(Minghui.org)
"... این فکر مثل جرقه از ذهنم گذشت و حس کردم که درست نیست. هر چیزی که تمرینکنندگان با آن مواجه میشوند دلیلی دارد. به درون نگاه کردم و از خودم پرسیدم: آیا این اتفاق نیفتاد تا من فرصتی داشته باشم که وابستگیام به تنهایی را رها کنم؟ در حالیکه داشتم فکر میکردم، تمرینکنندهی "الف" باید به توالت میرفت، خواهرش او را همراهی کرد، و مرا در اتاق تنها گذاشت. فکر کردم: تنهایی افکار درست میفرستم، که این هم مفید است! فوراً آرام شدم، و بدنم گویی بزرگ شد و کل فضا را پر کرد. احساس کردم توسط انرژی که بهطور خاصی مقدس و راحت بود احاطه شدهام. نزدیک به یک ساعت افکار درست فرستاده بودم که تمرینکنندهی الف و خواهر کوچکترش بعد از غذا بازگشتند. خواهر کوچکترش از من پرسید: "خواهر، هنوز دارید افکار درست میفرستید؟" چشمم را باز کردم. تمرینکنندهی الف و خواهرش بیاختیار گفتند: "چطور اینقدر خوب بهنظر میرسید؟ قبل از این خیلی خسته بهنظر میرسیدید، ولی مدت کوتاهی پس از آن، ظاهرتان اینقدر تغییر کرد، چه اتفاقی افتاده است؟"
- از نویسنده
* * * * * * *
درود استاد محترم
درود همتمرینکنندگان
وقتی که فراخوان ارسال مقاله برای نهمین فاهویی چین در وبسایت مینگهویی را دیدم با خود گفتم، "امسال میخواهم پیشقدم شوم و مقالهای بنویسم دربارهی اینکه چگونه آموختم که به درون نگاه کنم و معنای درونی آنچه را که معلم به ما گفتهاند درک کردم: ' نگاه به درون یک ابزار جادویی است '" ("آموزش فا در کنفرانس بینالمللی فای واشنگتن دیسی ۲۰۰۹"). من یاد گرفتم که تقدس و عظمت دافا را درک کنم.
معلم به ما گفتهاند که "نگاه به درون یک ابزار جادویی است" و ما تمرینکنندگان همگی از این آگاه هستیم. با این حال، زمانی که با تضادها مواجه میشویم، وابستگیهای همتمرینکنندگان را میبینیم، و بهویژه هنگامی که با توهم کارمای بیماری روبرو میشویم، این واقعاً برای تمرینکنندگان مهم است که آیا میتوانیم بدون قید و شرط به درون نگاه کنیم و بر طبق فا رشد و بهبود یابیم.
من سابقاً ناراحت میشدم، چرا که نمیدانستم چگونه به درون نگاه کنم. از حوالی آوریل ۲۰۱۱، نزدیک به شش ماه، بدنم به طور مداوم کارمای بیماری، مانند درد در پشت و بازوها و تاری دید را بروز داد. سرانجام، نمیتوانستم غذا بخورم و خیلی ضعیف شدم. به طور مداوم به درون نگاه میکردم، اما نمیتوانستم مشکلم را پیدا کنم. از همتمرینکنندگان درخواست کردم که به من کمک کنند، اما هنوز هم نمیتوانستم آن را پیدا کنم. فکر کردم ممکن است یک وابستگی بنیادی باشد، که بیش از حد در عمق پنهان شده است. احتمال داشت با نیروهای کهن پیمانی امضا کرده بودم، در نتیجه، مورد آزار و اذیت واقع میشدم و یا کارما تحمل میکردم. به هر حال، من یک تمرینکنندهی دافا هستم، معلم همیشه در کنارم هست و هیچ کس نمیتواند من را تکان دهد. بیوقفه این علائم را انکار و رد میکردم، و بر انجام سه کار پافشاری میکردم، اما احساس میکردم که پیشرفتم بسیار آهسته بود، به ویژه مدتی که نمیتوانستم غذا بخورم، دو ماه طول کشید.
معلم با دیدن اینکه من به آن روشن نمیشوم به من راهنماییای رساندند. یک شب، کلماتی از قسمت "به تسخیر روح یا حیوان در آمدن" در سخنرانی سوم جوآن فالون در ذهن من ظاهر شد: "... مردم این مشکلات را فرا میخوانند فقط بهخاطر اینکه نیتی که دارند صحیح نیست و افکار آنها درست نیست." متعجب شدم و نمیدانستم که آیا ذهنم صحیح و درست بود یا نه. من باید در جایی، از فا منحرف شده بودم. روز بعد در طول صرف غذا، متوجه شدم که نمیتوانم غذا بخورم. این مدتی به طول انجامید، و در نتیجه ضعیف شدم. فکر کردم ممکن است بر اثر گرسنگی باشد، بنابراین، در خانه مقداری میوه خوردم. وقتی که احساس ضعف کردم، چیزهایی خوردم و تلاش کردم از مواد غذایی بعنوان مکمل برای بدنم استفاده کنم. فراموش کرده بودم به عنوان یک تمرینکننده به وضعیت نگاه کنم، و تلاش میکردم تا وضعیت را با روشهای مردم عادی رفع کنم. آیا نظم و ترتیب نیروهای کهن را نپذیرفته بودم؟ من هنوز هم واقعاً به خودم به عنوان یک تمرینکننده نگاه نمیکردم؛ در واقع، این مشکلات را فراخوانده بودم چون ذهنم نه درست بود و نه صحیح! هنگامی که متوجهی این موضوع شدم، بلافاصله اشتها پیدا کردم و همه چیز به حالت عادی برگشت: واقعاً شگفتانگیز بود.
از طریق این تجربه، به تدریج یاد گرفتهام که به درون نگاه کنم، و دافا را به عنوان مرجعی برای همه چیز بکار میبرم.
در اوایل سال ۲۰۱۲، همتمرینکنندهی "الف" کارمای بیماری را تجربه کرد. تمرینکنندگان دیگر همکاری کردند و بهنوبت در تمام ساعات شبانهروز در خانهی وی افکار درست فرستادند. از آنجا که بیش از ۴۰ تمرینکننده در این کار شرکت داشتند، آنها کمک کردند تا نظم و ترتیب نیروهای کهن از بین برود و تمرینکنندهی الف بهبودی پیدا کرد. خانواده او نیز شروع به تمرین کردند و همه تحت تأثیر این عمل قرار گرفته بودند. زمانی که من یک شب این وظیفه را انجام دادم، واقعاً تحت تأثیر همکاری همهی تمرینکنندگان قرار گرفتم. تمرینکنندهی الف آن روز تقریباً خوب بود و سه تمرینکننده در آنجا حاضر بودند. دو نفر از آنها افکار درست میفرستادند و دو نفر دیگر در اتاقی دیگر فا را مطالعه میکردند، و ما هر ساعت نوبتمان را عوض میکردیم. تمرینکنندهای که با هم در یک تیم بودیم مجبور شد برای یک موضوع خانوادگی ناگهانی، به خانه برود، بنابراین مجبور بودم به تنهایی افکار درست بفرستم. خواهر بزرگتر و کوچکتر تمرینکنندهی الف، (هر دو از تمرینکنندگان جدید بودند) به زبان مغولی با هم حرف میزدند. من نمیفهمیدم چه میگویند و واقعاً خسته شدم. فکر کردم: سه نفر در آن اتاق فا را مطالعه میکنند، و یک تمرینکنندهی دیگر نیز الان به آنها پیوست. عالی میشد اگر یکی از آنها میتوانست پیش من بیاید.
این فکر مثل جرقه از ذهنم گذشت و حس کردم که درست نیست. هر چیزی که تمرینکنندگان با آن مواجه میشوند دلیلی دارد. به درون نگاه کردم و از خودم پرسیدم: آیا این اتفاق نیفتاد تا من فرصتی داشته باشم که وابستگیام به تنهایی را رها کنم؟ در حالیکه داشتم فکر میکردم، تمرینکنندهی "الف" باید به توالت میرفت، خواهرش او را همراهی کرد، و مرا در اتاق تنها گذاشت. فکر کردم: تنهایی افکار درست میفرستم، که این هم مفید است! فوراً آرام شدم، و بدنم گویی بزرگ شد و کل فضا را پر کرد. احساس کردم توسط انرژی که بهطور خاصی مقدس و راحت بود احاطه شدهام. نزدیک به یک ساعت افکار درست فرستاده بودم که تمرینکنندهی الف و خواهر کوچکترش بعد از غذا بازگشتند. خواهر کوچکترش از من پرسید: "خواهر، هنوز دارید افکار درست میفرستید؟" چشمم را باز کردم. تمرینکنندهی الف و خواهرش بیاختیار گفتند: "چطور اینقدر خوب بهنظر میرسید؟ قبل از این خیلی خسته بهنظر میرسیدید، ولی مدت کوتاهی پس از آن، ظاهرتان اینقدر تغییر کرد، چه اتفاقی افتاده است؟" از میزان شگفتی آنها برمیآمد که ظاهرم خیلی تغییر کرده است. خیلی آرام بودم و فکر کردم که استاد مرا ترغیب میکردند تا بدون قید و شرط به درون نگاه کنم.
"در تزکیهتان، هر یک از شما ممکن است با چیزهایی مواجه شوید که ضربهی عمیقی به شما وارد آورد، و بعضی اوقات آن احساسات میتوانند کاملاً شدید باشند. بعضی از آن چیزها ممکن است مستقیماً در پیرامون شما، در بدن شما، یا در چیزهایی که با آنها مواجه میشوید متجلی نشود. ممکن است در چیزهایی متجلی شوند که افراد دیگر از میان آنها عبور میکنند، یا در زمانی که دیگران شما را نکوهش میکنند، یا در طول برخی تضادهای دیگر متجلی شوند." ("آموزش فا در کنفرانس فای شرق ایالات متحده")
در پایان ماه ژوئن امسال، دو تمرینکنندهی محلی بازداشت شدند. در آغاز، به درون نگاه نکردم، فقط به منظور تقویت این همتمرینکنندگان، فرستادن افکار درست را تشدید کردم. پس از دو روز، از تمرینکنندهی دیگری شنیدم که تمرینکنندهی "ب" در منزل بازداشت شده بود. خیلی تعجب کردم، چون تمرینکنندهی ب از یک منطقهی روستایی به اینجا نقل مکان کرده بود و هنوز شناختهشده نبود. چرا تمرینکنندهی ب بازداشت شد؟ گزارش شد که پلیس تمرینکنندهی ب را مورد سوال قرار داده بود. کوپلت (یک شعر دوبیتی که به صورت عمودی کنار در ورودی نوشته میشود) با یک پیام دافا از روی در برداشته شده بود. با شنیدن این که کتابهای دافای او مصادره شده، از خودم پرسیدم: "من در این منطقه شناخته شدهام، آیا پلیس کتابهای دافا را از خانه من خواهد برد؟" بلافاصله احساس کردم که حتی زمانی که از پلهها بالا میرفتم تحت نظر بودم.
آرام شدم و به درون نگاه کردم: "آیا ترسها و عقاید و تصورات من پدیدار شد؟ آیا معروف بودن بهانهای برای موجودات شیطانی است که بتوانند کسی را آزار و اذیت کنند؟ هر کلمه در کتاب معلم طلایی و درخشان است، آیا موجودات شیطانی جرأت دارند ظاهر شوند؟ کتابهای دافا از من محافظت میکنند. داشتن کتاب بهانهای برای شیطان نیست تا مرا آزار و اذیت کند." شروع به فرستادن افکار درست کردم. فضایی به اندازهی یک مشت دست را در چشم سومم دیدم، و دیدم که لکههای سیاه بسیار غلیظی در حال خارج شدن از آن هستند. بعد از مدتی فضا روشن شد، و لایهی مادهی ترس برداشته شد.
طولی نکشید که رئیس تازه منصوبشدهی کمیتهی امور شهروندی به خانه من آمد و میخواست "ثبتنام خانوار جدید" را بررسی کند. من در مورد دافا روشنگری حقیقت کردم، با شروع از این امر که دافا به طور گستردهای در سراسر جهان گسترش یافته است، اثرات درمانی معجزهآسای آن، اینکه کمک میکند تا مردم تندرست بمانند، اینکه بیش از ۱۰۰ میلیون نفر آن را تمرین میکنند، و اینکه حزب پلید، فالون دافا را مورد آزار و اذیت قرار میدهد. همچنین به او در مورد حقهی خودسوزی تیانآنمن گفتم. به او گفتم که فقط حزب شیطانی مدعی است که آن خوب نیست، و از او پرسیدم که فکر میکند چه کسی خطاکار است؟ همچنین در مورد سنگی در گوییژو صحبت کردم که روی آن عبارات حزب کمونیست چین نابود خواهد شد وجود داشت، و تغییرات اجتماعی آینده، و غیره. در نهایت رئیس گفت که هیچ کس نمیبایست در برابر باور مردم تبعیض قائل شود. از کودکی، او از مادرش پیروی کرده و به عیسی ایمان داشته. او ادامه داد انسانهای امروزی نمیدانند که آنها برای انجام اعمال بد به جهنم خواهند رفت. به او گفتم که این درست است و نیکی پاداش داده میشود و پلیدی با مکافات روبرو میشود. به او گفتم امیدوارم که وی به خاطر داشته باشد "فالون دافا خوب است، حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است" و اگر اینطور شود، او در جریان فجایع در امان خواهد بود. او بارها و بارها سرش را تکان داد و از من تشکر کرد.
با نگاه به درون، متوجه شدم که تزکیه واقعاً بسیار جدی است. مسائل بزرگ یا کوچک همگی میتوانند عقاید و تصورات بشری ما را افشا کنند، و زمانی که بتوانیم واقعاً و بدون قید و شرط به درون نگاه کنیم، آنها فرصتهایی برای ما هستند تا آن پنداشتها را حذف کنیم.
سطح من محدود است، اگر چیز نامناسبی را ذکر کردهام لطفاً یادآور شوید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.