(Minghui.org) من این نیکبختی را داشتم که در ژوئیه ۱۹۹۶ فا را کسب کنم. زمانیکه به مسیر تزکیهام نگاه میکنم، احساس میکنم که استاد همواره درکنار من و در حال مراقبت از من بوده است.
وقتی در ماه می سال ۲۰۱۲ با دوچرخهام به خانه میرفتم، یک مأمور امنیتی که برایش حقیقت را روشن کرده بودم و از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و تشکیلات وابسته به آن بیرون آمده بود، به من توصیه کرد که هشیار باشم چراکه چندین افسر پلیس در اطراف هستند. هیچ کسی نمیدانست که آنها مشغول انجام چه کاری هستند، اما چیزی را روی دیوار نصب کرده بودند. این مأمور به سمت جایی که آن پوستر قرار داشت نگاه کرد. او دوباره به من یادآوری کرد که به ایمنی و محافظت از خود توجه داشته باشم، "آنها از همه خواستهاند که حواسشان به تو باشد. بعضی افراد بد وجود دارند که هر کاری برای پول انجام میدهند."
از یادآوری او تشکر کردم و کمی عصبی بودم. وقتیکه به خانه رسیدم ظهر شده بود، زمان سراسری فرستادن افکار درست بود. مدت فرستادن افکار درست را افزایش دادم تا همهی عوامل شیطانی که با روند اصلاح فا در این محل مداخله کرده، از نجاتیافتن مردم جلوگیری کرده، و در آزار و شکنجهی تمرینکنندگان دافا شرکت میکنند را از بین ببرم.
در طول آن روزها، همسرم در خانه نبود، بنابراین زمان بسیار بیشتری برای مطالعهی فا و فرستادن افکار درست داشتم. در عین حال، بهدرون نگاه کردم. بهتازگی فهمیدم که اغلب در زمان تمرین پنجم احساس خوابآلودگی میکنم، و ذهنم به حد کافی محکم نبود. زمانیکه فا را مطالعه میکردم، تمرکزم کافی نبود. در منطقهی مسکونیام روشنگری حقیقت را بهخوبی انجام نمیدادم چرا که هنوز بیمناک بودم. اغلب نسخههایی از هفتهنامه مینگهویی را برای یک تمرینکنندهی مسنتر در منطقهمان میبردم. چند روز پیش، او از من خواست که بردن مطالب برای وی را برای مدتی متوقف کنم چرا که شوهرش به او اجازه نمیدهد که دافا را تمرین کند و همهی مطالب هفتهنامه مینگهویی را از او گرفته است. او حتی تهدید کرده بود که گزارش او را میدهد، و از او پرسیده بود که این مطالب را از کجا میگیرد. او دوباره و دوباره به من یادآوری کرد که مواظب باشم چرا که شوهرش در حال حاضر موضوع را به فردی از شرکت مدیریت مسکونی گزارش کرده است. آن شخص سوار یک موتور سیکلت با شمارهپلاک پلیس بود. در گذشته، حقیقت را برای او روشن کرده بودم، اما او حاضر به گوش دادن و یا ترک ح.ک.چ و سازمانهای جوانان آن نبود.
روز بعد زمانیکه در حال مطالعهی فا در خانه بودم، زمان فرستادن افکار درست را به بیش از بیست دقیقه افزایش دادم.
آرزوی دیدار همتمرینکنندگان را داشتم بهطوری که بتوانند من را در فرستادن افکار درست یاری کنند. تمرینکنندهی الف را ملاقات کردم، و این تمرینکننده پس از گوش دادن به آنچه میخواستم بگویم، به من گفت، "تو بیش از حد در حال فکرکردن هستی. این روزها، تبلیغات شیطانی زیادی وجود دارد که در خیلی از مناطق مسکونی نصب شده است. تعداد زیادی از این پوسترها در منطقهی مسکونی جایی که تمرینکنندهی ب زندگی میکند وجود دارد اما او افکار درست فرستاد و مأموران امنیتی آن پوسترها را پایین آوردند. این پوسترها بر روی در اصلی خانهی من نیز نصب شده بودند، و بعد از فرستادن افکار درست در ساعت ۶ صبح، آنها را دور انداختم."
اکنون درک میکنم که آن اتفاقات، تلاش حزب شیطانی برای زندهماندن در آخرین دقایقش است و آنها معطوف به من نبودند. همتمرینکنندگان من میتوانستند آنها را با افکار درست از بین ببرند، اما پوستر منطقهی من هنوز وجود داشت و در حال مسموم کردن مردم بود، و این مسئولیت من بود که آن را از بین ببرم. تمرینکنندهی الف مرا بیدار کرد، "بیش از حد فکرکردن." به درون نگاه کردم و فهمیدم که علت ریشهای هنوز ترس و خودخواهی من بود. ما تمرینکنندگانی در حال دنبالهروی از استاد هستیم، بنابراین من باید قادر باشم آن کار را با افکار درست انجام دهم. در حالی که فا را میخواندم به سمت در اصلی منطقهی مسکونیام رفتم. پوستر را دیدم و فکر کردم، "من نباید اجازه بدهم که این پوستر در اینجا باقی بماند و مردم را مسموم کند. استاد، لطفاً در حالی که پوستر را برمیدارم به من کمک کنید که مأموران امنیتی را در محلی که هستند، نگه دارم." درحالیکه یک دستم بر روی دوچرخه بود، پارهکردن پوستر با دست دیگر را شروع کردم. بهطور غیرمنتظرهای، محکم به دیوار چسبیده بود. سخت تلاش کردم اما تنها قادر به حذف یک سوم از آن شدم. سپس کسی را دیدم که در حال آمدن بود بنابراین تصمیم گرفتم آنجا را ترک کنم. زمانیکه به خانه برگشتم، خیلی ناامید شده بودم. بهعلت ترسم موفق نشدم. چه کار باید میکردم؟ کلمات استاد را بهیاد آوردم،
"فا میتواند تمام وابستگیها را درهمشکند، فا میتواند تمام شیطانها را منهدم کند، فا میتواند تمام دروغها را متلاشی کند، و فا میتواند افکار درست را نیرومند کند." ("مداخله را دور کنید" از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)
نشستم تا مقالات استاد دربارهی فرستادن افکار درست را مطالعه کنم. سعی کردم در هر ساعت افکار درست بفرستم، و آن شب تنها سه ساعت خوابیدم، اما هنوز پر از انرژی بودم. میخواستم با افکار درستم کاری کنم که مأمور امنیتی، پوستر را از بین ببرد.
در صبح روز چهارم، بعد از فرستادن افکار درست در ساعت ۶ صبح، بیرون رفتم و دیدم که پوستر هنوز آنجا وجود داشت. خواستم مأمور امنیتی داخل برود طوری که بتوانم آن پوستر را از بین ببرم. با این حال، مأمور امنیتی چشمانش را بر من نگاه داشته بود. در ذهنم این ظاهر شد،
"نیکخواهی میتواند آسمان و زمین را هماهنگ کند، و به بهار رهنمون شود
افکار درست میتواند مردم این دنیا را نجات دهد" ("فا کیهان را اصلاح میکند" از هنگ یین جلد دوم)
متوجه شدم که باید عقاید و تصوراتم را تغییر دهم و این که باید با آنها بهعنوان کسانی که لازم است نجاتشان دهم رفتار کنم و نباید از آنها دوری کنم.
بنابراین رفتم و به مأموران امنیتی گفتم، "آن پوستر برای شما خوب نیست. این برای هیچیک از ساکنان اینجا خوب نیست. من اینجا آمدم که آن را بردارم." یکی از مأموران امنیتی گفت که یک افسر پلیس آن را آنجا نصب کرده بود، و از بین بردن آن ممکن است کار خوبی نباشد. اما من پیش از این، آن را از بین برده بودم. او سپس ادامه داد، "تو داری این کار را به خاطر ما انجام میدهی، پس برو و آن را دور بینداز."
تا به حال برای مأموران امنیتیِ کشیک شب، حقیقت را روشن نکرده بودم، بنابراین از فرصت استفاده کردم تا حقایق را درباره فالون گونگ به آنها بگویم و آنها را ترغیب کنم که از ح.ک.چ و تشکیلاتش خارج شوند. دو نفر از آن سه نفر پیش از این از پیشگامان جوان خارج شده بودند و نفر دیگر نیز حقیقت را میدانست و همچنین از عضویتش انصراف داده بود. بعداً فرصت دیگری برای بردن دیویدیهای شنیون و کتابچههای روشنگری حقیقت برای آنها پیدا کردم. بعد از تغییر عقاید و تصوراتم، شرایطی که خیلی دشوار بهنظر میرسید به یک کار سهل و آسان تبدیل شد.
استاد، از شما متشکرم! همتمرینکنندگان، از شما متشکرم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.