(Minghui.org) من ۷۰ سال دارم. در سال ۲۰۰۱ به‌اشتباه به ده سال زندان محکوم  شدم. در سال ۲۰۰۵ که در زندان بودم، یک تمرین‌کننده فالون دافا را ملاقات کردم. من گم شده بودم و استاد مرا نجات دادند و وجدانم را بیدار کردند. اکنون غرق در نور بودا هستم. هر روز سه کار را با شادمانی انجام می‌دهم. بسیار احساس خوشبختی می‌کنم!

به‌دلیل اینکه فا را در زندان کسب کردم، زندگی جدیدی به‌دست آوردم

پیش از آنکه به زندان بروم، با دومین پسرم هتل کوچکی باز کرده بودم. با اینکه کسب و کار خوب نبود، اما مأموران اداره پلیس نسبت به ما حسادت می‌‌‏کردند. آنها سعی می‌کردند رابطه بین من و پسرم را به هم زده و ما را مخالف یکدیگر کنند. من به آنها گوش نمی‌‏کردم، اما پسرم تحت تأثیر قرار می‌‏گرفت. آنها پسرم را تحریک کردند تا مرا کتک بزند، و او تمام پول‌هایی را که از کسب و کارمان به‌دست آورده بودیم، برای خود برداشت.

نگران بودم که کسب و کارمان رونق ندارد. رئیس هتلی در نزدیکی ما دو دختر را معرفی کرد که فکر می‌کرد می‌توانند در ارتقاء روابط عمومی به ما کمک کنند. بعداً رئیس اداره پلیس منطقه از من تقاضای پول کرد. در آن زمان بیمار بودم و می‌بایست هزینه‌های درمانم را پرداخت می‌کردم، بنابراین پولی به او ندادم. او بعداً مرا بازداشت کرد و به زندان انداخت. باید ده سال حبس را می‌گذراندم.

هر وقت از من می‌پرسیدند که چرا در زندان هستم، بسیار عصبانی می‌شدم و به پلیسی که مرا زندانی کرده بود ناسزا گفته و او را نفرین می‌کردم. همواره عصبانی بودم و از بیماری‌های بسیاری رنج می‌بردم. قادر نبودم از خودم مراقبت کنم. روی تخت دراز می‌کشیدم و به فکر راه‌هایی بودم تا از کسانی که مرا به زندان انداختند، انتقام بگیرم. فکر می‌کردم شاید بعد از اینکه آزاد شدم، از آنها به دادگاه شکایت کنم. اگر آن کار عملی نمی‌‏شد، آپارتمانم را می‌فروختم و با پولش کسی را برای کشتن آنها اجیر کرده و بعد از آن خودکشی می‌کردم. هر روز افکاری از نفرت و انتقام داشتم.

در بهار سال ۲۰۰۵، تمرین‌کننده فالون گونگی به نام دانگ به سلول من منتقل شد. او در‌باره فالون گونگ برایم توضیح داد و گفت که اگر آن را یاد بگیرم، تمام بیماری‌هایم درمان شده و سعادتمند خواهم شد.

دانگ تمرین‌ها را به من و سایر زندانی‌ها آموزش داد. او به ما یاد داد که لون‌یو از کتاب جوآن فالونرا ازبر بخوانیم. سپس از ما خواست که متن کتاب را روی تکه‌ کاغذهایی رو‌نویسی کنیم، آنها را جمع‌آوری کنیم و کتاب را به‌کرات بخوانیم. هر جمله از کتاب قلبم را تحت تأثیر قرار ‌داد. آن را ارج می‌‏گذاشتم و لای پتویم مخفی می‌‏کردم. چون نمی‌توانستم بلند شوم و تمرین‌ها را انجام دهم، هر وقت ممکن بود کتاب را می‌خواندم. آرام‌تر شده و نفرتم مقداری کمتر شده بود.

استاد مرا از گمراهی بیرون کشیدند و زندگی دوباره‌ای به من دادند. از استاد و دافا سپاسگزارم.

دافا به من کمک کرد تا علت و معلول را درک کنم. استاد بیان کردند:

«در تزکیه، زمانی‌ که‌ واقعاً با‌ کسی مشکلی دارید، یا وقتی افراد دیگر به‌طور بدی با شما رفتار می‌کنند، یکی از این دو وضعیت می‌تواند باشد. یکی اینکه ممکن است شما در زندگی‌ قبلی‌تان با آن‌ها به‌طور بدی رفتار کرده باشید. احساس‌ می‌کنید‌ که‌ آن‌ نادرست‌ است‌، "چرا آن‌ها این‌طور با من رفتار می‌کنند؟" بسیار خوب، چرا شما قبلاً با آن‌ها بدان‌ صورت‌ رفتار کردید‌؟ می‌گویید، "من هیچ چیزی درباره‌ی گذشته نمی‌دانم. این‌ دوره‌ی زندگی‌ هیچ ارتباطی با آن دوره‌ی زندگی ندارد." اما به این شکل نیست‌.» (جوآن فالون)

«برای‌ چه‌ با این‌ مشکلات‌ مواجه‌ می‌شوید‌؟ تمام‌ آن‌ها از بدهی‌های کارمایی خودتان ناشی می‌شوند.» (جوآن فالون)

وقتی بارها این سخنرانی راخواندم، قلب و ذهنم باز شدند و دیگر هیچ نفرتی در وجودم نداشتم. می‌خواستم به‌نحوی از آن افرادی که مرا به زندان انداخته بودند، تشکر کنم.

کمی بعد از آن در اوت سال ۲۰۰۵ مرا به زندان زنان شیجیاژوانگ منتقل کردند. از آنجا که نمی‌توانستم از خود مراقبت کنم، در فوریه ۲۰۰۶ مرا به قید ضمانت پزشکی آزاد کردند.

وقتی به خانه رسیدم، اولین کاری که کردم این بود که از تمرین‌کنندگان زادگاهم یک نسخه از جوآن فالون را گرفتم. روز و شب در خانه فا را مطالعه می‌کردم. استاد به‌طور پیوسته بدنم را پاک می‌کردند. وقتی توانستم حرکت کنم، مجموعه تمرین‌ها را انجام دادم. فشار خون، بیماری قلبی، رماتیسم، فتق دیسک بین مهره‌‏ای و درد سیاتیکم درمان شدند. قادر بودم از خودم مراقبت کنم و هیچ دارویی مصرف نمی‌کردم. حتی می‌توانستم از پله‌ها بالا و پایین بروم. هیچ کلمه‌ای نمی‌توانست قدردانی مرا نسبت به استاد توصیف کند. پس از اینکه از زندان بیرون آمدم، پسرم به دیدنم آمد. می‌ترسید که بخواهم از او انتقام بگیرم، بنابراین با من مهربان نبود. به او گفتم که اکنون فالون دافا را تمرین می‌کنم، پس مانند او رفتار نخواهم کرد. وقتی متوجه شد که صمیمی و صادق هستم، خوشحال شد و قبول کرد که فالون دافا واقعاً خوب است. اکنون با من مهربان و از رفتار گذشته‌اش پشیمان است. هر روز می‌گوید: «حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری خوب است.»

روشنگری حقیقت و نجات همه‌‏روزه  موجودات ذی‌شعور

هر روز صبح برای روشنگری حقیقت و نجات موجودات ذی‌شعور بیرون می‌روم و بعد‌از‌ظهرها فا را مطالعه می‌کنم. اولین باری که حقیقت را برای مردم روشن کردم، هیچ‌کسی از حزب کمونیست چین خارج نشد. تجربه‌ام را با هم‌تمرین‌کنندگان به‌‏اشتراک گذاشتم. روز بعد یکی از هم‌تمرین‌کنندگان با من آمد. او با مردم صحبت ‌کرد و همه آنها از حزب خارج شدند. او اطلاعات خوبی داشت و معقول صحبت می‌کرد.

دو روز با او بیرون رفتم. به من گفت که مقالاتی درباره اینکه چطور به‌‏صورت رودررو حقیقت را برای مردم روشن کنیم، در هفته‌‏نامه مینگهوییوجود دارد. آن مقالات را در خانه می‌‏خواندم، ازبر کرده و با خود تکرار می‌‏کردم. جزوات و یادبودهای فالون دافا را با خود می‌‏بردم و پس از صحبت با مردم در‌خصوص حقایق فالون دافا آنها را بینشان توزیع می‌‏کردم. هیچ ترسی نداشتم. هرچه بیشتر با مردم صحبت می‌کردم، بیشتر در روشنگری حقیقت توانا می‌شدم. یک روز بیش از ۲۰ نفر پس از گوش کردن به صحبت‌‏های من از حزب کمونیست چین و تشکیلات وابسته به آن خارج شدند. در چند روز بعد هم، همین اتفاق روی داد.

در ماه مه با سه نفر صحبت کردم که مشخص شد مأموران لباس شخصی بودند. آنها مرا به اداره پلیس محلی و سپس به بازداشتگاه بردند. فکر کردم صرف‌نظر از اینکه کجا باشم، موجودات ذی‌شعور را نجات خواهم داد. آنها مرا با مأموری تنها گذاشتند و من حقیقت را برای آن مأمور روشن کردم. او گفت: «من بیشتر از تو می‌دانم. من جوآن فالون را خوانده‌ام.» از او خواستم که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شود. او گفت که قبلاً خارج شده است، زیرا تمرین‌کنندگان کمکش کرده‌ بودند. یکی دیگر از مأموران پلیس از او پرسید که آیا باید رفتار ‌خوب یا بدی با من داشته باشند. او پاسخ داد: «خوب.» آن مأمور پرسید چرا. او گفت: «او چه جرمی مرتکب شده است؟ هیچ جرمی!»

شش تمرین‌کننده در این بازداشتگاه بودند. ما هر روز افکار درست می‌فرستادیم و هر وقت فرصتی پیش می‌آمد برای مردم روشنگری حقیقت می‌کردیم. چهل و شش نفر از حزب کمونیست چین خارج شدند. پانزده روز بعد آزاد شدم.

یک روز در بازاری محلی با مرد میانسالی شروع به صحبت کردم تا حقیقت را برایش روشن کنم. او کارت شناسایی‌اش را نشان داد و گفت که در اداره ۶۱۰ کار می‌کند. به او گفتم که مهم نیست چه کار می‌کرده است زیرا من برای نجات زندگی‌اش آنجا بودم. او می‌خواست بیشتر بداند بنابراین مکان خلوتی در کنار خیابان پیدا کردیم تا برای گفتگو بایستیم. به او در‌خصوص رابطه سببی بلایای طبیعی و بلایای ساخت دست بشر، پیشگویی‌ها و فساد ح.ک.چ گفتم و اینکه چگونه ح.ک.چ تمرین‌کنندگان فالون دافا را آزار و شکنجه می‌کند و چرا مردم باید از حزب کمونیست چین خارج شوند. همچنین به او توصیه کردم در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان شرکت نکند تا خوشبخت شده و برکت نصیبش شود. او گفت که درک می‌کند و از من کمک خواست تا از ح.ک.چ خارج شود.

بعداً با یک قاضی ملاقات کردم. حقیقت را برایش روشن کردم و از او خواستم تا از ح.ک.چ خارج شود. او درخواستم را رد کرد و دیگر نمی‌خواست به حرف‌هایم گوش دهد زیرا ادعا می‌کرد به چیزهایی که گفته بودم باور ندارد. یک ماه بعد، آن قاضی به خانه‌ام آمد. خواستم یک نسخه از نه شرح و تفسیررا به او بدهم اما گفت که قبلاً آن را خوانده است. از او خواستم از ح.ک.چ خارج شود و او قبول کرد و پرسید که آیا می‌توانم کمک کنم که خانواده‌اش نیز خارج شوند. گفتم که خانواده‌اش باید موافق باشند و او گفت که وقتی به خانه برسد با آنها صحبت خواهد کرد. به‌طور خوش‌آیندی متعجب بودم که قلبش بسیار سریع متحول شده است. از او خواستم که این عبارت را به ‌یاد داشته باشد: «فالون دافا خوب است، حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری خوب است.» به من اطمینان داد که آن عبارت را به‌یاد خواهد داشت و به خانواده‌اش هم خواهد گفت که آن را به‌یاد داشته باشند.

خانمی که بیش از چهل سال داشت هر روز در دکه برنج‌فروشی بازاری در منطقه مسکونی محل زندگی‌ام می‌نشست. دستانش زخمی و در بعضی قسمت‌ها بی‌حس و کرخت بود. نمی‌توانست هیچ چیزی را در دستانش نگه دارد. حقیقت را برایش روشن کردم و او به‌طور کامل حرف‌هایم را باور کرد و سه کناره‌گیری را انجام داد. یک نسخه از کتاب‌های نه شرح و تفسیر و جوآن فالون را به او امانت دادم. گفتم وقتی خواندن آن دو کتاب را به‌پایان رساند و در قلبش به آنها باور پیدا کند، بیماری‌هایش شفا خواهند یافت. او کتاب‌ها را خواند و به‌طور کامل شفا یافت. اکنون او کسب و کار متعلق به خودش را دارد و به همه می‌گوید که به‌ دلیل خواندن  کتاب‌های جوآن فالونو نه شرح و تفسیر بیماری‌هایش درمان شده‌‏اند.

ممکن است از برخی تمرین‌کنندگان کوشا عقب باشم و تمام الزمات استاد را انجام نداده باشم، اما به آنها خواهم رسید. فا را بیشتر مطالعه خواهم کرد، در انجام سه‌ کار برای نجات موجودات ذی‌شعور کوشاتر خواهم بود و سعی می‌کنم آنگونه باشم که لیاقت رحمت نجات‌بخش استاد را داشته باشم.

سپاسگزارم استاد! سپاسگزارم هم‌تمرین‌کنندگان!