ادامه قسمت اول
کمک به همسر و پسرم در مثبت اندیشیدن درباره دافا
پس از اینکه آزار و شکنجه در ژوئیه ۱۹۹۹ آغاز شد، همسرم به من هشدار داد و گفت: «فقط در خانه بمان و تمرین کن! برایم دردسر درست نکن.» اگر هر تمرینکنندهای را در خانهمان میدید، آنها را از خانه بیرون میکرد.
یک بار که فهمید برای دیگران روشنگری حقیقت میکنم، عصبانی شد. کتابهای دافا و نوارهای کاست تمرینهایم را روی زمین پرت کرد. من هم عصبانی شدم و گفتم: «نمیدانی دافا خوب است؟ حتی اگر دیگران ندانند، تو باید بدانی! اگر میخواهی طلاق بگیری، مشکلی نیست! اما اگر میخواهی مرا از تمرین بازداری، هیچ راهی ندارد!»
حرفهای قاطعم او را شوکه کرد. زبانش بند آمد و فقط به من نگاه میکرد. بعد از آن هرگز با انجام تمرینهایم مداخله نکرد و وقتی سایر تمرینکنندگان برای دیدنم میآمدند، دیگر آنها را بیرون نمیکرد.
برای نیروهای کهن بسیار آسان است که تزکیهکنندگان را در محیط خانوادهشان اذیت کنند. اگر با نیروی فا و افکار درست و اعمال درست عمل نکنیم، با ضربات سنگین و شکست شدید مواجه خواهیم شد.
حتی در سختترین زمانها بهطور محکم و استوار به این عبارات باور داشتم: این من هستم که شما را تغییر میدهم، نه شما که مرا تغییر میدهید. من نقش رهبری را در خانوادهام ایفا میکنم. همسرم میتواند تصمیمات مالی را بگیرد. او میتواند مسئول هر چیز دیگری باشد، اما من خانواده را به هماهنگی با فا راهنمایی میکنم.
به نیروهای کهن اجازه نمیدادم تا اعضای خانوادۀ مرا کنترل کرده و مرا ضعیف و فاقد قدرت کنند. استاد از ما نخواستهاند تا به این شکل تزکیه کنیم. مریدان دافا افراد خوب و بردباری هستند. اما افراد خوب نباید تحت آزار و اذیت قرار گیرند، آنها باید با وقار و باشکوه زندگی کنند.
هر وقت افکار درست میفرستم، این فکر را در ذهنم دارم: «نظم و ترتیبهای نیروهای کهن کاملاً خنثی میشوند! تمام مواد منحرف در میدانهای بعدی همسر و پسرم ازبین میروند. عوامل شیطانی که همسر و پسرم را کنترل میکنند، ازبین میروند. حیاتهای آنها برای فا به این دنیا آمده است. آنها باید آینده خوبی داشته باشند. اعضای خانوادهام رابطه تقدیری داشتهاند که با من باشند. من قادر خواهم بود آنها را متحول کنم و آنها را نجات دهم.»
همزمان از شینشینگم محافظت میکردم و هیچ بهانهای برای پیشرفت نکردن نمیآوردم. فا بهطور عالی مرا هدایت میکرد.
فای استاد را در «آموزش فا در کنفرانس غرب میانه ایالات متحده» بهیاد آوردم:
«ما همگی باید از شینشینگمان محافظت کنیم. سایرین ممکن است اشتباه کنند، اما ما نمیتوانیم. اگر بتوانید از شینشینگتان محافظت کنید، این چیزها بعد از مدتی برطرف خواهند شد. آنها مدت زیادی دوام نخواهند آورد. در پایان با عبور شما از موانع مختلف در سطوح تزکیهتان، او قطعاً تغییر خواهد کرد. مطمئناً آنطور خواهد شد!»
باور داشتم که وضعیت خانوادهام مطمئناً تغییر خواهد کرد. حتی فکر کردم که آنها در آینده باید بتوانند فا را کسب کنند.
طی این سالها آنچه نگرانش بودم این بود که چگونه به همسر و پسرم کمک کنم تا متوجه دروغهای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) شوند و دیدگاهی مثبت نسبت به دافا داشته باشند. صرفنظر از اینکه به آنها چه میگفتم، عکسالعملشان صرفاً بر اساس تبلیغات ح.ک.چ بود.
فکر کردم: «اگر نتوانم حتی اعضای خانواده خودم را نجات دهم، چطور میتوانم دیگران را نجات دهم؟ چطور میتوانم به زیبایی و قدرت دافا اعتبار ببخشم؟»
استاد در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتربیان کردند: «آرام کردن بیرونی با تزکیهی درونی.»
ایمان داشتم که میدان، رفتار و خصوصیات اخلاقی درستم هر چیزی را در اطرافم تحت تأثیر قرار میدهند و هدایت میکنند. مسئله اساسی این بود: باید فا را در سطحی منطقی درک میکردم و بر اساس فا رشد میکردم. هر چه بیشتر درک میکردم، وابستگیهای بیشتری را رها کرده و سریعتر پیشرفت میکردم.
ما با رشتههایی از احساسات به خانواده خود وصل شدهایم و توسط آن به این طرف و آن طرف کشیده میشویم. یک فرد معمولی ممکن است توسط احساسات به دیوانگی کشانده شود. یک تزکیهکننده بدون افکار درست قوی ممکن است حتی خسته شود و پیشرفت در تزکیهاش را سخت و مشکل ببیند.
پیش از اینکه تزکیهام را شروع کنم، بهشدت به احساسات وابسته بودم. به همین دلیل بعداً عمیقاً آسیب دیدم. برای مدتی طولانی این گله و شکایت را داشتم: با همسر و پسرم بسیار خوب رفتار کردهام. با اینحال چرا هنوز با من آنقدر بد رفتار میکنند؟ اینقدر زیاد به خانوادهام اهمیت دادهام و از خودم گذاشتهام، اما آنها هنوز چنین وضعیت سختی را برای من ایجاد میکنند. احساس میکردم که این بیانصافی است.
استاد در آموزش فا در کنفرانس هوستون بیان کردند:
«چیزی هست که برای همه شما مصداق پیدا میکند و آن این است که صرفنظر از اینکه شما وارد یک خانواده میشوید یا به این جهان وارد میشوید، این دقیقاً مانند اقامت در یک هتل است: شما فقط مختصراً برای یک شب میمانید و سپس روز بعد، از آنجا میروید. در زندگی بعدی چه کسی دیگری را میشناسد؟ میان آنهایی که اطرافتان وجود دارند، افرادی هستند که در زندگیهای قبلی شوهر شما بودهاند و شما با مهر و محبت عاشقشان بودهاید و سایر اعضای خانواده هم در میان آنها هستند. آیا آنها را میشناسید؟ آیا آنها شما را میشناسند؟»
پاراگراف فوق را چندین و چند بار خواندم. فکر کردم که این یک راز آسمانی است. به این درک رسیدم که اگرچه در ظاهر عشق، نفرت، احساسات و انتقام بهنظر میآیند، اما موجودات زنده صرفاً میآیند تا بدهیهای کارمایی خود را پرداخت کنند. اگر آنها نمیتوانستند از سه قلمرو خارج شوند، پایان فقط یک چیز بود: بازپیدایی تا نابودی.
دنیای بشری چیزی جز مکانی برای پرداخت بدهیهای کارمایی نیست. اگر استاد این سر آسمانی را فاش نمیکردند، اگر با دافا روبرو نشده بودم، چگونه میتوانستم نجات یابم؟ پس از درک موضوع فوق آرام شدم. رسیدگی کردن به موضوعات و روابط خانوادگی برایم آسانتر شد.
فهمیدم که هرچه کمتر به پسرم وابسته باشم، تغییرات بیشتری در او اتفاق میافتد. نباید بر کاستیهایش تمرکز کنم، بلکه درعوض باید بر نقاط قوتش تمرکز کنم. او نیز یک موجود ذیشعور بود. در زندگی بعدی چهکسی خواهد شد؟ در زندگی قبلیاش چهکسی بوده است؟ من نمیتوانم برای او تصمیم بگیرم، اما میتوانم تأثیر مثبتی بر او بگذارم. نهایتاً فقط فای بودا است که میتواند به او کمک کند.
پس از اینکه درکم را رشد دادم نسبت به پسرم نیکخواهتر شدم. نسبت به او باملاحظهتر شدم. برای مثال، لباسهایش را برایش میشستم. وقتی هوا سرد بود یادآوری میکردم که خودش را بپوشاند و لباس گرم بپوشد.
یک بار وقتی آشبرنج میخوردیم، پسرم ناراحت شد، چراکه دوست داشت برنج بخورد. همسرم گفت: «مادر برایت برنج میپزد.»
من از این برخورد خوشم نیامد و گفتم: «بچه ها باید مطیع باشند؛ این همواره روش خانواده ما بوده است. چطور این قانون میتواند برعکس شود؟»
همسرم جانب پسرم را گرفت و گفت: «تو خودت را یک تزکیهکننده مینامی؟ پسرمان بهندرت در خانه غذا میخورد. تو برایت مهم نیست؛ چون غذایت را خوردهای.»
من بر نظرم پافشاری کردم و گفتم: «نمیتوانیم اجازه دهیم پسرمان اینطور رفتار کند. اینجا چهکسی پدر است؟»
پسرم دید که من و همسرم نزدیک است که مشاجره را شروع کنیم. خواست که برود. پس از اینکه خانه را ترک کرد، همسرم همه عصبانیتش را سر من خالی کرد. چوبهای غذاخوری را روی میز انداخت؛ شام تمام شد.
آیا من اشتباه میکردم؟ درباره چه چیزی اشتباه کردم؟ خودم را بررسی کردم تا هر گونه کاستی را پیدا کنم و فهمیدم که اشتباه کردهام.
استاد در جوآن فالون بیان کردند:
«اگر همیشه با دیگران بامحبت و دوستانه باشید، اگر همیشه وقتی کاری انجام میدهید دیگران را درنظر بگیرید، و هرگاه مسائلی با دیگران دارید اول فکر کنید که آیا آنها میتوانند آن را تحمل کنند یا آیا برای آنها باعث صدمهای نمیشود، آنگاه مشکلی نخواهید داشت.»
فهمیدم که نباید چنین عقاید و تصورات سخت و انعطافناپذیری داشته باشم. آن فقط یک شام بود. اگر خودم را تغییر میدادم، در هماهنگی با پسرم میبودم. آیا اینطور نبود؟
دفعه بعد که آشبرنج داشتیم، به پسرم گفتم: «من مقداری برنج برایت میپزم. یک لحظه صبر کن.» پسرم درابتدا پیشنهاد مرا پذیرفت و درحالیکه غذایش را میپختم، کنارم نشست.
پس از اینکه چند بار برایش غذا درست کردم، تغییر کرد. «پدر، خود را بهزحمت نیندازید. هرچه شما میخورید، من هم میخورم.»
درحالیکه لبخند میزدم، پاسخ دادم: «مطمئنی؟ نباید بگذاریم پسر عزیزمان گرسنگی بکشد.»
همسرم گفت: «حالا این یک تزکیهکننده است.»
اغلب شادی و سرزندگی را در محیط خانوادهام ایجاد میکردم: آوازهایی را که مریدان دافا سرودهاند، برایشان میخواندم، تمرینهای دافا را انجام میدادم، درباره فالون دافا برایشان بیشتر میگفتم و داستانهایی از بازپیدایی برایشان تعریف میکردم.
آنها از حالت اعتراض و استهزاء به حالتی تغییر کردند که با احترام به صحبتهایم گوش میکردند. سپس کمکم وارد بحث شدند و افکارشان را بهاشتراک گذاشتند. میدانستم که درحال تغییر هستند. از آن مهمتر، من تغییر کرده بودم. به استانداردهای الهی نزدیکتر و نزدیکتر شده بودم.
واضحترین تغییر در پسرم این بود که میتوانست مشکلاتش را با من درمیان بگذارد. یکبار دوستش او را ترک کرده بود. او چیزی نمیخورد و نمینوشید و فقط در تخت دراز میکشید و حتی گریه میکرد. همسرم بسیار نگران بود. از من پرسید: «چه کاری میتوانیم در این باره انجام دهیم؟»
وقتی دیدم پسرم آنقدر ناراحت است، به او گفتم: «پسرم، تو با او خیلی خوب رفتار کردی، اما او تو را ترک کرد. این چه پیامی به تو میدهد؟ احساسات چیزی نیست که ما بتوانیم به آن اعتماد کنیم.» درباره فای استاد به او گفتم و اینکه چگونه یک انسان باشیم و چگونه با چنین مسائلی بهخوبی برخورد کرده و آنها را اداره کنیم... پس از صحبتهایم او احساس بسیار بهتری داشت، از تخت بلند شد و غذایش را خورد.
بعد از مدت زمان زیادی توانستم راهی مؤثر برای آموزش پسرم پیدا کنم. اگر سختگیر میبودم، او حتی بیشتر سختگیر میشد. اگر عصبانی میبودم، او عصبانیتر میشد.
استاد در جوآن فالون بیان کردند:
«بعضی از افراد حتی وقتیکه درحال تربیت و انضباط بچههای خود هستند از کوره در میروند، سر آنها داد و فریاد کشیده و جنجال بهراه میاندازند. وقتی بچههای خود را تربیت میکنید نباید بدان صورت باشید. واقعاً نباید عصبانی شوید. باید به بچهها با منطق و بهطور معقول آموزش دهید و آن تنها راهی است که بتوانید واقعاً به آنها خوب آموزش دهید. اگر نتوانید حتی از پس چیزهای بیارزش برآیید و از کوره در بروید، گونگ را فراموش کنید.»
استاد به ما آموختند که چگونه با منطق به فرزندانمان آموزش دهیم. منطقی بودن چیست؟ متوجه شدم که من بر این تأکید نداشتم که چقدر خوب به پسرم آموزش میدادم، بلکه بر این تأکید داشتم که الان پسرم چگونه شده است.
روند آموزش به پسرم نیاز به منطق و خرد داشت. باید هنگام تربیت کردن او خود را در جایگاه بالاتری قرار میدادم. باید وضعیت ذهنی آرامی میداشتم. باید با احترام با او درباره مسائل بحث و تبادلنظر میکردم. باید خودم را در جایگاه او قرار میدادم. به این طریق، کلماتم قدرت نیکخواهی را با خود حمل میکردند. در این حالت، چون مهربانیام را احساس میکرد، حرفهایم او را ناراحت نمیکرد.
یک بار پسرم بهمدت دو روز به خانه نیامد. او به تماسهای تلفنی همسرم نیز پاسخ نداد. همسرم شروع به ناسزاگویی به من کرد. به او گفتم: «عصبانی نباش. بگذار به تو نشان دهم.»
با ذهنیتی قوی فکر کردم: «تمام عوامل شیطانی که این جریان را کنترل میکنند، از بین خواهند رفت! او موجود زنده خوبی است. باید به تماس تلفنی من پاسخ دهد و فوراً به خانه بازگردد. او را راهنمایی خواهم کرد. او نباید مرا تحت تأثیر قرار دهد.»
پسرم به تماس من پاسخ داد. گفتم: «پسر، دو روز است که به خانه نیامدهای. میخواهی برایت کمی غذا بفرستم؟» پسرم فوراً پاسخ داد: «نه. نه.»
گفتم: «پدر دلش برایت تنگ شده. به خانه بیا و غذای خوبی میل کن، بعد میتوانی به بازیهایت ادامه دهی. خوب است؟»
«میخواهم کمی بیشتر بازی کنم.»
«برایت تاکسی بگیرم؟ باید به احساسات پدر و مادرت اهمیت بدهی؟»
«بله، بله.»
بعد از اینکه برگشت، از او پرسیدم: «اگر در آینده پسرت با تو چنین رفتاری داشته باشد، تمام طول روز را در کافینت بماند، چه احساسی خواهی داشت؟ برای یک جوان، این راه درستی برای ادامه زندگی نیست، مگر نه؟»
پسرم گفت: «درست است.»
یکی از دوستانم مکالمه ما را شنید و با تعجب پرسید: «چطور با پسرت اینقدر مؤدب هستی؟ اگر جای تو بودم، خیلی وقت پیش به او سیلی زده بودم.»
پاسخ دادم: «استادم بیان کردهاند که با همه خوب رفتار کنیم، از جمله فرزندانمان.»
همه موجودات ذیشعور برابر هستند؛ پسر من هم مستثنی نیست. صرفنظر از اینکه او چه کسی است، قانون کیهان همه را مثل هم ارزیابی میکند. یک بار برای مدت زیادی برای پسرم سخنرانی کردم، ولی او برای تمام روز به خانه نیامد.
به او زنگ زدم و گفتم: «پسر. چرا یک اشتباه را بهطور مرتب تکرار میکنم؟»
گفت: «چی؟»
«چرا همیشه پسرم را عصبانی میکنم؟»
او خندید و گفت: «چند روز است که با من بداخلاقی میکنی. بعد میگویی که اشتباه از من بوده است.»
«بابا اشتباه کرد. بابا خوب تزکیه نکرد.»
بعد از اینکه به خانه بازگشت، بهآرامی با او صحبت کردم: «پسر، فکر کردی پشت تلفن از تو عذرخواهی میکردم؟ استادمان بیان کردند: "اگر یک فرزند به والدینش بیاحترامی کند، آنها جایشان را در زندگی بعدی عوض خواهند کرد. اینگونه، کیفر و پاداش دور میزند و دور میزند." (جوآن فالون) فرزندانت همانگونه که با من رفتار میکنی، با تو رفتار خواهند کرد. هرچه بکاری درو میکنی. این یک اصل آسمانی است. درک میکنی؟»
پسرم به من نگاه کرد و چیزی نگفت. اما میدانستم که حرفهایم بر او تأثیرگذاشته است.
همسرم برای سالهای زیادی تلاش کرد تا مانع روشنگری حقیقت من شود. او هم رویه تشویق و هم تنبیه کردن را امتحان کرد: «زندگی با تو ترسناک است. آیا لازم است که درباره فالون گونگ به مردم بگویی؟ اگر پلیس بفهمد، آیا خانواده ما از هم نمیپاشد؟»
گفتم: «میدانم که آن خطرهای خودش را دارد. اما، در آینده یک پاکسازی روی خواهد داد. چطور میتوانم به دیگران کمک نکنم؟ برای مثال بگذار دوستانت را درنظر بگیریم، آیا این بیشازاندازه ناراحتکننده نیست که وقتی فاجعه فرابرسد، آنها قربانی شوند؟ فقط حقیقت میتواند آنها را نجات دهد.»
همسرم میدانست که نمیتواند مرا متوقف کند. بنابراین گفت: «پس از حالا به بعد، به تو کمک میکنم. بیا ببینیم چه کسی جرأت میکند تو را بازداشت کند؟» او شروع کرد تا در توزیع مطالب به من کمک کند. همچنین با این جملات مردم را تشویق به خروج از ح.ک.چ میکرد: «خارج شوید، خارج شوید! ح.ک.چ اصلاً خوب نیست.»
استاد بیان کردند: «به سمت منفی دیگران نگاه نکنید. همیشه باید به سمت مثبتشان نگاه کنید.» («تشریح فا هنگام جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده»)
من بر سمت مثبت همسر و پسرم تمرکز کردم و درخصوص اصول بشری با آنها مشاجره نکردم. هرچه باشد، درباره کارهای خانواده چیز زیادی برای بحث وجود ندارد، انتقاد کردن از آنها را متوقف کردم.
فهمیدم که وقتی افکار درستم قوی بودند، واقعاً میتوانستم اطرافم را تغییر دهم. وقتی لبخند میزدم، محیط کاملاً آفتابی بود. وقتی خوشحال نبودم، اطرافم ابری بود. اگر میدان من درست بود، هر چیز دیگر تغییر میکرد. وجود ما امیدی برای موجودات ذیشعور بود که نجات یابند.
یک بار هنگام آشپزی این آهنگ را میخواندم: «معنای زندگی چیست» از هنگ یین۳.
«یکصد سال زندگی بشری، برای چه کسی آنقدر مشغول باشیم؟
شهرت، ثروت و احساسات نسبت به خانواده، اضطراب عمیقی ایجاد میکند
وقتی موسیقی متوقف میشود و نمایش به پایان میرسد، من کیستم؟
آسمان سخن نمیگوید، درحالیکه ما را سردرگم رها میکند
دافا در اطراف شما گسترده میشود
به حقیقت آگاه شوید تا شما را در مسیر گمشدهتان هدایت کند
ما مردم را بیدار میکنیم تا بتوانند خوبی را از پلیدی تشخیص دهند
و خود واقعیشان را پیدا کنند و به بهشت بازگردند.»
همسرم گفت: «این اشعار بسیار خوب سروده شدهاند. لطفاً یک کپی از آن را به من بده. من هم میخواهم این را بخوانم.» آن را نوشتم و به دیوار آشپزخانه چسباندم. همسرم آن را حفظ کرد.
یک روز هنگامی که برای خرید مایحتاج منزل رفته بودیم، همسرم به خانم فروشنده گفت: «بگذارید برای شما یک شعر بخوانم:
«یک صد سال زندگی بشری، برای چه کسی آنقدر مشغول باشیم؟
شهرت، ثروت و احساسات نسبت به خانواده، اضطراب عمیقی ایجاد میکند.
وقتی موسیقی متوقف میشود و نمایش به پایان میرسد، من کیستم؟
آسمان سخن نمیگوید، درحالیکه ما را سردرگم رها میکند»
خانم فروشنده بسیار تعجب کرد و پرسید: «شما این شعر را سرودهاید؟»
گفتم: «اینها اشعار دافا هستند. خوب نیستند؟»
آن زن پاسخ داد: «خوبند، بله خوبند.»
گفتم: «پس لطفاً بهیاد داشته باشید فالون دافا خوب است؛ حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است.»
آن زن پاسخ داد: «یادم میماند.»
همسرم به تکرار شعر استاد ادامه داد:
«دافا در اطراف شما گسترده میشود
به حقیقت آگاه شوید تا در مسیر گمشدهتان شما را هدایت کند
ما مردم را بیدار میکنیم تا بتوانند خوبی را از پلیدی تشخیص دهند
و خود واقعیشان را پیدا کنند و به بهشت بازگردند.»
فروشنده گفت: «شما زن و شوهر بسیار شادی هستید!» ما به او کمک کردیم تا از سازمان های ح.ک.چ خارج شود. سپس بعد از خرید به منزل برگشتیم.
همسرم هر بار قبل از سفر کاری، برای استاد عود روشن میکرد و با خودش چیزهایی زمزمه میکرد. پرسیدم: «چه میگویی؟» گفت: «از استاد لی سفری بیخطر و پول بیشتری برای خانوادهمان میخواهم.»
گفتم: «بوداها به ثروت مردم اهمیتی نمیدهند.»
گفت: «بوداها مسئول همه چیز هستند. به خودت نگاه کن. چه کسی میتوانست به تو آموزش دهد؟ فقط استاد لی میتوانند.»
گفتم: «چه فکر میکنی؟ آیا در تزکیهام موفق خواهم شد؟»
«حتماً موفق میشوی!» سپس کمی ناراحت شد و گفت: «پس اگر در تزکیهات موفق شوی، من چه خواهم کرد؟»
تشویقش کردم و گفتم: «تو هم میتوانی تزکیه کنی! همه مردم به این دنیا آمدهاند تا تزکیه کنند. این یک راز آسمانی است.»
با کمی نگرانی گفت: «اما من نمیتوانم پاهایم را ضربدری کنم.»
گفتم: «مسئلهای نیست. فا را مطالعه کن و از شینشینگ خود محافظت کن. آن مهمتر است.»
به پسرم نیز گفتم: «باید به همه دوستانت بگویی: "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است." اگر آن را باور کنند، نجات خواهند یافت.»
پسرم سرش را تکان داد.
به او پیشنهاد کردم: «اگر نتوانستی به روشنی توضیح دهی، کافی است که آنها را به خانه بیاوری تا من برایشان توضیح دهم.»
پس از آن، یک بار به پسرم زنگ زدم تا از او بخواهم به خانه بیاید. گفت: «الان برنمیگردم». پرسیدم که چه کار میکند. گفت: «با دوستانم هستم تا به آنها بگویم که "چنین و چنان" خوب است و "چنین و چنان" خوب است.» فهمیدم به حرفهایی که به او گفته بودم، اشاره میکرد: «فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک خواهی بردباری خوب است.»
میدانستم صرفنظر از اینکه چگونه حقیقت را توضیح دهد، آنچه در بعدهای دیگر روی میدهند، روح شخص را تکان میدهند و بر او تأثیر میگذارند.
پینوشت
قبل از اینکه تزکیهام را شروع کنم و بعد از آن، خانوادهام از میان تغییرات بزرگی گذشتند. اگر بهخاطر استاد نبود، هرگز نمیتوانستم هماهنگی و شادی را برای خانوادهام به ارمغان بیاورم.
هر قدم من و هر پیشرفت من بخشش و فداکاری استاد را بههمراه دارد. هر درک جدید من از کمک استاد نشأت میگیرد. نمیتوانم با کلمات میزان نیکخواهی استاد را واقعاً توصیف کنم.
استاد سپاسگزارم! همتمرینکنندگان سپاسگزارم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.