(Minghui.org) منآموزگار مدرسه راهنمایی هستم. با همه دانشآموزان و همکاران آموزگارم، درباره اینکه فالون دافا چقدر فوقالعاده است و همچنین اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری صحبت میکنم. دیویدیهای شنیون و ویدئوهای روشنگری حقیقت را برای دانشآموزانم پخش میکنم تا ببینند. تقریباً همه دانشآموزانم میدانند که فالون دافا خوب است و اینکه تمرینکنندگان آزار و شکنجه میشوند. اداره آموزش و پرورش، کیفیت تدریس مرا در سطح عالی، ارزیابی کرده است و تاکنون جوایز بسیاری کسب کردهام.
در ژوئن ۲۰۱۳، وقتی مسئول دو کلاس سال آخر در مدرسه بودم، بهدرخواست دانشآموزان، دیویدی هنرهای نمایشی شنیون ۲۰۱۳ و فیلم «آتش ساختگی» را در زنگ مطالعه آزاد، برایشان پخش کردم. یکی از دانشآموزان گفت: «تماشای شنیون بر پردهای بزرگ، همراه همکلاسیهایم بسیار بهتر از دیدن آن بهتنهایی در خانه است.» دانشآموزان یکی از کلاسهایم که همیشه در درسی که من آموزش میدادم، رتبه اول را داشت، درخواست کردند تا یک بار دیگر شنیون را ببینند. همه دانشآموزان از هر دوی کلاسها بجز یک نفر از تشکیلات ح.ک.چ خارج شدهاند و قویاً باور دارند که «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.»
پس از اینکه تابستان امسال دانشآموزانِ دو کلاسی که به آنها آموزش میدادم، فارغالتحصیل شدند، یک روز صبح در ماه ژوئیه، مدیر مدرسه با من تماس گرفت و درخواست کرد که برای دیدنش به مدرسه بروم. بسیار مضطرب شدم زیرا احساس میکردم که آزار و شکنجه درحال نزدیک شدن است. تحت فشار زیادی بودم، بهگونهای که بهسختی میتوانستم نفس بکشم. با خود فکر کردم: «استاد، مسئولان قصد دارند مرا آزار و شکنجه کنند. لطفاً به من کمک کنید!»
ساعت ۷ شب با مدیر مدرسه تماس گرفتم، اما او پرسید که چرا به مدرسه نرفته بودم. گفتم که فکر میکردم شاید مأموران پلیس در مدرسه منتظر من باشند، بنابراین چون احساس امنیت نمیکردم، نیامدم. مدیر گفت که شخصی به دبیر حزبِ شهر گزارش داده که من مطالب روشنگری حقیقت را در مدرسه توزیع کردهام، بنابراین مأموران پلیس آن روز به مدرسه آمدند و شماره تلفنهای والدین را میخواستند. آنها فردا ساعت ۸ صبح، تحقیقات را شروع خواهند کرد. مدیر گفت چون همه والدین میدانند که من با دانشآموزان مهربان بودهام، برای درخواست کمک با آنها تماس بگیرم. اگر با آنها تماس میگرفتم، قطعاً از من حمایت میکردند.
پس از تشکر از مدیر مدرسه، به جلسه مطالعه گروهی فا رفتم و ماجرا را برای همتمرینکنندگان تعریف کردم. آنها فکر میکردند که این توهم است و نباید وجود آزار و شکنجه را تصدیق کنم. فکر میکردند باید از استاد کمک بخواهم تا افکار درستم را تقویت کنند و مداخله را در بعدهای دیگر ازبین ببرند. همچنین درباره اینکه آیا با والدین دانشآموزان تماس بگیرم یا نه، بحث و گفتگو کردیم. آنها بر این باور بودند که اگر آزار و شکنجه را نفی کردهام، نباید با آنها تماس بگیرم. همتمرینکنندگان پیشنهاد کردند که تحت تأثیر قرار نگیرم و صرفاً بهطور مستمر سه کار را بهخوبی انجام دهم. [یادداشت ویراستار: تماس با والدین برای روشنگری حقیقت درباره فالون دافا و آزار و شکنجه، نجات دادن مردم و انکار آزار و شکنجه است.]
وقتی به خانه برگشتم، ساعت از ۱۰ شب گذشته بود. چون تنها و به دور از همتمرینکنندگان بودم، دوباره هراسان شدم. اما برایم بسیار روشن بودم که این خود حقیقی من نبود که میترسید. میدانستم که باید افکار درست بفرستم تا ترس را ازبین ببرم. ساعت ۱۱ شب، مدیر مدرسه با من تماس گرفت و پرسید که آیا با والدین تماس گرفتهام یا خیر. وقتی به او گفتم که تماس نگرفتهام، بسیار «عصبانی» شد و گفت: «چون میترسیدم وحشت کنی، جزئیات بیشتر را به تو نگفتم. آنها گفتند اگر تحقیقات تأیید کند تو فردی هستی که گزارشت را دادهاند، خانهات را بازرسی میکنند، تو را به زندان میفرستند، شوهرت کار خوبش را از دست میدهد، حتی فرزندت نیز از مدرسه محروم میشود.» میدانستم که عصبانیت مدیر مدرسه به این دلیل بود که نگرانم بود. او گفت که بسیاری از همکارانم نیز نگران من هستند، آنها نمیخواستند من آسیبی ببینم و تمام تلاششان را میکردند تا هر کمکی از دستشان برمیآید، برایم انجام دهند. او دوباره تشویقم کرد تا با والدین تماس بگیرم.
قول دادم که با آنها تماس بگیرم و به او اطمینان خاطر دادم که حالم خوب است. به خودم گفتم که فقط آنچه استاد بگویند بهحساب میآید و همه چیز تحت کنترل استاد است.
وقتی به عکس استاد نگاه کردم، چهرهای بسیار جدی داشتند. فهمیدم که باید مشکلی در من وجود داشته باشد. تنها درصورتیکه از فا پیروی میکردم و شینشینگم را رشد میدادم، میتوانستم از مشکلات با موفقیت عبور کنم. هر وقت با مداخلهای، چه ذهنی و چه جسمی، روبرو میشدم، با صدای بلند به خودم میگفتم: «وابستگیها متوقف میشوند. من یک تمرینکننده دافا در مسیر تزکیه هستم. تنها زمانی که تمام وابستگیها را ازبین ببرم، میتوانم با استاد به خانه بازگردم!»
وقتی به این درک رسیدم، دیروقت بود. شروع کردم تا با والدین دانشآموزان تماس بگیرم. از اینکه آنها را بیدار کرده بودم عذرخواهی میکردم و به آنها میگفتم که هر وقت دانشآموزان دلیل مهربان بودن یا سالم و تندرست بودنم را میپرسیدند، همیشه به آنها میگفتم به این دلیل است که فالون گونگ را تمرین میکنم. حالا مشکلی پیش آمده و به کمک آنها نیاز دارم تا از اینکه تحت آزار و اذیت قرار بگیرم، دوری کنم. بهمحض اینکه خودم را معرفی میکردم، تقریباً همه آنها میگفتند که فرزندشان از من برایشان صحبت کرده است. آنها میدانستند که من آموزگار بسیار خوبی هستم که این روزها سخت پیدا میشود و قول میدادند به من کمک کنند.
پس از چند تماس تلفنی، از اینکه احساس راحتی بیشتری داشتم، شگفتزده بودم. احساس میکردم وابستگیهایی که باعث ترس من شده بودند، بهسرعت ناپدید میشدند. فهمیدم به این دلیل بود که تماسهای تلفنیام حقایق فالون گونگ را برای مردم روشن میکرد. در ظاهر درخواست کمک میکردم، اما درعمل آنها را نجات میدادم. با تمام والدین در هر دوی کلاسهایم تماس گرفتم و همه آنها گفتند که به من کمک خواهند کرد. میدانستم که حتماً استاد کمکم کردهاند. همچنین آرزویم را محقق کرده بودم: نجات دادن همه والدین دانشآموزان در دو کلاسم.
وقتی تماسها به پایان رسید، نیمهشب شده بود.
ناگهان مشکلات بیشتری پدیدار شدند. دخترم که خارج از کشور تحصیل میکرد، با من تماس گرفت و گفت که مشکلات بسیار زیادی دارد. بعد شوهرم که خارج از شهر کار میکند تماس گرفت و گفت که از نگران بودن برای من و خانوادهمان خسته شده است. میتوانستم درد و رنجشان را احساس کنم. ناگهان به این درک رسیدم: استاد همه چیز را کنترل میکنند؛ از میکروسکوپیترین تا ماکروسکوپیترین و هر کسی زندگی خودش را دارد. ازآنجاییکه همه اعضای خانوادهام به دافا احترام میگذارند، باید آینده خوبی داشته باشند. ناگهان، دیگر ناراحت نبودم. به آنها نگفتم که چه چیزی برایم اتفاق افتاده بود. فقط گفتم که بهزودی همه چیز درست خواهد شد.
ساعت ۴ صبح بیدار شدم و فکر کردم که باید مطابق معمول به نجات مردم ادامه دهم. بیرون رفتم و پوسترهای روشنگری حقیقت را روی دیوارها و تیرهای برق نصب کردم.
اکنون درک عمیقتری از عبارت «فالون دافا خوب است» دارم. در رویاهایم این صحنه را میدیدم: بدنم داشت وارد ریزکیهان میشد و صدای «فالون دافا خوب استِ» من آنقدر بلند بود که از لایهلایههای متعدد بعدها میگذشت و صدایم به هر جایی که میرسید، بدان زندگی و حیات میبخشید.
کنار تصویر استاد نشستم و درون خودم را جستجو کردم: متوجه شدم وقتی تمرینکنندگان مرا تحسین میکنند، وابستگیام به شهرت و خودنمایی ظاهر میشود. دیدم وقتی سرپرستم از من انتقاد میکند، گله و شکایت و میل قویام به رقابتجویی خود را نشان میدهند. درواقع نمیتوانستم همیشه آرام بمانم و افکار درستم را حفظ کنم. اما آن وابستگیها را نمیخواستم. باید آنها را بهطور کامل ازبین میبردم. بنابراین باید آنچه را که استاد درخصوص انجام خوب سه کار گفته بودند، دنبال میکردم. وقتی دیگر نزدیک بود تحت فشار شدید، دچار فروپاشی احساسی شوم، به تصویر استاد خیره شدم. آنچه دیدم جدی و باشکوه بود. زیر گریه زدم و به استاد گفتم: اینبار واقعاً تجربه کردم که تزکیه چقدر جدی است، ما فقط یک مسیر دارم؛ آن پیروی از فا است. با اینکه نمیدانم از کجا آمدهام، اما معتقدم که تا وقتی به استاد و فا باور داشته باشم، قطعاً به خانه واقعیام بازخواهم گشت.
روز بعد هیچ اتفاقی نیفتاد. حدود دو هفته بعد، یکی از همتمرینکنندگان گفت که افراد بسیاری از کمیته قضایی سیاسی شهر، اداره ۶۱۰،
پلیس و اداره آموزش و پرورش، برای تحقیق درباره من، به مدرسه رفتهاند. آنها با والدین نیز صحبت کردند. اما تنها چیزی که شنیدند این بود که من آموزگار فوقالعاده خوبی هستم.
با کمک استاد، قصد مسئولین برای آزار و اذیت من نقش بر آب شد. تجربهام آنچه را که استاد بیان کردند، تأیید میکرد: «وقتی تحمل کردن آن سخت است، میتوانی آن را تحمل کنی. وقتی انجام آن سخت است، میتوانی آن را انجام دهی.» (سخنرانی نهم در جوآن فالون) پوستری با عبارت «فالون دافا خوب است» را که بسیار جلب توجه میکرد، بر دیواری در شهری شلوغ نصب کرده بودم و آن بهمدت ۶ ماه آنجا باقی ماند.
وقتی به عقب نگاه کردم و درباره کل این رویداد فکر کردم، به این درک رسیدم که دلیل اینکه باید آزار و شکنجه را ازبین ببریم، برای ایمنی شخصی نیست، بلکه برای این است که شینشینگمان را رشد دهیم و درک عمیقتری از فا بهدست آوریم. صرفنظر از اینکه چه پیش آید، تنها یک هدف داریم و آن نجات مردم است. ناگهان، هفت کلمه مقابل چشمانم ظاهر شدند: «افکار درست، آرزویی بزرگ و ارادهای چون الماس» («در یک فکر» از هنگ یین ۲). نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. استاد به هر چیزی درباره هر تمرینکنندهای آگاه هستند. عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه