اخیراً درک زیادى از این فاى استاد داشتهام،
"اما باید یک مطلبی را که گفتهام به خاطر بسپارید: هنگامی که دو نفر تضادی دارند، و نفر سومی آن را میبیند، حتی آن نفر سوم باید دربارهی این فکر کند که آیا در سمت او مشکلی وجود دارد – "چرا برای من پیش آمد که این را ببینم؟" ("آموزش فا در کنفرانس فای شرق آمریکا")
مثال اول: تمرینکنندهى ج براى مدت دو سال با یک امتحان شین شینگ در منزل دست و پنجه نرم میکرد. بسیارى از تمرینکنندگان سعى کردند به او در گذراندن آن کمک کنند و اغلب درکهایشان را با او در میان گذاشتند، اما هر بار او بسیار احساساتى شده، و احساس رنجش و آزردگی میکرد و حس میکرد که با او بیانصافی میشود. تمرینکنندگان براى بیدار کردنش مجبور به گفتن حرفهاى تندی به او بودند، و وقتى براى مدتى کمی بهتر میشد دوباره خیلى زود به حالت قبل بازمى گشت. متوجه شدم که ما نسبت به این مورد وابستگى پیدا کرده بودیم و اینکه اگر نمىتوانستیم وابستگىمان را رها کنیم، وضعیت وى بهبود نمىیافت. من درکم را با دیگر تمرینکنندگان در میان گذاشتم. به محض این که همگى در یک سطح درک قرار گرفتیم، و خودمان را اصلاح کردیم، تمرینکنندهى ج امتحانش را گذراند.
موضوع بالا تا مدتى بعد، ظاهراً ارتباطى با من پیدا نمىکرد. همان موقعها شنیدم که تمرینکنندهى الف تصمیم به ترک کارش که خارج از شهر بود داشت زیرا به خوبى آن کار را انجام نمىداد. من و تمرینکنندهى ب، که به این موضوع با افکار بشرى فکر مىکردیم، وى را متقاعد کردیم که بیشتر فکر کند، و من کمى احساساتى شدم. فوراً متوجه شدم که در حال ارتکاب همان اشتباه هستم، پس طرز فکرم را تغییر داده و تصمیم گرفتم این را که در کارش مى ماند یا نه ساده بگیرم. آخرین چیزى که به او گفتم این بود که، تا آنجا که بتواند از طریق کارش حتی به میزان کمی بهبود پیدا کند، ارزش سفر را خواهد داشت. در آخر، تمرینکنندهى الف توانست با انتقادهاى رئیسش بهتر از قبل کنار بیاید.
مثال دوم: تمرینکنندهى پ دختری ۲۶ ساله دارد. وى اغلب صبحها به روشی دخترش را برای رفتن سر کار بیدار میکرد که آزرده میشد. به نظر من او به دخترش وابستگى احساسى شدیدى داشت. یک روز، مشغول تهیهى مطالب روشنگرى حقیقت بودم و براى اینکه قبل از ظهر به دنبال دخترم رفته و با وى براى نهار برویم زمان را از دست دادم. بنابراین در خانه مانده و هنگام ظهر افکار درست فرستادم و نتیجه خیلى خوب بود. کم کم متوجه شدم که، بین فرستادن افکار درست و دخترم، همیشه بدون این که دربارهاش فکر کنم دخترم را انتخاب کرده بودم. روز بعد، فورا به من گفت که خودش مى تواند براى نهار برود و دیگر نیازى به همراهى من ندارد.
مثال سوم: یک همتمرینکنندهى مسن براى مدتى طولانى از کارماى بیمارى رنج مىبرده است. او مىگفت که از مرگ ترسی ندارد، اما از درد و رنج جسمانى مىترسد. وى از اینکه برخى تمرینکنندگان کم کار، خیلی ترس داشتند، شاکی بود، بنابراین به راحتى ارسال مطالب روشنگرى حقیقت برای آنها را متوقف کرد. به عقیدهى من آن کار درستى نبود، زیرا باعث هل دادن آن تمرینکنندگان کم کار به سوى نیروهاى کهن میشد.
به درون نگاه کردم و متوجه شدم که من از انجام تمرین دوم، حالت ایستادهی فالون، ترس داشتم، و این نمونهى خوبى از یک وابستگى ترس به رنج و سختى بود. پس از اینکه بر این مشکل فائق آمدم و دوباره تمرین دوم را انجام دادم، در حین نگاه داشتن چرخ احساس سبکى بسیار زیاد و حسی فوق العاده داشتم.
همچنین به خاطر دارم که، وقتى سعى مىکردم یک همتمرینکننده که در تزکیه عقب افتاده بود را بازگردانم، در اولین دیدارمان ویدیوى سخنرانى آموزش فاى ارائه شده به تمرین کنندگان استرالیایى استاد را به خانهاش بردم. وی مى خواست با تمرینکنندهى دیگرى که او نیز عقب افتاده بود تماس بگیرد تا به او بپیوندد. من دلواپس امنیتمان شدم و مىخواستم آنها را تک به تک ملاقات کنم، بدون اینکه متوجه باشم کسانى که هیچگاه پیشرفت نکرده بودند احتیاج به همراهى داشتند که با او احساس راحتى کنند. وقتى او را هفته ى بعد دیدم گفت که هنوز خیلى از تمرین کردن ترس دارد. خیلى ناامید شدم به طورى که دیگر هرگز آنها را دوباره ندیدم. حالا به این درک رسیدهام که رها کردن کسانى که عقب افتادهاند منجر به این مىشود که بگذاریم راهى که توسط نیروهاى کهن ترتیب داده شده را انتخاب کنند، که دقیقاً مانند تمرینکنندهى مسن است که وسایل روشنگرى حقیقت را براى آنها نمىفرستاد.
مثال چهارم: یک روز صبح دخترم به سختى از خواب بیدار شد. آن براى من خوشایند نبود، اما بیشترین سعىام را کردم که زبانم را نگاه دارم. همینطور که به مدرسه نزدیک میشدیم، اواصرار کرد که با عجله پا به پایش بروم، و من به وى پرخاش کردم: "حالا میدانى که باید عجله کنى. زودتر از این چه کار میکردى؟!" به محض اینکه کلمات بیرون آمدند از آن پشیمان شدم. به خانه آمده و فکر کردم: "او خودش خیلی خوب روی برنامه عمل میکرد، امروز مشکل کجاست؟" فوراً متوجه شدم که در انجام تمرین صبحهایم کوتاهى کرده بودم، و امروز صبح به کلى همه را پشت گوش انداخته بودم. با نگاه به درون، هیچیک از ضعفهایم نادیده گرفته نمیشوند.
اخیراً همسرم نشانههایى از اینکه در باورش به استاد و فا متزلزل شده داشت، و بارها گفت که فکر نمیکند بدن همتمرینکنندگانمان به طور کامل به مادهى با انرژى بالا تبدیل شده باشد. با نگاه به درونم، متوجه شدم که براى مدتى طولانى مجذوب مسائل مردم عادى شده بودم، و اینکه مطالعهى فا و تمرینم بدتر از این بود، و اینکه در حقیقت مشکل من، نداشتن باور از صمیم قلب به استاد و فا بود. حرفهاى او مرا بیدار کرد. خوشبختانه، میدان انرژىام به زودى اصلاح شده، و محیط خانوادهام نیز در حال اصلاح و بهبود است.
من همچنین از وقت تلف کردن همتمرینکنندهاى که مطالب روشنگرى حقیقت را برایم درست مىکند، خوشم نمىآمد. به درون نگریستم و متوجه شدم که خود من وقت تلف مىکردم. این نشان مىدهد که وابستگىام به تنبلى از بین نرفته است. طى مدت نگاه به درونم، بهبود مشهودى در شین شینگم حس کردم، و حس کردم که گویى تازه درک کردهام که چگونه تزکیهى واقعى را تمرین کنم.
تعدادى تمرینکنندگان از فرزندانشان عیبجویى و انتقاد مىکنند. اما، در مورد من، از طریق نگاه به درون، دریافتم که تمام ضعفهاى دخترم، از جمله تنبلى و قصور در مطالعهى فا و انجام ندادن تمرینها، درون من نیز هست. گاهى اوقات فرزندانمان آینهاى برای ما هستند. من همچنین فهمیدم که به محض این که وضعیتام بهبود مییابد، معمولا منجر به تغییرات مثبتى در فرزندم مىشود. روزى در حال مطالعهى فا بودم: "نور بودا همه جا میدرخشد، درستی و پسندیدگی همه چیز را هماهنگ میکند." ("سخنرانى سوم" از جوآن فالون)، ناگهان درک کردم که این وضعیتى طبیعى براى تمرینکنندگانى است که در جامعهى امروز زندگى مىکنند.
این نتیجهگیرى از درکهاى محدودم است. امیدوارم همهى تمرینکنندگان بتوانند [اینگونه عمل کنند]:
"فا را مطالعه کرده و فا را کسب کنید،
بر چگونگى مطالعه و تزکیهتان تمرکز کنید،
بگذارید هر چیزى
توسط فا سنجیده شود.
تنها آن زمان، به همراه آن،
تزکیهى حقیقى خواهد بود." ("تزکیهى محکم" در هنگیین)
لطفاً هر چیز نامناسب را خاطرنشان شوید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه تزکیه