(Minghui.org) تقریباً ۷۰ ساله هستم. تمرین فالون دافا را در ماه می سال ۱۹۹۶ آغاز کردم. ۱۶ سال عمل تزکیهام تجلی این بوده که دافا چقدر عمیق، پرمحتوا و فوقالعاده است. پس از شروع تمرین دافا، طرز فکرم تغییر کرد و آرامش ذهن و جدا شدن از دغدغهها و مشکلات مردم عادی را تجربه کردم. در زیر مایلم تجربهی تزکیهام را در مورد سلامتی و پول، با شما به اشتراک بگذارم.
نومیدی
دورهی راهنماییام مصادف با دورهی قحطی بزرگ در کشور بود. اغلب اوقات گرسنه بودم و وضعیت جسمیام ضعیف بود. وقتی نوجوان شدم، وضعیتم حتی بدتر شد. مهم نبود که چه چیزی میخوردم، حتی اگر غذا مایع بود، باعث درد زیادی در مریام میشد. در برخی از موارد وخیم، پس از اینکه موفق میشدم مقداری از غذا را قورت دهم، طولی نمیکشید که بالا میآوردم. باید در رابطه با غذایم واقعاً مراقب میبودم و دقت میکردم. نمیتوانستم غذای سرد یا غذایی را که خیلی سفت بود بخورم. مجبور شدم به طب چینی و طب سوزنی متوسل شوم. اما هنوز هم حفظ سلامتیام بسیار سخت بود.
پس از فارغالتحصیلی از کالج، مجبور شدم وظیفهی حمایت از خانوادهی همسرم و بزرگ کردن فرزندانم را بهعهده بگیرم. بهگونهای خستگیناپذیر و با اضطراب و اندوه کار میکردم. مشکل معده و گوارشم هنوز هم مرا اذیت میکرد، دچار بیخوابی هم شده بودم و شبهای متمادی نمیتوانستم بخوابم. این باعث شده بود که از ضربان قلب نامنظم هم رنج ببرم. تعداد ضربان قلبم در دقیقه بیش از ۱۲۰ بار بود که سبب سرگیجه، خستگی و تعریق زیادم میشد.
با این همه، در محل کار هنوز هم با جدیت و سخت کار میکردم و سست نشده بودم. برای عملکرد عالیام هیچ پاداشی دریافت نمیکردم. در عوض، سخت کار کردنم باعث شده بود برخی از همکارانم حسادت کنند و کارهایی علیه من انجام دهند. با خشم و اضطراب، در آستانهی فروپاشی ذهنی بودم و وضعیت سلامتیام به شدت رو به وخامت بود. انواع بیماریها به سراغم آمده بود از جمله کمخونی در عضلات قلب، پیلیت (التهاب لگنچهی کلیه)، درد عصبی جمجمه، درد مفاصل، تب خفیف و کهیر. التهاب در لگنچهام نسبتاً شدید بود و وقتی بیش از پنج دقیقه از نشستنم میگذشت، دچار کمر دردهای شدیدی میشدم. باید در رختخواب و یا در بیمارستان بستری میشدم.
یکبار در طول شب درد شدیدی داشتم، پزشکی برای معاینهام آمد. نگاهی به من و چهار دست و پایم انداخت و حیرت کرد. گفت در بیمارستان چند آزمایش خون انجام دهم و نتیجهی آزمایشها را نزد او ببرم. پس از اینکه جواب آزمایشها را به او دادم، گفت، "فقط هزاران گلبول سفید وجود دارد." از من پرسید: "آیا چیزی راجع به لوکمیا (سرطان خون) شنیدهاید؟" شوکه شده بودم.
هر روز مجبور بودم داروهای بسیار زیادی مصرف کنم– از نظر مالی ورشکسته شده بودم. دو بار بهخاطر حساسیت داروییِ کشنده نزدیک بود جانم را از دست بدهم. کارکنان بیمارستان که سعی در نجاتم داشتند، گفتند که باید موجودی بالاتر به من کمک کرده باشد و باید خوشحال باشم که نجات یافتم، زیرا شرایط نومیدکنندهای داشتم.
پس از آن، هر پزشک دیگری که در مورد آلرژیام میشنید، مرا قبول نمیکرد، چون نمیخواست مراقب مشکل دیگری هم باشد. بنابراین مجبور شدم برای مقابله با مشکلات سلامتیام، به دنبال راههای دیگری از جمله چیگونگ باشم.
بیش از دهها نوع چیگونگ را آموختم و به بسیاری از سخنرانیهای چیگونگ گوش دادم. با این حال برای مدت بیش از ده سال بیماریهایم درمان نشد و چیزهای بدی را به خود جذب کردم. همیشه در بدنم احساس ناآرامی و اضطراب داشتم، مثل اینکه سوزنی به هر منفذ عرقم فرو میرفت. احساس ناامیدی میکردم و خستهتر و فرسودهتر از آن بودم که به زندگی ادامه دهم.
آشنایی با دافا
وقتی دیگر به بنبست رسیده بودم، شخصی کتاب جوآن فالون را به من داد. سرنوشتم تغییر کرد. دافا برایم سرزمین مقدسی را به ارمغان آورد.
مشتاقانه سعی کردم خواندن این کتاب را به پایان برسانم، اما بدون توجه به اینکه آن را در حالت ایستاده میخواندم یا نشسته بهطرز عجیبی احساس خوابآلودگی میکردم. به سختی میتوانستم چشمهایم را باز نگه دارم. بعد من و خانوادهام به سخنرانی ضبط شدهی استاد در شهر جینان گوش دادیم. یک هفته بعد، درد عصبی جمجمهام که دهها سال مرا زجر و عذاب داده بود کاملاً از بین رفت. به آرامی میخوابیدم و با اشتهای زیادی غذا میخوردم. متوجه شدم که استاد درحال تنظیم و متعادل کردن بدنم بود. واقعاً احساس سحرآمیزی داشتم. من و خانوادهام همگی تمرین دافا را شروع کردیم.
همهی کتابهای دیگر چیگونگ را که در خانه داشتم جمعآوری کرده و آنها را سوزاندیم. در همان روز، درحالی که مدیتیشن میکردم، احساس کردم که استاد مرا از شر چیزهای بد در بدنم خلاص کرد. دردم ناپدید شده بود. با چشمانی پر از اشک، واقعاً قدردان کمکهای استاد بودم.
در روز سوم حضورم در تمرین گروهی، در هنگام مدیتیشن، احساس کردم که در بالای کوه بلندی نشستهام. وقتی به پایین نگاه کردم، مردم مانند مورچههای کوچکی به نظر میرسیدند. از طریق تزکیه در دافا به سرعت تعالی یافته و بالا رفته بودم.
استاد همچنین در شروع دورهی تزکیهام، حیوانات و گیاهان بسیاری را در بعدهای دیگر به من نشان داد. واقعاً زیبا بود. گاهی اوقات این حالت را تجربه میکردم که "احساس خوب و بسیار راحتی خواهید داشت، مثل اینکه در داخل پوستهی یک تخم مرغ نشستهاید" (جوآنفالون). یکبار، در طول تمرینات حالت ایستاده، بدنم به ذرات بیشماری از همه رنگها تبدیل و در اطراف شناور شد. نمیدانستم سرم کجاست، یا چهار دست و پایم کجاست. احساس میکردم آنها همراه با ذرات شناور بودند. من و جهان یک بدن شده بودیم. بیش از ۲۰ دقیقه از این صحنهی آرامشبخش لذت بردم.
چنین داستانهایی تقریباً هر روز اتفاق میافتاد. دافا قدرت جادوییش را به من نشان داد و استاد درحال ترغیب من بود. احساس میکردم خوشبختترین موجود هستم.
استاد همچنین چندین بار بدنم را پاک کرد. بعد از آن همهی بیماریهایم ناپدید شد. در اینجا دو نمونه میآورم.
یک شنبه شب، وقتی میخواستم به رختخواب بروم، احساس کردم نیاز دارم به توالت بروم، حالت اسهال داشتم. به دفعات زیاد به توالت رفتم و برگشتم. شگفتزده شده بودم که اینقدر زیاد مواد آلوده در درونم وجود داشت. هنگامی که به رفتن به محل تمرین در صبح فکر میکردم، اسهال بهطور ناگهانی متوقف شد. تمام مدت صبح، به توالت نرفتم. اما ظهر که به خانه برگشتم، مجبور شدم فوراً بروم. این بار حتی شدیدتر بود. بیش از پنجاه بار به توالت رفتم. اما پس از آن واقعاً احساس راحتی داشتم. مشکل معده و گوارشم برطرف شد. از آن زمان به بعد میتوانم همه چیز بخورم. سرد یا داغ، سفت یا نرم، فرقی ندارد. همه چیز را میتوانم بخورم. تنها در مدت زمانی حدود ۱۵ ساعت بدنم پاک و تمیز شد. این واقعاً یک معجزه بود.
شبی در تابستان، بهطور ناگهانی احساس کردم که پاهایم سرد شد و این سرما بیشتر و بیشتر شد تا به استخوانم رسید. با ملافهای پاهایم را پوشاندم، اما کمکی نکرد. لحافی هم گذاشتم، اما هنوز هم احساس سرما میکردم. با این حال، پس از یک هفته، در کمر و پاهایم بسیار احساس سبکی کردم و تمام درد کمرم از بین رفته بود. شاهد معجزهی دیگری بودم.
پس از شروع آزار و شکنجه، بازداشت شدم. در اردوگاه کار اجباری، تا حدی مورد آزار و شکنجه قرار گرفتم که پاهایم بیحس شدند. نمیتوانستم پاها و کفشهایم را احساس کنم. پاهایم سرد و دردناک بودند. برای بالا رفتن یا پایین آمدن از پلهها، مجبور بودم از نردهها کمک بگیرم. پس از اینکه آزاد شدم، احساس میکردم هر بار که تمرینات ایستاده را انجام میدهم، استاد بدنم را تنظیم و متعادل میکند. مفاصلم سر و صدای زیادی میکرد. خانوادهام میگفتند اگر خودشان شاهد نبودند، سخت بود آن را دروناً باور کنند. بعد از آن دوباره توانستم به راحتی از پلهها بالا و پایین بروم.
دافا باعث شد چندین بار معجزاتی برایم رخ دهد. درک میکنم که بهدست آوردن یک بدن انسانی سخت است، بنابراین این فرصت را گرامی میدارم و از آنجایی که زندگیهای زیادی را برای دافا انتظار کشیدهام، در تزکیهام کوشا خواهم بود.
تولدی دوباره
از طریق تزکیه بر اساس اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری، دوباره متولد شدم. در اینجا دو نمونه از رها کردن وابستگیام به پول را ذکر میکنم.
نمونهی اول: روزی بعد از اینکه برای خرید خانه کمکهزینهای ۵۰۰۰۰ یوانی دریافت کردم، به بانک رفتم و خواستم تا پول را در حساب سپردهی سرمایهگذاری مدتداری پسانداز کنم. پس از اینکه کارمند بانک متوجه شد که قصد دارم چه کار کنم، کمکم کرد تا تشریفات اداری آن را انجام دهم و دفترچهی حساب جدیدی به من داد. سپس به سمت دیگری رفت. هنوز ۵۰۰۰۰ یوان در کیفم بود و منتظر بودم تا آن را به او بدهم. مرا دید که هنوز نرفتهام، به طرفم آمد و پرسید که چرا هنوز آنجا هستم. گفتم که هنوز پول را به او ندادهام. شوکه شده و متوجه اشتباهش شد. واقعاً دستپاچه شده بود. زمانی که همکارش پرسید مشکل چیست، گفتم: چیزی نیست. واقعاً سپاسگزار من بود. بر روی یک تکه کاغذ نوشتم که فالون گونگ را تمرین میکنم و اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری را دنبال میکنم. گفتم که ما افراد صادقی هستیم. لطفاً بهخاطر بسپارید "فالون دافا خوب است و حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است" و تکه کاغذ را به دستش دادم. لبخندی زد و سرش را تکان داد. مدتی بعد برگشتم و چند بار با او صحبت کردم. در نهایت از تشکیلات وابسته به حزب کمونیست چین کنارهگیری کرد.
بعدها، زمانی که با یکی از بستگانم در مورد این اتفاق صحبت کردم، او گفت ابله بودم که ۵۰۰۰۰ یوان را از دست دادم. از او پرسیدم، "اگر فرزندت بود که مرتکب این اشتباه شده بود و ممکن بود شغلش را از دست بدهد، چه احساسی داشتی؟" به او گفتم که تمرینکنندگان فرصت کسب دافا را گرامی میدارند و نجات مردم در اولویت است. اگر پولم را نگه میداشتم، نمیتوانستم مردم را نجات دهم و حتی ممکن بود فرصت تزکیه را از دست بدهم. بنابراین باید همیشه کارها را به درستی انجام دهیم. او سرش را تکان داد و لبخند زد.
نمونهی دوم: یکی از مستأجرهایم مدت کوتاهی قبل از بازداشتم، یکی از خانههایم را اجاره کرد. وقتی از زندان آزاد شدم، قیمت اجاره دو برابر شده بود. اما اجاره بها را افزایش ندادم. با اینکه نرخ اجاره خیلی بالا رفته بود، اما او به مدت هفت سال دیگر همان اجاره بها را پرداخت کرد. وقتی از آنجا نقل مکان میکرد، صادقانه قدردانی کرد که به مدت ۱۰ سال، اجاره بها را افزایش نداده بودم.
وقتی این موضوع را با یکی از دوستانم که در کار اطلاعات مسکن است مطرح کردم، گفت که با زیاد نکردن اجاره بها دستکم ۱۰۰۰۰۰ یوان ضرر کردهام. در مورد این مستأجر به او گفتم که چقدر با تمرینکنندگان موافق و همفکر بود و باور داشت که دافا خوب است. اغلب مطالب فالون گونگ را میخواند و به اعتقادات من احترام میگذاشت. وقتی پلیس برای بازداشتم آمد، با رعایت اخلاق آنها را بیرون راند. وقتی آنها برای تحقیق در مورد من آمدند، به هیچ سؤالی پاسخ نداد. درستکاری و وجدان او از پول و مادیات ارزشمندتر بود. بنابراین از دست دادن مقداری پول برایم مهم نبود. دوستم تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: "تمرینکنندگان فالون گونگ شگفتانگیز هستند!" به او گفتم که استاد ما بزرگوار است و دافا عالی است. با چشمانی اشکآلود گفت، "استاد شما بزرگوار است!"
۱۳ می روز جشنی است که از دو جهت مقدس و خاص است- روز جهانی فالون دافا و روز تولد استاد. در اینجا یک بار دیگر از استاد و دافا تشکر و قدردانی میکنم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه مزایای سلامتی