(Minghui.org) در دیدار با والدینم در سال ۱۹۹۵، مادرم فالون دافا را به من معرفی کرد، همچنین برای تماشای فیلمهای آموزش فای استاد، مرا به سالن کنفرانسی برد. بعد از اینکه به شهرم بازگشتم، هر جا میرفتم جوآن فالون را همراه خود میبردم.
سال بعد، ملاقات دیگری با والدینم داشتم و این بار مادرم مرا به گروه مطالعهی فای محلیاش برد و تعدادی مقالهی تبادل تجربه به من داد. درست در آن زمان بود که درک عمیقتری از فالون دافا کسب کردم و متوجه شدم که این دقیقاً همان چیزی است که تمام زندگیام در جستجویش بودهام. از یافتن دافا بسیار خوشحال بودم و احساس کودک گمشدهای را داشتم که بهطور اتفاقی مسیر خانهاش را پیدا کرده است. شادمانیام ورای توصیف بود.
جوآن فالون را میخواندم و هر روز تمرینها را انجام میدادم. طولی نکشید که توانستم فالونی را که استاد در من نصب کرده بود احساس کنم. به محض بازگشت به خانه، به گروه مطالعهی فای محلیام پیوستم. هر روز صبح قبل از رفتن به محل کار، تمرینها را با تمرینکنندگان دیگر انجام میدادم. بعد از شام، برای مطالعهی فا و تبادل تجربه به بقیه میپیوستم. آن چند سال همه چیز بسیار شاد و رضایتبخش بود.
"آنهایی که فالون دافا را تمرین میکنند همگی افراد بزرگی هستند"
از زمانی که یک تمرینکنندهی فالون دافا شدم، این را هدفم قرار دادم تا در هر لحظه آموزشهای استاد را بهطور دقیق و کامل دنبال کنم.
زمانی که هنوز با کارفرمای اولم همکاری میکردم، در محیط کارم سخت کار کرده و هرگز دربارهی هیچ چیزی گله و شکایت نمیکردم. همچنین برای تمیز کردن فضای عمومی شرکتمان پیشقدم بودم. یکبار یکی از همکارانم مرا به هنگام برداشتن زبالههای بچهای از روی زمین دید. او گفت، "فقط شما افرادی که فالون گونگ را تمرین میکنید، داوطلبید که چنین کارهای ناخوشایندی را انجام دهید!"
زمانیکه در شرکتمان رئیس جدیدی منصوب شد، دربارهی تغییرات مثبتی که بعد از شروع تمرین تجربه کرده بودم، شنید و به نزدم آمد تا در این باره با من صحبت کند. فالون دافا را به او معرفی کردم و پیشنهاد دادم که جوآن فالون را بخواند. حقیقتاً کل کتاب را خواند و پس از آن گفت، "آنهایی که فالون دافا را تمرین میکنند همگی افراد بزرگی هستند." بعد از شروع آزار و شکنجه، هرگز سعی نکرد مرا از تمرین کردن بازدارد.
در سال ۲۰۰۱، به شرکت جدیدی پیوستم. پس از اینکه در محیط جدیدم بهخوبی جا افتادم، دافا را به سرپرستم معرفی و درخصوص آزار و شکنجه حقایق را برایش روشن کردم. خواست کتاب را بخواند. این شرکت تازه راهاندازی شده بود و نیروی انسانی محدودی داشت، از این رو رئیس بهواسطهی اعتمادی که به من داشت خواست مسئولیت حسابداری و همچنین صندوقداری را بهعهده بگیرم. هر ماه مطمئن میشدم که تمام امور مالی به درستی و بهطور واضح ثبت شوند. سپس به دلایل بسیاری، مجبور شدم این شرکت را نیز ترک کنم. مدیر منابع انسانی خواهش میکرد که بمانم. زمانیکه متوجه شد بههیچ وجه نمیتوانم بمانم، گفت، "لطفاً بدانید هر زمانی که بخواهید، از بازگشت شما استقبال میکنیم. درب اینجا برای همیشه به روی شما باز است."
در سال ۲۰۰۳، در سومین شرکت استخدام شدم. دوباره با هر چیزی از منظر یک تزکیهکننده برخورد میکردم، سخت کار میکردم و هرگز برای علایق شخصی مبارزه نمیکردم. مدیر عامل شرکت مسئولیت حسابداری و تبلیغات را به من سپرد. وقتی به او یادآوری کردم که برای یک حسابدار کار بازاریابی مناسب نیست، گفت، "درک خوبی از شخصیت شما دارم. از آنجایی که با کمبود نیرو مواجه هستیم، شما از حمایت کامل من برخوردارید تا هر آنچه را که فکر میکنید درست است، انجام دهید."
بودجهی بازاریابی ما هر ساله در حدود چند صد هزار یوآن بود و شرکتهای تبلیغاتی زیادی بر سر اینکه تبلیغات شرکت ما را بر عهده بگیرند، سخت در رقابت و دعوا بودند. به منظور پیشی گرفتن از دیگران، بسیاری از شرکتها به من پول پیشنهاد میدادند که همیشه آن را رد میکردم. از آنجایی که فضای کسب و کار در چین بسیار فاسد است، نمیتوانستند این را درک کنند، بنابراین به آنها گفتم فالون گونگ به ما میآموزد که افراد خوبی باشیم و اینکه نمیتوانم هیچ پول اضافهای بگیرم و شرکت پیش از این حقالزحمهی مرا پرداخت کرده است. به آنها اطمینان میدادم که صرفاً به این دلیل که پولهایشان را نپذیرفتهام، هرگز مشکلی برای آنها ایجاد نخواهم کرد. تا زمانی که طرحهای تبلیغاتی ارائه شده مطابق نیازهای ما بود، آنها را در نظر گرفته و بررسی میکردم. یکبار یک خانم فروشنده از شرکتی تبلیغاتی، پس از اینکه پیشنهادش را رد کردم مقداری طلا و جواهر بر روی میزم گذاشت. روز بعد آنها را از طریق پست پیشتاز پس فرستادم، او بسیار تحت تأثیر قرار گرفت.
حتی نمیتوانم بهخاطر بیاورم که چندین بار و هدایای چند نفر را رد کردهام. بعداً در حالی که برخی از شرکتهای تبلیغاتی درحال بررسی مشکلات مالی خود بودند، شرکت ما هرگز گرفتار این مشکل نشد. مدیرمان گفت، "خوب شد که مدیر عامل از شما خواست مسئولیت بازاریابی شرکت را بر عهده بگیرید." او نیز میدانست که یک تمرینکنندهی فالون دافا هستم.
نسبت به اعضای خانوادهام بردبار شده و با آنها با مهربانی برخورد میکنم
پیش از شروع تزکیه، با مادرشوهرم رابطهای خوب و صمیمی نداشتم. بعد از شروع تمرین، متوجه شدم که باید مشکلاتمان را حل کنم. با استفاده از اصول فالون دافا، به درون نگاه کردم تا کاستیهایم را پیدا کنم. مهم نبود مادرشوهرم چقدر غیرمنطقی بود، میدانستم که باید مطابق استانداردهای یک تزکیهکننده باشم و اینکه باید نسبت به همه از جمله اعضای خانوادهام بردبار باشم.
اما کسی بودم که هرگز به خودش اجازه نمیداد از دیگران عقب بیفتد، چه در تحصیل باشد یا در کار. چگونه میتوانستم در عذرخواهی از مادرشوهرم پیشقدم باشم؟ خیلی سخت بود، اما مصمم شدم وابستگیام را به حفظ ظاهر و آبرو رها کنم. لحظهای که مادرشوهرم درب خانهاش را به روی من باز کرد، تعجب و سپس شادی را بر چهرهاش دیدم.
اگرچه بهترین سعی خود را کردم تا رابطه با مادرشوهرم را درست و مشکلات را از بین ببرم، برای او زمان بیشتری طول کشید تا نگرش و رفتارش را نسبت به من تغییر دهد. بعد از اینکه به منظور دادخواهی برای فالون دافا به پکن رفتم و به همین دلیل بازداشت شدم، او کارهایی انجام داد که حتی غریبهها را نیز عصبانی کرد.
در زمان بازداشتم، آپارتمانی داشتم که آن را به شخصی اجاره داده بودم. اجارهنامه منقضی نشده بود، اما مادرشوهرم این حق را به خود داد تا بدون اطلاع من مستأجر را به زور بیرون کند. سپس از پسر کوچکترش خواست که به آنجا نقل مکان کند.
دو هفته بعد از اینکه به خانه بازگشتم، متوجه این موضوع شدم. بسیاری از همکاران و دوستانم که در همان مجتمع زندگی میکردند، همگی احساس میکردند که در حقم بیانصافی شده است، بنابراین مرا مطلع کردند که مادرشوهرم برنامهریزی کرده تا شوهرم مرا طلاق دهد و بدین ترتیب قبل از آزادی من از پسر کوچکترش خواسته تا ملک مورد اجاره را به تصرف خود درآورد. با لبخندی از همه چیز به آرامی گذشتم. در حقیقت، برادرشوهرم به مدت ۱۱ سال است که آنجا زندگی میکند.
مادر شوهرم جلوی من، همیشه گله و شکایت میکرد که پسر کوچکش هرگز از وظایف فرزندیش نسبت به او و شوهرش آگاه نبوده، بلکه در عوض همیشه خواهان حمایت مالی آنها است. با لبخندی گفتم، "مادر، در صورتی که وضعیت مالی شما اجازه میدهد، اصلاً مشکلی ندارم اگر بخواهید از نظر مالی او را حمایت کنید. با این حال بدانید زمانیکه پیر شوید و نیاز به کمک داشته باشید همیشه از شما بهخوبی مراقبت خواهم کرد." مادرشوهرم خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و حتی نظر خانوادهی دخترش هم این بود که او عروس خوبی دارد.
همیشه یقین حاصل میکنم که اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری را دنبال کرده و با خانوادهی شوهرم با صبر و مهربانی رفتار کنم. یکسال والدین شوهرم خبر دادند که تمام اعضای خانوادهی ۱۱ نفریشان، از جمله خودشان، پسر کوچکتر و دختر کوچکترشان و خانوادههای آنها قصد دارند، برای تعطیلات به شهر ما بیایند. بیدرنگ از دیدار آنها استقبال کردم و به شوهرم گفتم، "برای کل اعضای خانواده آسان نیست که یکجا دور هم جمع شوند. بیا زیاد نگران پول نباشیم، باید میزبانهایی سخاوتمند و خوب باشیم."
از آنجا که تعدادشان زیاد بود تعدادی اتاق در هتل نیز برای آنها رزرو کردم. در تعطیلات آخر هفته سوار چند ماشین شدیم و اطراف شهر را به آنها نشان دادم. هر زمان فرصتی داشتم، حقایق آزار و شکنجه را برای آنها روشن میکردم و توضیح میدادم که چرا خارج شدن از ح.ک.چ و سازمانهای تابعهی آن برای آنها امنیت و امیدواری به ارمغان خواهد آورد. مادرشوهر و خواهرشوهرم هر دو زمانی که میخواستند از پیش ما بروند، گریه میکردند.
از طریق اصول فا شوهرم را راهنمایی کردم تا روابط نامشروع را کنار بگذارد
سال گذشته زمانی که فهمیدم شوهرم رابطهی نامشروعی دارد، بهشدت ناراحت شدم. هر چه باشد، کارهای خیلی زیادی برای خانوادهش انجام داده بودم. زمانی که فرزندمان کوچک و از نظر سلامتی در وضعیت بدی بود، از او مراقبت کرده بودم. شوهرم هرگز از نظر مالی به خانواده کمک نمیکرد- من بودم که همیشه از هر سه نفرمان حمایت میکردم.
سپس بهخاطر آوردم که باید با هر چیزی از منظر یک تزکیهکننده برخورد کنم. به شوهرم گفتم که یک فرد چگونه باید با خودش رفتار کند و به او اطمینان دادم که رابطهی خارج از ازدواجش درست شبیه سقوطی در سفر طولانی زندگیاش میباشد. توصیه کردم کمکش کنم تا بیدار شود بهطوری که بتوانیم سفر زندگیمان را با هم طی کنیم. بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و بعد از آن اغلب دافا را به دوستانش معرفی میکرد و دیویدیهای روشنگری حقیقت را برای تماشا به آنها میداد.
اغلب با خانوادهی پرجمعیتم در مورد شگفتیهای دافا تبادل تجربه میکردم و برای آنها شرح میدادم که چرا خواندن "فالون دافا خوب است" آیندهی خوبی برای آنها به ارمغان میآورد. میگفتم، "خدایان و بوداهایی در یک متری بالای سر افراد هستند. فالون دافا قانون بوداست. زمانی که فالون دافا در این دنیای بشری مورد حمله قرار میگیرد، هر کسی که حمایت خود را از دافا نشان دهد، باارزشترین فکر را در سر میپروراند و توسط خدایان و بوداها محافظت خواهد شد."
موارد بسیار زیادی وجود دارند که خانوادهام از مزایای دافا بهرهمند شدهاند. همگی آنها را اینجا نخواهم آورد.
درست همانطور که استاد بیان کردند، "...با تمرین یک نفر، کل خانواده نفع میبرند..." ("آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا" ۱۹۹۹)
دوباره از استاد برای همه چیز سپاسگزارم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود