چندین بار به مرکز پلیس رفت و حقایق را برای مأمورین پلیسی که او را دستگیر کرده بودند روشن کرد. او به آنها توصیه کرد که از حزب کمونیست چین (حکچ) و سازمانهای مربوط به آن، لیگ جوانان کمونیست و پیشاهنگان جوان بیرون بیایند (به اینکار "سه انصراف" هم میگویند). بیشتر افراد حقیقت را فهمیدند، اما مأمورین هنوز هم تمرینکننده را به دو سال کار اجباری فرستادند. خانم مسن از استاد کمک خواست: "اردوگاه کار اجباری جای مریدان دافا نیست و من نمیتوانم به آنجا بروم. من هنوز افراد زیادی دارم که نجات دهم." به محض رسیدن به اردوگاه کار، نتایج فشار خون او دوباره فشار خون انقباضی ۲۶۰ را نشان داد. در کمتر از ۲۰ دقیقه، با کمک استاد، تمرینکننده به خانه رفت. در ادامه پلیس از او خواست که مدارک مربوط به کار اجباری را امضا کند، اما او نپذیرفت. آن میتوانست گناه اضافهای برای آنها باشد. پلیس هیچچیز بیشتری نگفت.
از طریق کار روشنگری حقایق نیکخواهانهی مریدان دافا، بیشتر افسران پلیس درحالحاضر حقیقت را میدانند و "سه انصراف" را انجام دادهاند.
برطرف شدن نگرانی
دافو به هنگام ۲۰ جولای، یکی از سران انجمن [وابسته به حزب کمونیست] بود. در آن زمان، من هدف آزار و شکنجهی حکچ بودم. من توسط اداره پلیس، کمیتهی سیاسی و قضایی، ادارهی محلی و رسانهها آزار و اذیت میشدم. در آن زمان این یک فکر را داشتم: دافا درستترین است. دافو از من دربرابر رسانهها حفاظت کرد و به آنها گفت که من نباید با رسانهها ملاقات کنم. بعداً او از من دربرابر هرکسی که میآمد تا آزار و شکنجهام کند حفاظت میکرد. او تمام مدارک لازم را امضا کرد. البته این به خاطر محافظت از سوی استاد بود. افکار خود من هم خیلی درست بودند. بااینحال او، به عنوان یک فرد عادی، از یک مرید دافا در چنین فضای شیطانیای محافظت کرد، و با اینکار، آیندهای باشکوه را برای خودش برگزید.
زمانیکه نُه شرح و تفسیر دربارهی حزب کمونیست منتشر شد و فعالیتهای خارج شدن از حزب آغاز گردید، دافو بازنشسته شده بود. من نمیدانستم او کجا رفته است، اما مرتب به این فکر میکردم که بایستی او را نجات دهم.
استاد افکار مرا دیدند. یک روز در خیابان ما بههم برخوردیم. او با خوشحالی از تمام سازمانهای حکچ انصراف داد. من نام «دافو» (بخت و اقبال عظیم) را روی او گذاشتم. این نگرانی من اکنون برطرف شده است.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت