(Minghui.org) یک‌روز یک هم‌تمرین‌کننده به من گفت که مسئولیت هماهنگ‌کنندگی کل را به عهده خواهد گرفت. هنگامی‌که جلسه‌ای داشتیم تا درباره‌ی هماهنگی صحبت کنیم، او میزبانی جلسه را به‌عهده گرفت و اجازه نداد که هیچ چیزی بگویم. ساکت بودم و یک کلمه نگفتم. قلبم هدف حمله قرار گرفته بود و بسیار ناراحت بودم. پس از برگشت به خانه، تعجب کردم که چرا این‌قدر احساس ناراحتی می‌کنم. دلیل این بود که احساس می‌کردم وجهه‌ی خود را جلوی هم‌تمرین‌کنندگان دیگر از دست داده بودم. آیا این وابستگی به طلب شهرت و منفعت نبود؟ زمانی که شخصی تزکیه را تمرین می‌کند، باید سعی کند از تمامی وابستگی‌ها رها شود. همه باید بالاترین اولویت را به فا بدهند و در برابر فا مسئول باشند. اگرچه هنوز کمی احساس ناراحتی می‌کردم، افکار درستم حاکم شدند. باید بهترین تلاشم را می‌کردم تا با هماهنگ‌کننده‌ی جدید کار کنم...

-- از نویسنده

پیش از به‌دست آوردن فا، از طرفداران چی‌گونگ و ورزش بودم. همچنین علاقه‌ی شدیدی به اسرار جهان، اکتشافات فضایی، توانایی‌های خاص و غیره داشتم. در حین اوج علاقه به چی‌گونگ، چندین نوع از چی‌گونگ را تمرین کردم. اما احساس می‌کردم آن‌ها چیزی نبودند که به دنبالش بودم. همچنین، به‌طرز عجیبی، درباره‌ی رفتن به چانگ‌چون فکر می‌کردم تا استادی را جستجو کنم.

در سال ۱۹۹۶، احساس قدرتمندی می‌گفت که باید به یک کتاب‌فروشی محلی بروم. در آنجا یک نسخه از جوآن فالون را خریدم. خردِ این کتاب چشمانم را باز کرد. کنجکاویم را درباره‌ی جهان، طبیعت، بدن بشری و ماهیت زندگی برطرف کرد. بعداً چندین کتاب دیگر دافا را خریدم. از آن زمان به بعد، هدف و انگیزه‌ای برای زندگیم داشتم. احساس می‌کردم حالا به‌طور کامل اسرار طبیعت را درک می‌کنم. دیگر علاقه‌ای به تحقیق درباره‌ی آن‌ها و کشف جهان نداشتم. به دیدار از کتاب‌فروشی‌ها و کتابخانه‌ها خاتمه دادم، زیرا دافا قفل هر چیزی را برایم گشود. اکثر وقت آزادم را به مطالعه‌ی فا و انجام تمرین‌ها می‌گذراندم. در سایر زمان‌ها، قاطعانه اصول دافا را دنبال می‌کردم. بدون اینکه از آن آگاه باشم، شین‌شینگم رشد کرد. سلامتی‌ام بهتر و بهتر شد. در حین راه رفتن، احساس می‌کردم که در هوا شناورم. می‌خواهم درباره‌ی بیشتر از دوازده سال تمرینم به استادمان بگویم و تجربه‌های تزکیه‌ام را با هم‌تمرین‌کنندگان به اشتراک بگذارم.

۱. تزکیه‌ی قلبم، مهربان بودن و اجتناب از غیراخلاقیات

پیش از این‌که آزار و شکنجه در ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹ آغاز شود، رئیس دپارتمان نیروهای مسلح امنیتی در یک واحد کاری بودم. هر زمان‌که دوره‌ی استخدامی پیش ‌می‌آمد، افراد جوانی که برای گذران زندگی خواستار شغلی بودند و همچنین والدین‌شان تمامی انواع روش‌ها را امتحان می‌کردند تا با دادن هدایا یا دعوت برای صرف شام با آن‌ها، به من رشوه بدهند. با خودم فکر می‌کردم، "من یک تمرین‌کننده‌ی دافا هستم که شین‌شینگش را تزکیه می‌کند و می‌خواهد که مهربان باشد. می‌خواهم در هر موقعیتی دیگران را در نظر داشته باشم. می‌خواهم خودم را تزکیه کنم تا شخصی عاری از نفس باشم. وابستگی به علاقه‌ی شخصی را رها کرده‌ام. در عین حال بایستی همیشه اصل جهانیِ ' بدون از دست دادن چیزی به‌دست نمی‌آید ' را به‌خاطر داشته باشم. بایستی یک سرشت ذهنی خوب را حفظ کنم." اگر آن‌ها به‌عنوان هدیه مقداری پول نقد به من می‌دادند، از قبول آن اجتناب می‌کردم. گاهی اوقات اگر نمی‌توانستم هدایا را برگردانم، آن‌ها را به پول نقد تبدیل می‌کردم و پول را پس از مایل‌ها قدم زدن به صاحبش برمی‌گرداندم. در طول دوره‌ی استخدام، هر روز مردم صف می‌کشیدند که من و دیگر اعضای کارکنان را دعوت کنند تا یک وعده‌ی غذایی را با آن‌ها صرف کنیم. من مؤدبانه دعوت‌شان را رد می‌کردم.

انجام این کار نه برای تقدیر شدن از سوی بالادست‌هایم بود و نه برای خودنمایی کردن جلوی دیگران. آن به‌خاطر این بود که پس از اینکه فالون دافا را تمرین کردم، به‌طور طبیعی برایم آشکار شد که چه کاری شرافتمندانه و درست است. البته در جامعه‌ی مادی‌گرا و فاسد ح.ک.چ، آسان نبود که شخص خوبی باشی. اگر هدایایی را برای بالادست‌های‌تان نفرستید، به شما فشار می‌آورند. اگر بسیار صادق باشید و هیچ رشوه‌ای را قبول نکنید، همکاران و زیردستان از این‌که سهمی را به‌دست نیاورده‌اند احساس نارضایتی می‌کنند. اگر کار خویشاوندان‌تان را راه نیندازید ناراحت خواهند شد. گاهی اوقات، می‌شنیدم که مردم پشت سرم صحبت می‌کردند، می‌گفتند اگر مشروب ننوشم، سیگار نکشم و رشوه‌ها را قبول نکنم، زندگی هیچ معنایی نخواهد داشت. برای کسی مثل من بی‌فایده بود که در موقعیت رهبری باشم. هنگامی‌که با چنین چیزهایی مواجه می‌شدم، در ابتدا احساس ناآرامی می‌کردم. به‌تدریج از نظر ذهنی احساس آرامش نمودم.

۲. حفاظت قاطعانه از دافا در طول پنج سال در یک اردوگاه کار اجباری

در ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹، رژیم جنایتکار جیانگ، آزار و شکنجه‌ی فالون گونگ را آغاز کرد. پس از آن در جاده‌ی سخت حفاظت از فا و اعتراض به آزار و شکنجه قدم گذاشتم.

الف. حفاظت قاطعانه از فا و رها کردن وابستگی‌ به شهرت، احساسات و علایق مادی.

چون یک رهبر خوش‌نام در یک اداره‌ی امنیت در ناحیه‌مان بودم، هماهنگ‌کننده‌ای در مکان محلی تمرین فالون‌گونگ‌مان شدم. در سپتامبر ۱۹۹۹، کمیته‌ی محلی حزب، کلاس ویژه‌ای را مختص "تبدیل" کردن من برگزار کرد. هر روز آن‌ها ترتیبی می‌دادند تا دو نفر با من "صحبت" کنند. آن‌ها مرا تحت فشار قرار می‌دادند تا از فالون گونگ دست بکشم، فالون گونگ و استاد را مورد نکوهش قرار دهم و با ح.ک.چ شرور هم‌صدا شوم. برای‌شان دلیل ‌آوردم و ‌گفتم که فالون گونگ از افراد می‌خواهد که قلبشان را تزکیه کنند و فرد خوبی باشند. همچنین برای‌شان از معجزات ناشی از مزایای سلامتی آن گفتم. آن‌ها نمی‌خواستند که به من گوش دهند، اما پس از دلایل خوبم که بر اساس واقعیت بودند در حرف زدن کم ‌آوردند. آن‌ها مداوماً مقالات روزنامه را در اتهام به فالون گونگ می‌خواندند. با مشاهده‌ی این که قاطعانه بر تمرین فالون گونگ پافشاری می‌کنم و "تبدیل" نمی‌شوم، به من گفتند که مقامات قوانینی دارند و اعضای حزب اجازه ندارند که فالون گونگ را تمرین کنند. به آن‌ها گفتم که تمرین فالون گونگ باعث شد که من انسان خوبی شوم و مرا در انجام شغلم تواناتر ساخت. گفتند که باید بین آن‌ها انتخاب کنم. گفتم که اگر باید یکی را انتخاب کنم از ح.ک.چ بیرون خواهم آمد و از موقعیتم به‌عنوان رئیس اداره‌ی امنیت استعفا می‌دهم. خواستم تا به تمرین فالون گونگ ادامه دهم. روز بعد، پس از تأمل جدی و رنج به‌خاطر انتخابم، نامه‌ای برای بیرون آمدن از ح.ک.چ و یک استعفانامه نوشتم (آزار و شکنجه را انکار نکردم).

تصمیمم، سازمان‌های دولتی محلی را شوکه کرد و جوش و خروشی به وجود آورد و موضوع بحث شد. چند روز بعد، آن‌ها یک مجمع عمومی برگزار کردند. حتی از تمامی اعضای سابق حزب که بازنشسته شده بودند برای شرکت دعوت نمودند. در واقع آن‌ها افرادی بودند که برای سال‌های بسیار، روابط شخصی خیلی خوبی با آن‌ها داشتم. آنها خالصانه ترغیبم کردند که به‌خاطر فالون گونگ استعفا ندهم و آینده‌ام را نابود نکنم. افسوس و خشم‌شان را بیان کردند. برخی گریستند و سعی کردند مرا متقاعد کنند و حتی هق‌هق گریه سر دادند. برخی آن‌قدر عصبانی شدند که بر میز کوبیدند و مرا نکوهش کردند. اما من مصمم بودم و تا انتها دافا را تمرین می‌کردم.

ب. حفاظت قاطعانه از فا و رها کردن وابستگی به مرگ و زندگی

در ۲۷ ژانویه‌ی ۲۰۰۰، دبیر حزب که متصدی آزار و شکنجه‌ی فالون گونگ بود دستور داد تا مرا به یک مرکز بازداشت بفرستند. در ضمن، همسرم (یک هم‌تمرین‌کننده) نیز در مرکز بازداشت، زندانی شد. چند روز بعد، یک گروه بزرگ از تمرین‌کنندگان که برای حفاظت از دافا به پکن رفته بودند، به مرکز بازداشت فرستاده شدند. ما همدیگر را تشویق می‌کردیم.

یک شب، مأموران مرکز پلیس محلی به من و دو تمرین‌کننده‌ی دیگر دستبند زدند، سرپوش‌های مشکی روی سر ما گذاشتند، آن‌ها را در گردن گره زدند و مخفیانه و با عجله ما را با ماشینی بردند. در آن لحظه، فکر کردیم که به سوی مرگ می‌رویم. مکرراً "هیچ‌چیز نگه نداشتن" را از هُنگ یین می‌خواندم:

در زندگی، در طلب هیچ‌چیزی نبودن،
در مرگ، برای هیچ‌چیزی افسوس نخوردن؛
شستن همه‌ی افکار اشتباه،
بوداشدگی، با سختی کمتر،
از کار در می‌آید.

و مقالات دیگر نوشته شده توسط استادمان را. ما در مکانی ناشناخته حبس شدیم. برای دو روز اول هیچ چیزی برای خوردن به ما ندادند. پس از آن، هر روز فقط یک رول نان بدون سبزیجات به ما می‌دادند که به این منظور بود که به سختی ما را زنده نگه دارد.

پس از هفت ماه حبس در آن‌جا، به یک سال کار اجباری محکوم شدم. در اردوگاه کار اجباری، هر روز بایستی از میان جلسات شستشوی مغزی می‌گذشتم، به‌طور بی‌پایانی به ویدئوها گوش می‌دادم و تماشای‌شان می‌کردم و کتاب‌هایی را می‌خواندم که به فالون گونگ افترا می‌زدند. دشنام از نگهبان‌ها و ناسزاها از زندانیان سطح پایین، به پایان رساندن هر روز را شدیداً مشکل می‌ساخت. ما طرز رفتار تمرین‌کنندگان را حفظ کردیم و هر آن‌چه را که ‌توانستیم انجام ‌دادیم تا در برابر شستشوهای مغزی اجباری‌شان مقاومت کنیم و حقیقت را برای‌ آن‌ها روشن کنیم. پس از آن‌که دوره‌مان به پایان رسید، آزادمان نکردند و گفتند که اگر "تبدیل" نشویم، اجازه نخواهند داد که به خانه برویم. با گفتن این‌که اگر از "تبدیل" شدن اجتناب کنیم دوباره ما را محکوم می‌کنند، تهدیدمان کردند. به ما گفتند که یک زندان بسیار بزرگ برای بازداشت تمرین‌کنندگان فالون گونگ در بیابان واقع در شین‌جیانگ ساخته شده است. آن‌هایی که از "تبدیل" شدن اجتناب کنند، تا زمان مرگ‌شان در آن‌جا نگه داشته می‌شوند. بسیاری از تمرین‌کنندگان "تبدیل" شدند. گاهی اوقات من تنها فرد باقیمانده در یک گروه بودم، اما هنوز قاطعانه ایمان داشتم که فالون دافا، فای راستین است، فای بودا است. هیچ کس نمی‌توانست مانعم شود که آن را تمرین کنم. نام نیک آن سرانجام بازگردانده می‌شد.

در ابتدای ژوئیه ۲۰۰۱، هنگامی‌که تقریباً نصف سال از دوره‌ام در اردوگاه به پایان رسیده بود، دو پلیس نگهبان از اردوگاه مرا به شهر محل زندگیم بردند. در نیمه‌ی راه، درحالی‌که هنوز در جاده بودیم، مرا تهدید کردند، "باور کنی یا نه، اگر تو را جایی قبر کنیم، هیچ کس نخواهد فهمید". از رفتار غیرانسانی‌شان هیچ ترس یا خشمی نداشتم. آن‌ها چیز دیگری برای گفتن نداشتند. کمیته‌ی امور سیاسی و حقوقیِ اداره‌ی ۶۱۰، دید که هنوز بر تمرین فالون گونگ پافشاری می‌کنم. آنها می‌ترسیدند که بر دایره‌ی بزرگ‌تری تأثیر بگذارم، بنابراین مرا در یک هتل، یک روستای دوردست و یک مرکز بازداشت زندانی نمودند. تا ۲۵ دسامبر ۲۰۰۱ آزاد نشدم.

در ابتدای ژانویه‌ی ۲۰۰۲، به خانه‌ی یک تمرین‌کننده رفتم تا دو تمرین‌کننده‌ی دیگر را که آنها نیز به‌ تازگی از اردوگاه کار اجباری آزاد شده بودند، ملاقات کنم. نمی‌دانستیم که تلفن خانه‌ی اولین تمرین‌کننده تحت نظارت بود. ده دقیقه پس از این‌که وارد خانه شدیم، بیشتر از دوازده مأمور پلیس به‌زور وارد شدند و ما را بازداشت کردند. آن‌ها گفتند که ما یک گردهمایی غیرقانونی داریم و ما را به سه سال کار اجباری محکوم کردند. هر سه نفرمان به همان اردوگاه کار اجباری برده شدیم که من قبلاً در آن‌جا نگهداری شده بودم.

آن سال امور در اردوگاه حتی شیطانی‌تر شدند. به‌منظور "تبدیل" کردن ما، نگهبان‌ها از چندین باتوم الکتریکی برای اعمال شوک به ما استفاده می‌کردند و آن را آن‌قدر به ما وصل نگه ‌می‌داشتند که باتری‌شان تمام می‌شد. یا چندین نگهبان آن‌قدر ما را می‌زدند تا از هوش برویم. چند تمرین‌کننده چندین مرتبه از هوش رفتند. آن‌ها از عصاهایی چوبی استفاده می‌کردند تا ما را بزنند، سیگارهایی تا ما را بسوزانند، روی‌مان آب سرد می‌ریختند، در سلول‌های انفرادی حبس‌مان می‌کردند، به‌زور ما را بر روی یک نیمکت ببر کوچک می‌نشاندند و برای مدت‌های طولانی ما را از خواب محروم می‌کردند. برخی از تمرین‌کنندگان معلول و یا دچار اختلالات ذهنی ‌شدند. برخی زیر شکنجه کشته شدند.

به‌خاطر نمی‌آورم چه سالی بود که اردوگاه کار اجباری، یک "مبارزه‌ی درهم‌کوبنده" را برای "تبدیل" تمرین‌کنندگان فالون گونگ آغاز نمود. هر مأموری به دو تمرین‌کننده‌ی مصمم رسیدگی می‌کرد. اگر وظیفه‌شان را به اتمام نمی‌رساندند، نمی‌توانستند به خانه بروند. ناگهان احساس کردیم که اردوگاه کار اجباری با ترس و وحشت پر شده است. تمرین‌کنندگان آن‌قدر شکنجه می‌شدند که جیغ‌هایشان گوش آدم را کر می‌کرد. صدای مأمورانی که تمرین‌کنندگان را کتک می‌زدند واقعاً وحشتناک بود. یک مأمور تندخو و وحشی که بسیار بی‌رحم بود، برای "تبدیل" من و یک تمرین‌کننده‌ی دیگر در نظر گرفته شد. یک شب آن تمرین‌کننده‌ی دیگر بیرون برده شد و در نیمه‌شب، گفتند که او "تبدیل" شده است. نوبت من بود. فوران‌های ترس و وحشت بارها و بارها مرا مورد آماج خود قرار می‌داد. فشاری نامرئی خوابیدن را برایم مشکل می‌ساخت. شدیداً احساس ناخوشی می‌کردم. اما با خودم فکر کردم که اگرچه رو به مرگ هستم، هرگز به استاد و دافا خیانت نخواهم کرد. نمی‌خواستم درباره‌ی این‌که والدین و فرزندانم چطور ممکن است درباره‌ی من بیندیشند، زیاد فکر کنم. با فکر کردن به آن نمی‌توانستم جلوی غم و اندوهم را بگیرم.

در سال ۲۰۰۴، فرمانده‌ی گردان دومی که منحصراً بر آزار و شکنجه‌ی فالون گونگ متمرکز بود و یک مأمور پلیس، مرا به دفترشان فراخواندند و سعی کردند تا به‌زور مرا "تبدیل" کنند. بر عقیده‌‌ی خودم پافشاری نمودم. سپس او به‌طور ناگهانی شروع به حمله کرد، با لگد به شکمم کوبید و مرا به زمین انداخت. ایستادم. دوباره با لگد مرا به زمین انداخت. هنگامی‌که برای سومین بار ایستادم، به یقه‌ام چنگ انداخت و ضربه‌ی محکمی به صورتم کوبید. سپس دوباره یقه و موهایم را گرفت و سرم را به دیوار کوبید. نمی‌دانم که چندبار سرم را به دیوار کوباند. سپس سؤال کرد که آیا هنوز می‌خواهم فالون گونگ را تمرین کنم. جواب دادم "بله". او گفت که چقدر فالون گونگ بد است. سپس از او سؤال کردم، "می‌توانی به من بگویی که آیا تو مرا می‌زنی یا من تو را؟ آیا مشخص نیست که چه کسی خوب و مهربان است و چه کسی بد و شرور"؟ به‌طور شگفت‌آوری او به خودش گفت، "به هر حال، من آدم خوبی نیستم". برای یک لحظه جا خوردم. او نیز جا خورد. سپس دستش را عقب کشید، ضربه‌ای به سرم کوبید و سپس با عجله رفت. پس از آن هرگز با من صحبت نکرد. هنگامی‌که داشت مرا می‌زد بسیار محکم می‌زد، اما درد زیادی احساس نمی‌کردم. می‌دانستم که استادمان دوباره درد را برایم تحمل کرده است.

۳. درحالی‌که از آزار و شکنجه رنج می‌بردم، با نیک‌خواهی حقیقت را برای افراد روشن کردم.

در طول پنج سال بازداشت، شامل دو دوره در اردوگاه کار اجباری، از ژانویه‌ی ۲۰۰۰ تا مارس ۲۰۰۵، حقیقت را برای مأموران پلیس، تبهکاران و افرادی در جامعه تا زمانی که در تماس با آن‌ها بودم، روشن نمودم.

الف. روشنگری حقیقت برای افراد در مرکز بازداشت.

افرادی که در مرکز بازداشت زندانی بودند افسرده و تنها بودند. اکثر آن‌ها دوست داشتند روشنگریم را درباره‌ی حقیقت بشنوند و برخی از آن‌ها رابطه‌ی تقدیری داشتند. یکی از این افراد گفت که خواب دیده من و او در تاریکی پرواز می‌کردیم. ما به فضایی روشن پرواز کردیم و یک دریاچه‌ی کوچک مه‌آلود را دیدیم. سه کلمه در بالای دریاچه وجود داشت که معنی آن دریاچه‌ی تطهیر بود. او از افراد اطراف دریاچه خواست تا به او مقداری صابون بدهند. شخصی به او گفت که نیازی به استفاده از صابون نیست. بنابراین او به داخل پرید و احساس کرد که چیزهای بد روی بدنش از او جدا شدند و او احساس بسیاری خوبی داشت. پس از حمام گرفتن، شخصی نزدیک دریاچه به او گفت که یک سالن توبه در سمت دیگر وجود دارد. او می‌خواست حتی به بالاتر پرواز کند. در آن لحظه، بیدار شد. به او گفتم که استادمان سعی داشته مقداری او را تشویق کند. او احساس بسیار خاصی داشت.

ب. روشنگری حقیقت برای رئیس بخش تبلیغات اداره‌ی کل اردوگاه‌های کار اجباری استان

در پایان سال ۲۰۰۰، رئیس بخش تبلیغات اداره‌ی کل اردوگاه‌های کار اجباری استان هِیلونگ‌جیانگ، تعدادی از تمرین‌کنندگانی را که "تبدیل" شده بودند به اردوگاه کار اجباری آورد تا با "تبدیل" اجباری، آزار و شکنجه را آغاز کند. به هنگام روز، اجتماع بزرگی را سازماندهی کردند و به همدستان گفتند تا سخنرانی‌هایی شیطانی را ارئه دهند. در شب به آنها دستور دادند تا با تمرین‌کنندگان صحبت کنند و صحبت‌های "صمیمانه‌ای" با ما داشته باشند. رئیس بخش تبلیغات آمد و به تنهایی با من صحبت کرد. تمام سعیم را کردم تا احساسات تند و عصبی را سرکوب کنم. با استفاده از ذهنیتی صلح‌جویانه با او صحبت کردم و درباره‌ی چیزهای مختلفی مانند تاریخ، علم، فلسفه و تزکیه صحبت کردیم. از تمامی جنبه‌ها برای اعتباربخشی به اینکه فالون گونگ فای حقیقی است استفاده کردم. همچنین درباره‌ی رشد شین‌شینگ که پس از تمرین فالون دافا داشتم به او گفتم و این‌که سلامتی جسمیم بهبود یافته بود. همچنین درباره‌ی برخی از معجزاتی که در تزکیه‌ام داشتم با او صحبت کردم. صحبت دو ساعته با او به خوبی پیش رفت. در جلسه‌ی روز بعد، از این‌که قادر نبود مرا "تبدیل" کند احساس ناراحتی نکرد. در عوض، گفت که صحبت بسیار خوب پیش رفت و گفت که ما تقریباً درباره‌ی همه‌چیز صحبت کرده‌ایم.

پ. روشنگری حقیقت برای رئیس تیم تبلیغاتی یک شهر

در سال ۲۰۰۲، به منظور "تبدیل" تمرین‌کنندگان فالون گونگ، اردوگاه کار اجباری از رئیس تبلیغات یک شهر دعوت کرد تا بیاید و آموزش‌هایی را به ما بدهد. پیش از "کلاس"، او خواست تا از وضعیت فالون گونگ بیشتر اطلاع یابد. برای او ترتیبی دادند تا با من صحبت کند. درباره‌ی زیبایی فالون دافا به او گفتم. اتهامات رژیم جیانگ به فالون گونگ را با مدرک رد کردم و درباره‌ی عواقب جدی آزار و شکنجه‌ی فالون گونگ به او گفتم. این امکان را فراهم کردم تا ببیند که ما شبیه آن‌چه ح.ک.چ گفته نیستیم و تمرین‌کنندگان فالون گونگ قلب‌هایی مهربان دارند و منطقی‌اند. صحبت‌مان که بیش از یک ساعت طول کشید در فضایی صلح‌جویانه و دوستانه به پایان رسید. روز بعد در یک جلسه‌ی بزرگ شامل بیش از چند صد نفر از افراد اردوگاه کار اجباری، او هیچ چیز افتراآمیز درباره‌ی فالون گونگ نگفت.

ت. روشنگری حقیقت برای روانشناسان استانی

در اوایل زمستان ۲۰۰۳، پلیس در اردوگاه کار اجباری به من گفت که به دفتر بروم و این‌که دو روانشناس استانی می‌خواهند با من صحبت کنند. با خودم فکر کردم که این متخصصین روانشناسی شاید بخواهند درباره‌ی وضعیت روانی تمرین‌کنندگان فالون گونگ بدانند. باید این امکان را فراهم می‌کردم تا بدانند مریدان دافا خوب، منطقی، شفاف و باهوش هستند. بایستی آرامشم را حفظ می‌کردم و با لحنی مهربان و صلح‌جویانه صحبت می‌کردم. وارد دفتر شدم و دیدم که اتاق پر بود از مأمورانی که ما را شکنجه می‌کردند. روانشناسان، یک مرد و یک زن، نزدیک میز، جایی که باید مرا می‌نشاندند، نشسته بودند. سؤالاتی را از من پرسیدند و من پاسخ دادم. به آن‌ها گفتم که چرا فالون گونگ را تمرین می‌کردم و این‌که فالون گونگ چه فوایدی برایم داشت. به تمامی سؤالات‌شان پاسخ دادم. صحبت‌مان بسیار صلح‌جویانه و آرام بود. به‌گونه‌ای غیر معمول، مأموران دخالتی نکردند و همگی در سکوت گوش دادند. پس از نیم ساعت دفتر را ترک کردم. دو تن از رهبران گردان به دنبالم بیرون آمدند. آن‌ها به من نگاه کردند و گفتند، "تو تغییر کرده‌ای. تو تغییر کرده‌ای". به نظرم، حالت ذهنیِ صلح‌جویانه‌ام، سمت شیطانی آن مأموران را بازداشته بود.

در واقع، پیش آن شکنجه‌گران معمولاً چنین وضعیت ذهنی خوبی نداشتم. من رنجش و غصه و وابستگی شدیدی به ترس داشتم. نمی‌توانستم چیزهایی که می‌خواهم بگویم را خوب و شمرده بیان کنم. گاهی اوقات حتی به لکنت می‌افتادم. به هنگام صحبت کردن با آن شکنجه‌گران آسیب‌پذیر بودم. با این حال، به‌محض این‌که کسی حفاظت از دافا را مطرح می‌کرد، افکار درستم قوی‌تر می‌شد. می‌دانستم که استاد در حال قوی کردن و محافظت از من است.

ث. صحبت با مأموران پلیس و انکار کامل سفسطه‌های شیطانی

یک مربی سیاسی که بسیار دورو، زیرک، حیله‌گر و در دروغگویی ماهر بود در فریب دادن تمرین‌کنندگان فالون گونگ مهارت زیادی داشت و سپس تعادل و آرامش ذهنی‌شان را به هم می‌ریخت. با ترکیبی از ایده‌های غلط آن مربی و شکنجه‌های وحشیانه، آنها تمرین‌کنندگان زیادی را "تبدیل" کرده بودند. سپس نشان رسمی "پلیس نمونه‌ی استان هِیلونگ‌جیانگ" به او داده شد. او در همایش‌های ملی درباره‌ی آزار و شکنجه‌ی فالون گونگ حاضر می‌شد. اغلب اوقات اظهار می‌کرد که هر کسی را که می‌خواست می‌توانست "تبدیل" کند. بسیاری از تمرین‌کنندگان از او می‌ترسیدند. یک‌روز، او یکی از رهبران گردان را که قدبلند، قوی و در ضرب و شتم افراد بسیار خشن بود به سلول انفرادی که در آن بازداشت بودم آورد. پس از یک سلام و احوال‌پرسی ریاکارانه‌ی کوتاه، تلاشش را برای "تبدیل" من آغاز کرد. بهترین سعیم را کردم تا وابستگی‌ام را به نزاع، رنجش و ترس سرکوب کنم. ذهن درستم را قوی کردم و ذهنیتی صلح‌جویانه را حفظ نمودم. با اصول فای صالح دافا، اهانت‌هایش را رد و دروغ‌هایش را افشا کردم. اشاره کردم که آزار و شکنجه یک جرم است و آن‌هایی که مرتکب این آزار و شکنجه شده‌اند بایستی مسئولیت جرم‌شان را به‌عهده بگیرند. پس از دو ساعت، آشفته شد. تمایلی به شکست نداشت و شروع کرد که کارهای رذیلانه‌ای را انجام دهد. ناگهان این جمله از دهانم بیرون آمد که، "شما آدم رذلی هستید". پس از گفتن آن، کمی نگران شدم. دیدم که برای چند لحظه متوقف شد. رهبر خشن گردان ناگهان ایستاد، با انگشتش به مربی اشاره کرد و با خنده گفت، "تو آدم رذلی هستی. یک آدم رذل"! پس از گفتن آن، به سادگی رفت. پس از این‌که مربی خودش را جمع و جور کرد، مثل یک بچه شروع به غرغر کرد و گفت، " تو رذل هستی. تو رذلی". سپس با عجله رفت. چنین نتیجه‌ی شگفت‌آوری ورای انتظارم بود.

پس از تجربه کردن بیشتر از پنج سال آزار و شکنجه در یک اردوگاه کار اجباری، با قدرت دوام آوردم. احساس شخصی‌ام این است که نکته‌ی اساسی ایمان به استاد و فا است. مهم نیست کی و تحت چه شرایطی، شخص باید در مطالعه‌ی فا پافشاری کند زیرا

"فا می‌تواند تمام وابستگی‌ها را درهم شکند، فا می‌تواند تمام شیطان‌ها را منهدم کند، فا می‌تواند تمام دروغ‌ها را متلاشی کند و فا می‌تواند افکار درست را نیرومند کند." ("مداخله را دور کنید" در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)

البته در اردوگاه کار اجباری اجازه نداشتیم فا را مطالعه کنیم. متونی که به داخل برده بودیم از ما گرفته شدند، بنابراین بایستی فا را حفظ می‌کردیم. همچنین آن‌ها ترتیبی دادند تا خلافکاران ۲۴ ساعتِ روز ما را تحت نظارت داشته باشند. گاهی اوقات ما را مجبور می‌کردند تا به مطالب ضبط شده گوش کنیم یا ویدئوهایی را تماشا کنیم که به فالون گونگ افترا می‌زدند. نگهبانان ما را تهدید می‌کردند. آن‌ها ترتیبی می‌دادند تا همدستان بیایند و برای "تبدیل"مان، با ما صحبت کنند. پس از یک روز از چنین شکنجه‌ای، از نظر جسمی و ذهنی بسیار آسیب می‌دیدم. هنگامی‌که فکر می‌کردم که می‌خواهم ذره‌ای استراحت کنم، کارمای فکری شروع می‌کرد که ظاهر شود. هنگامی‌که یک فکر بد درباره‌ی فا قوی می‌شد مرا بسیار عصبی می‌کرد. بنابراین تا دیروقت در شب فا را از حفظ می‌خواندم.

پس از سال‌ها حبس، نمی‌توانستم در تماس با فا بمانم. بسیاری از متون فا را که قبلاً حفظ کرده بودم، فراموش کردم. "درباره‌ی قانون بودا" را مکرراً از حفظ می‌خواندم. هر زمان‌که وقت داشتم آن را از حفظ می‌خواندم. ده بار یا ده‌ها بار در روز آن را می‌خواندم. گاهی‌اوقات ۴۰ یا ۵۰ مرتبه در روز آن را می‌خواندم. دافا بود که به من قدرت و خرد داد و بسیاری از ضعف‌ها و همچنین مواد بد تحمیل شده توسط شیطان را از بین برد. توانستم پنج سال آزار و شکنجه‌ی شیطانی را در مراکز بازداشت و اردوگاه‌های کار اجباری استوارانه تحمل کنم.

۴. به درون نگاه کنید و خودتان را واقعاً تزکیه کنید

مطالعه‌ی فایم را عمیق‌تر کردم و اغلب اوقات مقالات تبادل تجربه را در هفته‌نامه‌ی مینگهویی می‌خواندم. توجه کردم که در بسیاری از قسمت‌ها خودم را به‌طور حقیقی تزکیه نکرده بودم. فکر می‌کردم که تزکیه می‌تواند با انجام کارهای بسیار زیاد جایگزین شود. هنگامی‌که با مشکلاتی روبرو می‌شدم، نمی‌توانستم به درون نگاه کنم. هنوز وابستگی‌های قوی بسیاری داشتم. این ذهنیت‌های بشری بر هماهنگی سراسری، اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذی‌شعور تأثیر می‌گذاشتند. فکر کردم که مریدان دافا انتخاب دیگری ندارند: بایستی به‌طور حقیقی تزکیه کنیم.

الف. رهاکردن وابستگی حقیر شمردن دیگران، افزایش تحمل و بردباری و تزکیه‌ی نیک‌خواهی

در طی روند تماس و همکاری با هم‌تمرین‌کنندگان، توجه کردم که وابستگیِ حقیر شمردن دیگران از جمله هم‌تمرین‌کنندگان را داشتم. اغلب اوقات دیگران را متهم می‌کردم، سرزنش می‌کردم و درباره‌ی کاستی‌های‌شان صحبت می‌کردم. با مطالعه‌ی فا تشخیص دادم که این مهربانی نیست، نیک‌خواهی نیست، و باید چنین وابستگی‌هایی را رها کنم. استاد بیان کرد، ‌

"پس وضعیت ذهنی آن‌ها چگونه است؟ آن‌ها بردبار هستند، یک تحمل بی‌نهایت زیاد، ظرفیت پذیرش موجودات دیگر، و به‌طور واقعی از نقطه‌نظر موجودات دیگر اندیشیدن". ("آموزش فا در کنفرانس فای سال ۲۰۰۲ در فیلادلفیای آمریکا")

فهمیدم که باید به افراد، بیشتر از جنبه‌ی خوب‌شان نگاه کنم و نباید روی کاستی‌های‌شان تمرکز کنم.

"وقتی دارید با هم کار می‌کنید و تضاد تجربه می‌کنید، به‌خاطر وابستگی‌های بشری است. این قسمتی از حالت و روند تزکیه‌ی فرد است، و مطلقاً به‌خاطر این نیست که فردی واقعاً خوب نباشد. سمت خوب یک شخص، دیگر قابل رؤیت نیست، چرا که جدا شده است. چیزی که می‌بینید همیشه سمتی خواهد بود که هنوز تزکیه نشده است. اما این معنی را نمی‌دهد که نباید قلبی نیک‌خواه داشته باشید، یا باید به روش‌های سفت و سخت به افراد نگاه کنید".

"هر چیزی باشد که با آن روبرو می‌‌شوید، اولین فکر باید این باشد که به‌دقت خودتان را بررسی کنید، و این "نگاه به درون" نامیده می‌شود". ("یک مرید دافا چیست")

استاد به روشنی توضیح داد که چطور باید نگاه کنم و با موضوعات برخورد کنم و چطور باید خودم را خوب تزکیه کنم. استانداردهای دافا را دقیقاً دنبال کردم تا خودم را ارزیابی کنم و به‌طور پیوسته این وابستگی‌ها را رها کنم. بردباریم رشد کرد. در انتهای ۲۰۱۱، یک تمرین‌کننده‌یِ محلی بازداشت شد و به جلسات شستشوی مغزی فرستاده شد. تحت فشار گیج شد و به ح.ک.چ درباره‌ی‌ اطلاعات مکان تهیه‌ی مطالب محلی و وضعیت هماهنگ‌کننده و این‌که مریدان دافا چطور با هم در ارتباطند گفت. کارکنان مرکز شستشوی مغزی یک جلسه‌ی داخلی داشتند و اظهار کردند که همه چیز را درباره‌ی فالون کونگ در ناحیه‌ی ما می‌دانند و نقشه کشیدند تا تمرین‌کنندگان بیشتری را بازداشت کنند. برخی از تمرین‌کنندگان نگران شدند و پیشنهاد دادند که باید مدتی در بیرون پنهان شویم. با هم‌تمرین‌کنندگان صحبت کردم و به آن‌ها یادآوری کردم که ما مریدان استاد لی هنگجی هستیم و این‌که نباید هیچ نظم و ترتیب دیگری را به رسمیت بشناسیم و بپذیریم. نظر قطعی و نهایی فقط از استادمان است.

"صرفاً با تحت تأثیر قرار نگرفتن، قادر خواهید بود که تمام موقعیت‌ها را اداره کنید." ("آموزش فا در کنفرانس برگزارشده در غرب میانه‌ی ایالات متحده")

کلاً همه آرام شدند و ادامه دادند تا در روشنگری حقیقت به‌صورت رودررو خوب عمل کنند، افراد را به کناره‌گیری از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن ترغیب کنند و مطالب اطلاع‌رسانی درباره‌ی آزار و شکنجه را توزیع کنند تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهند.

با این حال، تمرین‌کنندگان محلی هنوز نسبت به تمرین‌کننده‌ای که آن اطلاعات را فاش کرده بود خشم و رنجش داشتند. چرا در بیشتر از ده سال آزار و شکنجه، هیچ‌کس دیگری با گفتن هر چیزی به ح.ک.چ به همه خیانت نکرده بود؟ با خودم فکر کردم که اگرچه این تمرین‌کننده کار اشتباهی را انجام داد، چون در آن زمان گیج بود، نباید او را رها می‌کردیم. در عوض بایستی او را می‌بخشیدیم. بایستی با نیک‌خواهی بیدارش می‌کردیم. وگرنه او را در جاده‌ای هل می‌دادیم که خودش را نابود می‌کرد. هم‌تمرین‌کنندگان چندین مرتبه با او صحبت کردند. او بیدار شد و عمیقاً احساس ندامت و اندوه کرد. او به مقدار بیش از اندازه از تعدادی از داروها خورد، زیرا دیگر نمی‌خواست زندگی کند. فوراً با او صحبت کردیم و درکمان از فا را با او در میان گذاشتیم و ترغیبش کردیم تا سلامت خود را باز یابد. با این حال، پس از این‌که مرخص شد، توهمات شدیدی از کارمای بیماری داشت. تحت تأثیر فرزندانش، به بیمارستان رفت و جراحی کرد تا یک غده و سه چهارم معده‌اش را بردارد. برایش احساس تأسف کردیم، اما سرزنشش نکردیم. فکر کردیم چون این هم‌تمرین‌کننده‌ی ما دوباره و دوباره اشتباهاتی را مرتکب شده است، به کمک و تشویق ما احتیاج دارد و درک‌هایی از فا را با او در میان گذاشتیم. من و برخی از تمرین‌کنندگان، هدایایی خریدیم و به دیدارش رفتیم. عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت. شروع کرد تا درک بهتری از اصول فا داشته باشد و تصمیم گرفت که خودش را به‌خوبی تزکیه کند و استاد را دنبال کند تا به خانه‌ی حقیقی‌اش برگردد. وضعیتش بسیار سریع بهتر شد. اعضای خانواده‌اش که فالون گونگ را تمرین نمی‌کردند نیز رفتارشان را نسبت به دافا تغییر دادند و با ما بسیار خوب بودند. حالا او در تزکیه‌اش بسیار کوشا است و سه کار را به‌خوبی انجام می‌دهد. از آنجا که ما کارها را به روشی درست و صالح مانند یک بدن کامل انجام می‌دهیم، با مراقبت و محافظت نیک‌خواهانه‌ی استاد، علی‌رغم اینکه اعضای حزب اطلاعات ما را دارند، نمی‌توانند علیه ما حرکتی انجام دهند.

ب. رها کردن خودبینی و همکاری داوطلبانه با هم‌تمرین‌کنندگان

بیشتر از پنج سال حبس و اردوگاه کار اجباری مرا از نظر فیزیکی ضعیف کرد. راه رفتن برایم سخت شده بود. اما افسرده و غمگین نبودم. وقت را غنیمت می‌شمردم و زمان زیادی را صرف مطالعه‌ی فا می‌کردم. همچنین با تمرین‌کنندگان محلی کار می‌کردم تا سه کار را به‌خوبی انجام دهم. تمرین‌کنندگان از من خواستند تا دوباره هماهنگ‌کننده شوم.

به‌خاطر حمایت از دو فرزندم در دانشگاه، دو سال پس از این‌که آزاد شدم، علی‌رغم این‌که کاملاً بهبود نیافته بودم، سر کار رفتم. ساعت‌ها بسیار طولانی و از نظر فیزیکی خسته‌کننده بودند. هر روز پس از کار، بسیار خسته بودم. هنگام مطالعه‌ی فا خواب‌آلود بودم. هنگام فرستادن افکار درست، نمی‌توانستم دست‌هایم را مستقیم نگاه دارم. هم‌تمرین‌کنندگان نگرانم بودند.

یک روز یک ‌تمرین‌کننده که هماهنگ‌کننده نیز بود به من گفت، "نیازی نیست که هماهنگ‌کننده‌ی کل باشی. من این مسئولیت را به‌عهده می‌گیرم". هنگامی‌که جلسه بعدی هماهنگ‌کنندگی را داشتیم، میزبانی جلسه را به‌عهده گرفت و به من اجازه نداد که هیچ چیزی بگویم. من یک کلمه نگفتم و سعی نکردم توضیح دهم. قلبم هدف حمله قرار گرفته بود و بسیار ناراحت بودم. پس از برگشت به خانه، از خودم تعجب کردم که چرا این‌قدر احساس ناراحتی می‌کردم. جواب این بود که احساس می‌کردم وجهه‌ام را جلوی دیگران از دست داده‌ام. آیا آن یک وابستگی به شهرت و طلب منفعت نبود؟ پس از تمرین تزکیه بایستی این وابستگی‌ها را رها می‌کردم. بایستی دافا را در مهم‌ترین موقعیت قرار می‌دادم، بایستی در برابر دافا مسئول می‌بودم. اگرچه هنوز خوشحال نبودم، افکار درستم حاکم شد و تصمیم گرفتم به خوبی با آن هم‌تمرین‌کننده کار کنم. در عین حال، واقعاً شهامت آن هم‌تمرین‌کننده را در مسئول بودن نسبت به فا تحسین می‌کنم. بعداً به طور داوطلبانه با او همکاری کردم. اغلب اوقات درک‌هایمان را از نقطه‌نظر فا با هم در میان می‌گذاشتیم، و هیچ تنش و تضادی بین‌مان نداریم. او کم‌حوصله‌تر است. گاهی‌اوقات از من عصبانی می‌شد و از من شکایت می‌کرد. من هیچ شکایتی نداشتم. به‌عنوان یک تزکیه‌کننده، چه کسی هیچ کاستی‌ای ندارد؟ با تحمل و مدارا نسبت به کاستی‌های دیگران می‌توانیم به‌خوبی با همدیگر هماهنگ شویم و سپس قادر خواهیم بود که کارهای دافا را به‌خوبی انجام دهیم.

پس از مدتی، شروع کردم به فکر کردن: چرا تو او را دنبال می‌کنی؟ می‌دانستم که آن یک وابستگی بشری بود یا شیطان که چیزی را به ذهنم هل می‌داد تا سعی کند ما را از هم جدا کند. بنابراین آن را نفی کردم. هماهنگ‌کنندگان محلی ما می‌توانند همدیگر را کامل کنند. ما تنش‌های زیادی نداشته‌ایم.

پ. درک اصول فا و تزکیه‌ی خودم با رها کردن وابستگی اعتباربخشی به خود

به‌خاطر تأثیر حزب شیطانی بر من در سال‌های زیادی که یک کادر رسمی بودم، وابستگی‌های شدیدی به خودنمایی و اعتباربخشی به خودم داشتم. در تمرین تزکیه‌ام، این نوع از وابستگی با قدرت ظاهر می‌شد. چند سال پیش، هر زمان که چیزی را انجام می‌دادم، می‌خواستم که جلوی هم‌تمرین‌کنندگان خودنمایی کنم. احساس می‌کردم مشکل است که خودداری کنم و خودنمایی نکنم. گاهی اوقات حتی در واقعیت‌ها اغراق می‌کردم. حتی خودم هم می‌توانستم وابستگی شدید به اعتباربخشی به خودم را تشخیص دهم.

توجه ویژه‌ای کردم تا خودم را تزکیه کنم و از این وابستگی‌ها خلاص شوم. به‌ویژه در سال‌های اخیر، شروع کردم تا درک روشن‌تری از اصول فا داشته باشم و قادر شدم این وابستگی‌ها را سریع‌تر رها کنم. استاد بیان کردند،

"میل به خودنمایی به اضافه‌ی وابستگی شور و شوق، خیلی راحت توسط قسمت اهریمنی ذهن‌تان مورد استفاده قرار می‌گیرد". ("نتیجه‌گیری قطعی" در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

و به خطر وابستگی به خودنمایی اشاره کردند. استاد بیان کردند،

"بعضی از تمرین‌کنندگان می‌خواهند من توانایی‌ها و مهارت‌های‌شان را بازبینی کنم. ولی حقیقتش، چیزی که فکر می‌کنم این است که، همه‌ی آن چیزها را من دادم، پس نیازی به نگاه انداختن نیست". ("تشریح فا هنگام جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده")

من و هم‌تمرین‌کنندگانم فهمیدیم در واقع استادمان است که هر چیزی را در این روند اصلاح فا انجام می‌دهد. استاد هر چیزی را در این اصلاح فا با دقت نظم و ترتیب داده است. هنگامی‌که کارها را بر اساس الزامات فا انجام می‌دهید و با الزامات استاد یکی می‌شوید، قادر خواهید بود که آن را با موفقیت انجام دهید. بعضی از معجزات را خواهید دید. تلاش برای خودنمایی، درواقع یک نمایش حریصانه از اعتماد به نفس بیش از اندازه است و شما را به وسیله‌ای برای خنده و مضحکه تبدیل می‌کند. توجه کردم که بعضی از تمرین‌کنندگان محلی، علی‌رغم این‌که نه تحصیلات خیلی بالایی دارند و نه در صحبت کردن مهارت دارند، هنگامی‌که کارهای دافا را انجام می‌دهند و موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دهند، معجزات خارق‌العاده‌ای را به‌وجود می‌آورند. این فا بود که به آن‌ها قدرت و خرد می‌داد. مریدان دافا فقط باید به فا اعتبار ببخشند و بهانه‌ای برای خودنمایی ندارند. برعکس با نگاه به عقب در سفر خودم، دفعات بسیار زیادی الزامات فا را در اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذی‌شعور برآورده نکردم که افسوس بسیاری برایم باقی گذاشته است. یادگرفته‌ام که متواضع باشم.

لطفاً به هر مورد اشتباهی که در توافق با فا نیست با مهربانی اشاره کنید.