از هشتمین کنفرانس تبادل تجربه اینترنتی برای تمرینکنندگان در چین
استاد محترم! همتمرینکنندگان!
من از سال ۱۹۹۶ تزکیهام در دافا را آغاز کردم، و اکنون ۱۵ سال از آن زمان گذشته است. میخواهم از طریق مطالبی که در ادامه میآید، به معلم گزارش دهم و با همتمرینکنندگان درمیان بگذارم که چگونه سه کاری را که معلم انجام آن را از ما خواسته است انجام دادهام.
۱- مطالعه فا
وقتی تزکیه را آغاز کردم در مطالعه فا کوشا بودم. در آن زمان من هر روز پس از اتمام کار و معمولاً بعد از شام یک فصل از جوآن فالون را میخواندم. تلویزیون تماشا نمی کردم. وقتی در سال ۱۹۹۹ آزار و شکنجه فالون گونگ آغاز شد، من بیشتر روی کارم تمرکز کرده و در مطالعه و انجام تمرینات کوشا نبودم. شش بار بازداشت شدم. وقتی در سال ۲۰۰۶ از یک اردوگاه کار اجباری بازگشتم، شروع کردم که به طور جدی ببینم که چرا مورد آزار و شکنجه قرار گرفته بودم. از اینرو، عهد بستم که هر روز صبح دو فصل از جوآن فالون را بخوانم، و بعد از ظهر یا غروب به کارِ خانه بپردازم یا به فا اعتبار ببخشم. پیش از پایان سال ۲۰۰۷، شروع به حفظکردن جوآن فالون کردم و به کمک راهنمایی معلم دراین کار تقریبا موفق شدم.
مداخلهای که تجربه کردم خستگی بود. درحالیکه جوآن فالون را در دستم نگه میداشتم، ذهنم خالی میشد. دراین نقطه آنچه معلم بیان نمود را به یاد آوردم که، "به خاطر اینکه این فا است، مطالعه فای شما آنها را ازبین میبرد."
( "آموزش فا در کنفرانس فای استرالیا" در سال ۱۹۹۹)
به خودم گفتم که نباید تسلیم خستگی شوم، زیرا، "اهریمنها هرگز بلندتر از دائوها نخواهند بود." (جوآن فالون)
یک روز تصمیم گرفتم خوابآلودگی را نادیده گرفته و به جای اینکه تسلیم خستگی شوم، به مطالعه ادامه دهم. ناگهان، کلمات رنگارنگ شدند و من فهمیدم که بر این مداخله غلبه کردم. متوجه شدم اینکه نمیگذاشتند در اردوگاه کار اجباری و در خانه فا را مطالعه کنم شکلهای مختلف آزار و شکنجه هستند. خواستم با همتمرینکنندگان درمیان بگذارم که، "وقتی خسته هستید، مطالعه فا را متوقف نکنید و نروید بخوابید. اگر این کار را کنید، درحال پیروی از نیروهای کهن هستید که نمیخواهند شما فا را مطالعه کرده و یا در تزکیهتان موفق شوید. این موضوعی جدی است." وقتی تمرینکنندهای به اردوگاه کار اجباری فرستاده میشود، هیچ فرصتی برای مطالعه فا ندارد. با ایجاد احساس خوابآلودگی برای او در خانه، آنجا هم نمیتواند فا را بخواند. فرد باید عزمی راسخ داشته باشد، تا براین مداخلهها فائق آید.
رویکرد من در مطالعه فا، حفظ کردن آن بود. اولین باری که سعی کردم، سه ماه طول کشید تا قادر به ازبرخواندن جوآن فالون شدم. بعداً، فقط به یک ماه و ۲۰ روز نیاز داشتم. بهتدریج، زمان به یک ماه و سپس به ۲۷ روز تقلیل یافت. در آغاز میخواستم خیلی سریع این کار را به انجام برسانم. همیشه میخواستم ببینم که چه تعداد از صفحات را میتوانستم به انجام برسانم. سپس جملات معلم در ذهنم پدیدار شدند: "ما نباید به ظاهر ابزار و وسایل توجه کنیم بلکه باید به ثمربخشی آنها توجه داشته باشیم." (جوآن فالون)
من درک کردم که مطالعه فا به این منظور است که فا را برای تزکیه کردن خودم به کار ببرم. اکنون هنگام صبح کتاب را حدود یکساعت میخوانم و از بر میکنم و سپس دیگر مقالات معلم را میخوانم. بیشتر از ۳۰ بار جوآن فالون را [از بر] خواندهام. هرچند نمیتوانم از ابتدا تا انتهای آنرا به طور کامل از حفظ بخوانم، اما هر وقت با مشکلی مواجه میشوم، رهنمودهایی [از آن] به کمک من میآیند. اکنون مطالعه فا، فعالیت اصلی در تزکیه من است. هر شرایطی هم که باشد این مطالعه را متوقف نمیکنم. وقتی در اردوگاه کار اجباری بودم، از بر کردن فا را ادامه دادم.
در سال ۲۰۰۰، مرا به یک مرکز شستشوی مغزی بردند. آن افراد شرور دیدند که من با خواستههای آنان همراهی نکردم، بنابراین من و یک تمرینکننده دیگر را به یک اتاق بازجویی فرستادند. من هر روز به ازبرکردن فا ادامه میدادم. وقتی افسران پلیس به دنبال کتاب میگشتند، به آنها گفتم که کتاب در ذهن من است. یکی از افسران به دیگری گفت که، "این خانم آدم خاصی است. او میتواند تمام کتاب جوآن فالون را از حفظ بخواند." میدانستم که این معلم است که با استفاده از دهان این فرد مرا تشویق میکند. دوازده روز بعد معلم کاری کرد که بسیار بیمار به نظر برسم و مرا به خانه فرستادند. به هنگام ترک اردوگاه همچنان فا را ازبر میکردم.
در سال ۲۰۰۳، به مدت یک سال و نیم به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدم. درآنجا هر روز فا را ازبر کرده و افکار درست میفرستادم. هروقت کسی را ملاقات میکردم، برای او حقیقت را درباره دافا روشن میکردم. من میتوانستم با استفاده از حافظهام، بیش از ۵۰۰ مقاله دافا را بنویسم و آنها را بین همتمرینکنندگان پخش کنم. برخی از این مقالات به دست افسران میافتاد. اما هیچیک از آن افسران مرا اذیت نکردند. برخی از افرادی که در مسیری اهریمنی روشنبین شده بودند، میخواستند چیزهایی به من بگویند. اما من به جای اینکه به آنها گوش کنم، فقط فا را ازبر میکردم. سرانجام، یکی از نگهبانان گفت که، "او هیچ چیز دیگری در سرش ندارد." با حفاظت معلم، فا، و افکار درست من، بجز وقتی که به خواب میرفتم آنها وسایلم را نمیگشتند.
۲- فرستادن افکار درست
همانطور که معلم در ۱۹ می ۲۰۰۱ در کنفرانس فای کانادا به ما گفته است، فرستادن افکار درست یکی دیگر از وظایف مهم ماست. من هرگز انجام این وظیفه را از دست ندادم. علاوه بر چهار زمان خواسته شده در رأس ساعت، من در ساعات ۶ تا ۱۲ صبح، ۲ و ۳ بعدازظهر و ۸ تا ۱۰ غروب نیز آنرا انجام میدهم. در ادامه، میخواهم چند داستان درباره معجزه فرستادن افکار درست بگویم.
درست قبل از المپیک ۲۰۰۸، حزب کمونیست در حال بازداشت کردن تمرینکنندگان دافا بود، شامل بیش از ۱۰ تمرینکننده از شهر من. یکی از آنها را مجبور کردند که در دادگاه حاضر شود. آن روز، تمرینکنندگان برای فرستادن افکار درست به ساختمان دادگستری رفتند، و برخی از آنان در آنجا دستگیر شدند. بعداً یکی از تمرینکنندگان در اردوگاه کار اجباری دست به اعتصاب غذا زد تا اعتراض خود را نسبت به آزار و شکنجه ابراز کند. اعضای خانواده او دو بار سعی کردند با این تمرینکننده ملاقات کنند، اما آنها اجازه ندادند. سپس ما درحالیکه در خارج از اردوگاه افکار درست میفرستادیم، برای این خانواده ترتیب دادیم که با افسران صحبت کنند. این بار آنها اجازه پیدا کردند که این تمرینکننده را ملاقات کنند. یکی از نگهبانان از این خانواده پرسید که، "چرا امروز برای ملاقات آمدید؟" یکی از اعضای این خانواده پاسخ داد که، "چرا نیاییم؟" نگهبان گفت که، "امروز ۲۵ آوریل ۲۰۰۸ است. روزی است که در سال ۱۹۹۹ بیش از ۱۰ هزار تمرینکننده برای پژوهشخواهی به نزد مقامات بالاتر رفتند. ما معمولا دراین تاریخ اجازه ملاقات نمیدهیم." اما به خاطر قدرت افکار درست، کارهای این خانواده به انجام رسید. درست دوماه بعد، این تمرینکننده آزاد شد، هرچند بر طبق نظم و ترتیب نیروهای کهن قرار بود که به مدت یک سال و نه ماه زندانی شود.
یکی دیگر از کارهایی که انجام دادیم، بردن پول و لباس برای تمرینکنندگان زندانی بود. ما نمیدانستیم که آنها کجا هستند و در ابتدا به مرکز شستشوی مغزی رفتیم. به ما گفتند که به مرکز بازداشت برویم. آنها عموماً، بدون مدارک لازم، به مسئله پول یا لباس رسیدگی نمیکردند. ما یک تمرین کننده را در صف پنجرهای که مربوط به تحویل پول بود گذاشتیم و یکی دیگر را در صفی که مربوط به فرستادن لباس بود، درحالیکه من کنار در برای فرستادن افکار درست بودم و ابتدا دریچه مربوط به پول را هدف قرار دادم. افسر این قسمت پول را قبول کرد. افسری که کار رسیدگی به تحویل لباس را انجام میداد، مدارکی را درخواست کرد که ما نداشتیم. من به طرف آن دریچه رفتم و برای آن افسر ویژه افکار درست فرستادم. افسر گفت که، "این دفعه استثنائاً قبول میکنم، اما دفعه بعد باید مدارک ارائه دهید." یکی از همتمرینکنندگان به خانوادهاش گفت که به خاطر اینکه من افکار درست فرستادم این کارها به انجام رسید. افراد این خانواده از این موضوع تحت تأثیر قرار گرفتند. من از این فرصت استفاده کردم تا برای آنها درباره پیامد خوبی و پلیدی حرف بزنم و اینکه برای آنها مهم است که دیدگاه درستی درخصوص فالون دافا داشته باشند.
من هر روز حداقل ۱۰ بار سر ساعت افکار درست میفرستم و ساعت دیگری را به پاکسازی فضای شخصی خود اختصاص میدهم تا هرگونه تضادی در سایه صلح و آرامش حل شود. البته، این به انتخاب موجودات دیگر مرتبط است. یک شب خوابی دیدم که درآن بسیاری از مردم بهطور منظم صف بسته و از خانه من بیرون میرفتند. وقتی از خواب بیدار شدم خیلی خوشحال بودم، فهمیدم که تضادهای موجود با این افراد بطور صلحآمیزی برطرف شده بودند. منظور از فرستادن افکار درست برای نجات موجودات ذیشعور است نه برای نجات شخصی.
۳- روشنگری حقیقت برای نجات موجودات ذیشعور
درآغاز، من فقط فلایرهای روشنگری حقیقت را پخش میکردم. برایم سخت بود که رودررو با مردم حرف بزنم. در سال ۲۰۰۹، وقتی دیویدیهای شنیون در دسترس ما قرار گرفت، فکر کردم که لازم است شخصاً با مردم حرف بزنم. وقتی برای اولین بار سعی کردم یک دیویدی را به کسی تقدیم کنم، خیلی هیجانزده بودم. سپس فردی را دیدم که با زحمت بسیاری به سمت من میآمد. فکر کردم که این یک فرصت است، اما نمیدانستم چطور شروع کنم تا اینکه این جملات به ذهن من آمد: "این چیزها توسط استاد نظم و ترتیب داده میشوند و توسط او اجرا میشوند." (جوآن فالون)
به آن فرد گفتم، "سلام! پاهای شما مشکلی دارند؟" او جواب داد، "نه بخاطر مسئله هموروئید (بواسیر) من است." گفتم، "من این مشکل را قبلاً داشتم، اما حالا دیگر آنرا ندارم." او از من پرسید که دراین زمینه چکار کردم و من به او گفتم که فالون دافا را تمرین کردهام. او خیلی متعجب شد و توضیح داد که در تلویزیون [تبلیغات سوء] درباره فالون گونگ را دیده است. قبل از اینکه او بتواند چیر بیشتری بگوید، به او درباره حقایق دافا گفتم، مخصوصاً، درباره اثر درمانگری آن، و اینکه چطور میتوان به وسیله آن فرد خوبی شد، درباره خودسوزی جعلی، و دیگر چیزها. او متحیر بود و از گرفتن دیویدی بسیار خوشحال شد. در آن روز من پنج دیویدی به مردم دادم و بر ترس درخصوص صحبت با مردم غلبه کردم.
با تشویق استاد، قادر شدم حقایق را برای مردم روشن کنم. مطالبی که در ادامه میآید برخی از ماجراهایی هستند که مایلم آنها را به اشتراک بگذارم.
یک بار تقریباً ۱۰ کارگر مزرعه را دیدم که منتظر بودند آنها را به سر کار ببرند. از معلم خواستم مرا از دید پلیس در امان نگه دارد و به سمت کارگران حرکت کردم، گفتم، "حالتان چطور است؟ آمدم تا خبر خوبی به شما بدهم." سپس فلایرها را بین آنها پخش کردم. یکی از افراد جوان از گرفتن فلایر امتناع کرد. مرد مسنتری به او گفت، "چرا یکی برنمیداری؟" من به مرد مسن گفتم، "آقا، شما درک خوبی دارید." او جواب داد، "این مقالات بسیار خوب و تأثیرگذار هستند." از او پرسیدم که آیا کار سه انصراف [انصراف از عضویت در حزب کمونیست چین و سازمانهای وابسته به آن] را انجام داده است. او گفت که این کار را مدتها پیش انجام داده است. بیشتر افراد حاضر در آنجا نیز انصراف داده بودند. سپس به فردی برخوردم که عضو حزب بود، و به او گفتم، "بسیاری از افراد دیگر حقایق را فهمیدهاند. چرا شما هنوز به حزب وصل هستید؟ شما میتوانید ببینید که این روزها فساد اخلاقی در حزب فجایع بسیاری را به بار میآورد. وقتی افراد، اهریمنی میشوند، آسمان آنها را نابود میکند. مهم نیست که آیا شما مرتکب جرمی شده باشید یا نه. تا آنجا که سوگند خورده باشید که زندگیتان را برای حزب کمونیست میدهید، به همراه حزب ازبین میروید. چرا به خاطر ایمنی خودتان، از حزب کنارهگیری نمیکنید؟" او موافقت کرد که این کار را انجام دهد، و من برایش یک اسم مستعار انتخاب کردم. وقتی میخواستم آنجا را ترک کنم، یکی به صدای بلند گفت، "نروید! فرد دیگری اینجاست که هنوز از حزب کنارهگیری نکرده است." بنابراین برگشتم و بار دیگر برای او توضیح دادم که چرا او باید از حزب کنارهگیری کند، و او این کار را انجام داد. همه خوشحال بودند. سپس، فردی که درست اندکی پیش از حزب کنارهگیری کرده بود به من گفت، "بهتر است که دیگر اینجا را ترک کنید." من فهمیدم که واقعاً باید آنجا را ترک کنم، چونکه افراد زیادی در خیابان بودند، و من باید موضوع ایمنی را مهم درنظر بگیرم.
برخی از افراد بعد از روشنگری حقیقت به آنها، پیشقدم شدند که خودشان فلایرها را پخش کنند. فردی، که فروشنده سبزیجات بود، با مطالعه فلایرهای ما فهمید که باید از حزب کمونیست چین کنارهگیری کند، اما نمیدانست که چگونه این کار را انجام دهد. او به فرمانداری روستایش رفت و از او پرسیدند، " آیا شما تمرینکننده دافا هستید؟" او پاسخ داد که نیست. آنها از او پرسیدند که، "از کدام حزب میخواهید خارج شوید؟" سپس او به من گفت که بی هیچ دلیلی او را به یک مرکز بازداشت بردند، ۵۰۰ یوآن جریمهاش کردند، و مورد ضرب و شتم قرار دادند. او گفت که حزب کمونیست چین شیطان است. او یک پوستر دافا روی فرمان ماشین خود قرار داد و هرجایی که میرفت، آنرا با خود میبرد.
دو نمونه از معجزات حاصل از افکار درست
یک بار من پوستری را به یک تیر برق کنار خیابانی اصلی چسباندم. بلافاصله یک پلیس با سهچرخهاش به آن سمت آمد و درفاصله سهمتری آن ایستاد. من در ذهنم به معلم گفتم، "معلم! نگذار این افسر پلیس کارمای بیشتری بهوجود آورد. او را نجات بده و بگذار برود." سپس، از حفظ خواندم،
"با یک چنین فای عظیمی در اینجا، وقتی افکار شما درست باشد، فا با شما خواهد بود، و این بزرگترین اطمینان است." (آموزش فای ارائهشده در منهتن، ۲۰۰۶)
و فرمولهای افکار درست را خواندم. بدون هیچ مشکلی از کنار پوستر قدمزنان دور شدم.
زمانی، برای روشنگری حقیقت، به مرکز اطلاعات یک ساختمان در حال ساخت رفتم. در این مرکز دو مرد بود و یک نگهبان در بیرون ایستاده بود. دو مردی که در داخل مرکز بودند، فلایری را که به آنها دادم، قبول کردند. سپس نگهبان به داخل آمد. به او گفتم، "حالتان چطور است؟ میخواهم خبرهای خوبی به شما بدهم." قیافهای جدی به خود گرفت و کیف حاوی فلایرها را برانداز کرد، "خوب است! اینجا هستی. فعلاً بمان. تمام چیزهایی که داری را بیرون بریز." با مهربانی به او جواب دادم، "آقا، میدانم که مرد خوبی هستید. به همین دلیل به شما فلایر دادم. من اینجا هستم تا مردم را نجات دهم." ناگهان رفتارش عوض شد و گفت، "آیا من درحال نجات تو هستم یا شما دارید امروز مرا نجات میدهید؟ بهتر است اکنون اینجا را ترک کنید." درحالی که مرا به سمت در هل میداد، گفتم، "خداحافظ." او پاسخ داد، "امروز خورشید از غرب طلوع میکند. تو در امانی و من هم در امان هستم."
وقایع بسیار زیادی از این نوع هستند که استاد از من محافظت کرد. من اغلب فکر میکنم که وقتی آنچه را لازم است انجام دهم، تقوا بهدست میآورم، اما معلم باید از چیزهای بسیار زیادی مراقبت کند.
بعد از اینکه مقاله، "ترقه بخرید ترقه را منفجر کنید" در وبسایت مینگهویی (نسخه چینی کلیرویزدم) گذاشته شد، ما آن را به فلایرمان افزودیم. به نظرم رسید که این برداشتن یک قدم در اصلاح فا و نیز یک تغییر کیهانی است. معلم گفت،
"اگر در تغییرات کیهانی هیچکسی حرکتی نمیکرد، چنان شرایطی در جامعه معمولی انسانی پدیدار نمیشد و تغییرات کیهانی نیز نامیده نمیشد." (جوآن فالون)
سپس وقتی با مردم حرف میزدیم به آنها میگفتیم که جیانگ ِزمین دچار مرگ مغزی است، اما حزب کمونیست چین نمیگذارد مردم درباره آن بدانند. منفجر کردن ترقه میتواند پلیدی را زدوده و نیکبختی به ارمغان آورد.
۴- رشد شینشینگ به هنگام نجات موجودات ذیشعور
چند روز پیش یکی از همتمرینکنندگان پوستری برای نصب به من داد. فکر کردم که، "چرا آنرا به من میدهید؟ چرا در عوض آنرا پست نمیکنید؟" دراین باره ناراحت بودم. به هر صورت، به منطقه کوچکی رفتم که درها به صورت الکترونیکی کنترل میشوند. باید از قسمت ماشینرو شش پله بالا میرفتم تا به یک در برسم و پوستر را روی آن نصب کنم. وقتی چرخیدم و به عقب گام برداشتم، پلهها را فراموش کردم و تعادلم را از دست دادم. معلم به من کمک کرد و من بدون اینکه بیفتم تعادلم را حفظ کردم. وقتی به درونم نگاه کردم، فهمیدم که اشتباهاً فکر میکردم که دارم این کار را برای آن همتمرینکننده انجام میدهم، که نگرشی بشری بوده و بار اضافهای را به معلم تحمیل کرد. پوزش میطلبم!
روزی دونفر از ما داشتیم فلایرها را پخش میکردیم، و فقط مقدار کمی باقی مانده بود. من به تمرینکننده دیگر گفتم که، " شما طرز برخورد درستی دارید. میتوانید بقیه فلایرها را پخش کنید." او بعد از گذشت زمانی کوتاه دو فلایر به دو افسر لباس شخصی داد. آنها نگذاشتند او برود. من به طرف آنها رفته و گفتم، "برادران! ما میتوانیم تشخیص دهیم که شما افراد خوشقلبی هستید. به همین دلیل آن فلایرها را به شما دادیم." یکی از آنها به من گفت، "هرچه در کیف دارید بیرون بریزید." من دو فلایر درآوردم و او کیفم را قاپید و شش یا هفت فلایر دیگر بیرون کشید. او گفت، "شما افراد محترمی هستید، وگرنه به خاطر داشتن این فلایرها، میبایستی به دو سال زندان محکوم میشدید. حالا بروید. دیگر این کار را انجام ندهید. شما قربانی شدهاید." من دستهایم را در حالت هشی گذاشتم و درحالیکه اشک از گونههایم روان بود گفتم، "قربانیان واقعی شما هستید. ما سعی میکنیم موجودات ذیشعور را نجات دهیم." در مسیرمان به خانه من به این همتمرینکننده گفتم، "ما باید به درون خود نگاه کنیم تا بفهمیم که چرا این واقعه برای ما رخ داد." در ابتدا من فکر میکردم که تمرینکننده دیگر بیاحتیاطی کرد. سپس فهمیدم که من گرایش به شکایتکردن دارم. بعد از درگذشت همسرم، مجبور بودم هر کاری را خودم انجام دهم و بهطور ناخودآگاه همیشه از اینکه کسی کمکم نمیکند شاکی بودم.
همانطور که به درونم نگریستم، جملات معلم به ذهن من خطور کرد،
"اما در نظر بگیرید که چه گفتهام: اگر هرآنچه که در حال انجامش هستید پایهاش بر فا نباشد، اگر قدرت فا را نداشته باشد، و اگر خوب تزکیه نکرده باشید، آن امور را خوب انجام نخواهید داد. گرچه شاید آن کار را، هر آنچه که باشد، انجام داده باشید، اما به هیچ تأثیری دست پیدا نکرده است و صرفاً نمیتواند مردم را نجات دهد، چراکه شما در منحل کردن عوامل شیطانی بیتأثیر هستید." ("مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند،" ۲۰۱۱)
از خودم خجالت کشیدم که پس از آزمونها و سختیهای بسیار هنوز نگرشهای بشری داشته و با دقت لازمه از فا پیروی نمیکنم. نباید موانع بیشتری به استاد تحمیل کنم.
اخیراً، در طی یک جلسه تبادل فا ماجرایی را تعریف کردم. روزی درحالیکه خرید میکردم، به صاحب مغازه گفتم، "آیا میدانید که فالون دافا خوب است؟" او درحال وزنکردن اجناس بود، و من فکر میکردم که صدای مرا نشنید، بنابراین آنچه را گفته بودم دوباره تکرار کردم. او گفت که اینطوری فکر نمیکند. وقتی از وی پرسیدم که چرا اینطور فکر نمیکند، او گفت که تمامی تمرینکنندگانی که میشناسد دستگیر شده بودند. سپس سعی کردم برایش درباره حقایق دافا بگویم، اما او گوش نمیکرد و از من میخواست که آنجا را ترک کنم. این مثال را آوردم تا نشان دهم که وقتی به خوبی عمل نمیکنیم، اعمال ما اثرات منفی برجای میگذارد. تمرینکنندهای توضیح داد که، "شما میگذارید که این افراد کارمای بیشتری بوجود آورند. من از این دیدگاه او خوشم نیامد و با او بحث کردم. سرانجام، در را پشت سرم محکم بستم و آنجا را ترک کردم. در مسیرم به خانه، همتمرینکنندهای به من گفت، "عمل امروز تو مطابق سطح تزکیه تو نبود." درآن زمان هنوز عصبانی بودم. بعداً، وقتی آرام شدم، واقعاً احساس بدی داشتم.
دریافتم اینکه فقط از موضوع اجتناب کنیم کمکی نمیکند. باید به درون نگاه کنم و علت را پیدا کنم. سرانجام فهمیدم که من دوست دارم دستور بدهم و نمیخواستم به دیگران گوش کنم. مخصوصاً دوست نداشتم نظرات منفی را بشنوم. با این آگاهی، تصمیم گرفتم خودم را براساس فا تغییر دهم. درک خودم را صادقانه با دیگر تمرینکنندگان درمیان گذاشتم و به پیشنهادات و نظرات آنها گوش کردم. پس از اینکه خودم را اصلاح کردم، تمرینکنندگان نه تنها مرا بخشیدند، بلکه سعی کردند به من کمک کنند. وقتی درباره آنچه معلم گفت فکر کردم، فهمیدم که من بیش از حد روی خودم تمرکز کرده بودم. پس از اینکه منیتام را رها کردم، از نظر جسمی و روحی احساس بسیار خوبی داشتم. من حقیقتاً مدیون حمایت معلم هستم.
مطالب بالا برخی از تجربیات من در خصوص انجام سه کار هستند. به خاطر درک محدود من خواهش میکنم اگر چیز نادرستی درآن میبینید به آن اشاره کنید. من فکر میکنم ما از طریق تبادل تجربه میتوانیم نقاط ضعف را پیدا کرده تا بتوانیم باثباتتر و بالغتر شویم و به طور منطقی به سوی کمال برویم.
سپاسگزارم، معلم! سپاسگزارم، همتمرینکنندگان!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.