(Minghui.org) از زمانی‌که مطالعه‌ی گروهی فا را شروع کردیم، با پشت‌کار تزکیه کرده و در رابطه با سه کار، به‌خصوص نجات مردم از طریق روشنگری حقیقت بهتر عمل کرده‌ایم. در اینجا تمایل دارم برخی از داستان‌های مربوط به رشدمان را با هم‌تمرین‌کنندگان به اشتراک بگذارم.

داستان اول: افکار درست تمرین‌کننده‌ سبب شد مأمور امنیتی از حرکت باز ایستد

روزی، تمرین‌کننده‌ی "الف" به یک منطقه‌ی مسکونی‌ رفت تا مطالب روشنگری حقیقت را خانه به خانه توزیع کند. او ‌چنان سخت مشغول توزیع مطالب و فرستادن افکار درست بود که متوجه نشد یک مأمور امنیتی در حال تعقیبش بود.

بعد از اینکه تمام مطالب را پخش کرد، ناگهان مأمور امنیتی بازویش را محکم گرفت و پرسید، "درحال انجام چه کاری هستی؟" این تمرین‌کننده ابتدا ترسید، اما طولی نکشید که آرامش خود را به‌دست آورد و فکر کرد، "من بر طبق فای استاد عمل می‌کنم، اینجا هستم تا مردم را نجات دهم، هیچ چیزی بهتر و درست‌تر از این کار نیست، دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد!" بنابراین گفت، "هیچ کار بدی انجام نمی‌دادم، چرا بازویم را گرفته‌ای؟"

سپس به چشمان مأمور امنیتی نگاه کرد و در همان حال تمام عناصر شیطانی پشت این مأمور را ازبین ‌‌برد، عناصری که با دافا مداخله می‌کنند و تمرین‌کنندگان دافا را از روشنگری حقیقت بازمی‌دارند. حتی این کلمات را با صدای بلند تکرار کرد. مأمور امنیتی ترسید و گفت، "چه می‌گویی؟" سپس بازویش را رها کرد و تمرین‌کننده از آنجا دور شد.

وقتی حدوداً ۱۰ متر از آنجا فاصله گرفت، به عقب نگاه کرد و دید که مأمور امنیتی هنوز آنجا ایستاده بود. می‌دانست این اتفاق به‌ این دلیل رخ داد که وی افکار درستش را بدون هیچ ترسی حفظ کرده بود. استاد کمک کرد و مأمور امنیتی را از حرکت بازداشت تا این تمرین‌کننده بتواند آنجا را ترک کند. در ذهنش گفت، "استاد، سپاسگزارم!"

داستان دوم: مأموران امنیتی پس از آگاهی به حقیقت، تمرین‌کننده را آزاد کردند

تمرین‌کننده‌ی "ب" برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت به یک منطقه‌ی مسکونی‌ رفت و همان‌طور که در بیرون ساختمانی قدم‌ می‌زد، یک مأمور امنیتی جلوی او را گرفت. مأمور امنیتی با تحکم از او پرسید، "درحال انجام چه کاری هستی؟" تمرین‌کننده پاسخ داد، "فکر می‌کنی در حال انجام چه کاری هستم؟" مأمور گفت، "تو در حال پخش فلایرهایی بر ضد دولت هستی!"

تمرین‌کننده‌ی ب گفت، "بسیاری از مردم هر روزه آگهی‌های تبلیغاتی را خانه به خانه پخش می‌کنند، چرا جلوی آنها را نمی‌گیری؟ آنچه من پخش می‌کنم، مطالبی است که به مردم می‌گوید انسان خوبی باشند، چرا مانع من می‌شوی؟"

سه مأمور امنیتی دیگر هم آمدند و یکی از آن‌ها گفت، "او را به اداره‌ی پلیس بفرستید." تمرین‌کننده‌ی ب گفت، "به چه دلیل؟ من قانون‌شکنی نکرده‌ام." آن مأمور امنیتی پاسخ داد، "مافوقم چنین دستوری داده است."

سپس تمرین‎‌کننده‌ی ب به آنها گفت، "دولت فعلی، حکومتی دیکتاتوری است که نمی‌تواند نیکی و پلیدی را از هم تمیز دهد. این دولت نه تنها فاسد است بلکه زورگویی نیز هست که از هر وسیله‌ای برای تحقیر و اهانت به کسانی که عضو حزب کمونیست چین نیستند استفاده می‌کند. باید بدانید اگر از چنین رژیم پلیدی پیروی کنید، مسئول گناهان و اعمال پلید آن خواهید بود و ممکن است پیامدهایی جدی به‌دنبال داشته باشد. بسیاری از مأموران پلیسی که در آزار و شکنجه‌ی تمرین‌کنندگان فالون گونگ شرکت داشته‌اند، پیش از این به سزای اعمال خود رسیده‌اند. لطفاً از این رژیم پلید پیروی نکنید و مرتکب اعمال بد نشوید."

تمرین‌کننده‌ی ب همانطور که صحبت می‌کرد، افکار درست هم ‌می‌فرستاد. مأمور  بازویش را رها کرد. وی ادامه داد، "به‌عنوان یک مأمور امنیتی باید روشن و آگاه باشید که وظیفه‌ی شما محافظت از ساکنین است، نه کمک به تبه‌کاری که مرتکب اعمالی شیطانی می‌شود. ما با هزینه‌ی خودمان، مطالبی را چاپ می‌کنیم تا به مردم کمک کنیم از حقیقت آگاه شوند و آنها را نجات دهیم. ما درحال انجام کارهای خوبی هستیم. اگر اهمیتی ندهید و صرفاً این رژیم شیطانی را دنبال کنید و مرا به اداره‌ی پلیس ببرید، نه تنها شما بلکه خانواده‌تان نیز مجبور خواهند بود به‌خاطر آسیب رساندن به انسان‌های خوب تاوان پس دهند."

سپس دور شد. به‌نظر می‌رسید که سمت آگاه‌شان در حال گوش دادن بود و حقیقت را درک کرد. آن مأموران امنیتی فقط آنجا ایستاده و شاهد دور شدن وی بودند.

داستان سوم: از بین بردن یک بنر افتراآمیز از طریق افکار درست و خردمندی

تمرین‌کننده‌ی "پ" در بیرون بازار، بنری را دید که روی آن‌ کلماتی افتراآمیز نسبت به دافا نوشته شده بود. بنابراین با هم‌تمرین‌کنندگان دیگر درباره‌ی چگونگی از بین بردن آن صحبت کرد. در سمت دیگر خیابان که روبروی بنر بود، مردی ۲۴ ساعته نگهبانی می‌داد. بالا رفتن و ازبین بردن این بنر در ملأ عام، قطعاً توسط این مأمور امنیتی دیده می‌شد.

تمرین‌کنندگان پیشنهاد دادند که به‌شکلی متمرکز افکار درست بفرستند تا نیروهای امنیتی خودشان بنر را بردارند.

با این حال، چند روز بعد بنر هنوز آنجا بود. سپس تمرین‌کننده‌ی پ گفت، "باید وابستگی‌مان را به ترس از بین ببریم و خودمان آن بنر را برداریم."

بنابراین تصمیم گرفتند بعد از ساعت ۱۱ شب زمانی‌که همه‌ی چراغ‌ها خاموش شدند، به بازار بروند. درحالی‌که تمرین‌کنندگان افکار درست می‌فرستند تا مأمور به خواب برود، تمرین‌کننده‌ی پ بالا رفته و بنر را پایین بیاورد.

آن شب، زمانی‌که تمرین‌کننده‌ی پ به بازار رسید، دید که مأمور امنیتی خواب است، بنابراین باسرعت بنر را پاره کرده و به پایین آورد. می‌دانست که باید فوراً آنجا را ترک کند، اما از آنجایی که مأمور امنیتی خواب بود، فکر کرد که باید بنر را از آنجا دور کند. همین که می‌خواست آنجا را ترک کند، مأمور امنیتی به‌سرعت پرید و او را گرفت.

در آن لحظه ترسید، اما وقتی دید که نگهبان درحال تماس گرفتن با پلیس است فریاد زد، "با پلیس تماس نگیر!" صدایش به‌قدری بلند بود که نگهبان را ترساند و او نتوانست شماره را به‌درستی بگیرد.

تمرین‌کننده‌ی پ به او گفت، "مضمون این بنر برای هرکسی که آن را بخواند واقعاً بد است، بنابراین مجبور بودم آن را پایین بیاورم." نگهبان پاسخ داد، "مأمورِ این خیابان بنر را آویزان کرده و به من گفته است که از آن چشم برندارم. حالا که تو آن را پاره کرده و پایین آورده‌ای، چطور می‌توانم این موضوع را برای مافوقم توضیح دهم؟"

تمرین‌کننده‌ی پ گفت، "این دیکتاتوری، بسیار فاسد است، تمام آنچه می‌داند این است که چطور مردم را قتل‌عام و آنها را چپاول کند. میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا به میل خود فالون گونگ را تمرین می‌کنند. آنها نه تنها تندرست و سالم می‌شوند، بلکه انجام این تمرین موجب صرفه‌جویی چشمگیر در هزینه‌های پزشکی کشور شده و همچنین آنها انسان‌های خوبی شده‌اند. مقامات ح.ک.چ فاسد با دیدن جمع کثیری از مردم که در حال تمرین فالون گونگ هستند حسادت ورزیدند، به همین دلیل سال‌های زیادی است که در حال آزار و شکنجه‌ی فالون گونگ بوده‌اند."

مأمور امنیتی حرف مرا قبول کرد، "حق با توست، من هم از ح.ک.چ راضی نیستم. با این حال، اگر تو بنر را پایین بیاوری، مافوقم مرا مجازات خواهد کرد، از حقوقم کم می‌کند یا حتی مرا اخراج می‌کند."

نجات مردم با نیک‌خواهی و خردمندی

فردی که در آن نزدیکی ایستاده بود گفت، "برای جبرانش مقداری پول به او بده و سپس برو." اما مأمور امنیتی گفت که می‌خواهد راجع به این وضعیت با یکی از دوستانش مشورت کند. تمرین‌کننده‌ی پ گفت، "بسیار خوب" و فکر کرد شاید بتواند حقیقت را بیشتر روشن کند و هر دوی آنها را نجات دهد. در ذهنش به استاد گفت، "استاد لطفاً به من کمک کنید. به من خردی عطا کنید تا این دو نفر را نجات دهم."

طولی نکشید که مردی مسن، در حالی که لبخند می‌زد از راه رسید. تمرین‌کننده‌ی پ از او پرسید، "عمو، آیا تاکنون عضو حزب کمونیست یا یکی دیگر از سازمان‌های وابسته‌ به آن بوده‌اید؟" او گفت زمانی‌که جوان بوده به لیگ جوانان حزب کمونیست چین پیوسته است. تمرین‌کننده‌ی پ گفت، "می‌توانم بگویم که انسان خوبی هستید. ح.ک.چ بسیار فاسد و پلید است، آسمان به‌زودی آن را نابود خواهد کرد. اگر ح.ک.چ را ترک کنید، زندگی‌تان را نجات خواهید داد و خوشبخت می‌شوید. به شما کمک خواهم کرد تا آن را ترک کنید، موافقید؟" او لبخند زد و گفت، "بسیار خوب!"

سپس مأمور امنیتی آنچه را که اتفاق افتاده بود برای مرد مسن شرح داد. او گوش کرد و گفت، "موضوع مهمی نیست، اما می‌ترسم که این مأمور تنبیه یا از کار برکنار شود." تمرین‌کننده‌ی پ گفت، "اگر او اخراج شود، به او کمک خواهم کرد تا شغل دیگری پیدا کند." مرد مسن تحت تأثیر صداقت و صمیمیت تمرین‌کننده‌ی پ قرار گرفت و به مأمور امنیتی گفت اجازه دهد تا او برود. سپس تمرین‌کننده‌ی پ به مأمور امنیتی گفت، "آیا تو هم عضو لیگ جوانان هستی؟" او سرش را تکان داد و تمرین‌کننده‌‎ی پ گفت، "نظرت چیست اگر به تو هم کمک کنم تا از آن خارج شوی؟ نام مستعارت "خوشبختی" خواهد بود. تو نیز خوشبخت خواهی شد." او موافقت کرد.

روشن‌بینی

استاد بیان کردند،

"از این رو حتی سخت‌تر است که به‌هنگام بودن در معرض آزمون‌های تحمیل شده توسط نیروهای کهن، موفق به درست پیمودن مسیر شد. و برای مریدان دافا در سرزمین اصلی چین حتی بیشتر اینطور است. برای آنها، در وسط شکنجه و آزارِ به شدت خشن، یک‌ یک افکار و نظرات، بحرانی هستند. اینکه خوب عمل کرده‌اید یا نه؛ مستعد شکنجه شدن بوده‌اید یا نه؛ امور را به طور صحیح اداره کرده‌اید یا نه، و تا چه اندازه شکنجه و آزار شده‌اید– تمام اینها مستقیماً به اینکه چگونه مسیرتان را پیموده‌اید و چگونه درباره‌ی امور فکر کرده‌اید مرتبط است. امور برای مریدان دافا بی‌نهایت دشوار هستند، و به این خاطر که آن در طی مرحله‌ی پایانی دنیا است که محیط در پیچیده‌ترین وضع خود است، که مریدان دافا در حال پیشروی به بیرون، در حال تزکیه به بیرون، و حتی نجات دیگران هستند، مریدان دافا از این رو می‌توانند خود را به عنوان موجوداتی با چنان عظمت و چنان سطح بالایی تکوین دهند. به‌خاطر اینکه نیروهای کهن درحال مداخله‌اند است که آنچه درحال انجامش هستید هم باعظمت است و هم واقعاً سخت." (یک مرید دافا چیست)

تمرین‌کنندگان در گروه مطالعه‌ی فای ما به این درک رسیدند که برای خوب انجام دادن سه کار، اول از همه باید ترس را از بین ببریم. "ترس" در اصل و ریشه‌ی خود، در واقع قسمتی از "خودخواهی" است. اگر بتوانیم خودخواهی را ازبین ببریم، هیچ چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. مانند سه داستانی که در بالا ذکر شد، با وجود این‌که تمرین‌کنندگان وابستگی به ترس داشتند، اما چون افکار درست قوی را حفظ کردند، شیطان وحشت‌زده شد، بنابراین هیچ شکافی برای آزار و شکنجه‌ی تمرین‌کنندگان نداشت.

ثانیاً، ما باید به استاد و دافا ایمانی صد در صد داشته باشیم و باور داشته باشیم آنچه ما انجام می‌دهیم، بهترین کار در جهان است. با محافظت و کمک استاد، هیچ مشکلی نخواهیم داشت. هر زمان با سختی‌ها یا خطراتی مواجه ‌شویم، تا زمانی که افکار درست‌مان را حفظ ‌کنیم، به‌راحتی آنها را پشت سر خواهیم گذاشت. البته، باید با مردم عادی با مهربانی رفتار کنیم و همیشه به فکر دیگران باشیم. مأموران امنیتی نیز توسط ح.ک.چ فریب خورده‌اند و ما باید آنها را نجات دهیم. اگر صادقانه حقیقت را برای آنها روشن کنیم، نجات خواهند یافت.

موارد بالا داستان‌هایی هستند که توسط تمرین‌کنندگان در گروه مطالعه‌ی فای ما مطرح شده‌اند، لطفاً با مهربانی هر مورد نادرستی را تذکر دهید. هه‌شی.