(Minghui.org) بهعنوان یک تمرینکننده دافا امتحانها و سختیهای بسیاری را در طول ۱۶ سال تزکیهام پشت سر گذاشتهام، اما در باورم به دافا و استاد محکم و استوار هستم.
هرزمان دوره سختی را میگذراندم، استاد همواره هم در بیداری و هم در رویا مرا راهنمایی کردند. تحت مراقبت نیکخواهانه ایشان بسیار احساس امنیت میکنم. تزکیهام روندی از یافتن نقطهضعفها و شکافهایم بوده، طوریکه میتوانم نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را انکار کنم. وقتی در تزکیهام رشد کردم و به بلوغ رسیدم، معنی واقعی زندگی را دریافتم. من این فرصت گرانبها را گرامی میدارم.
«با تزکیه کردن یک نفر تمام خانواده از مزایای آن بهره میبرند.» («آموزش فا در کنفرانس فای استرالیا»" در آوریل ۲۰۰۲)
من با پرستارم که خیلی مهربان بود بزرگ شدم، درنتیجه یاد گرفتم که در رفتارم با دیگران باملاحظه باشم.
اما وقتی ازدواج کردم، احساس میکردم که مسائل بین من و شوهرم بهطور ناعادلانهای پیش میرود. من نه تنها باید بیرون از منزل کار میکردم، بلکه مجبور بودم مسئولیت تمام کارهای خانه را نیز برعهده داشته باشم. همیشه خسته بودم. در ۳۰ سالگی، انواع بیماریها به سراغم آمده بود.
همکاری تلاش میکرد به من دلداری بدهد و میگفت که در آینده برای کارهایم پاداش دریافت خواهم کرد. من متوجه منظورش نمیشدم و پاسخ میدادم: «من واقعاً دوره سختی را میگذرانم. پس چرا میگویی که پاداش دریافت خواهم کرد؟» حالا متوجه معنی صحبتهایش میشوم، زیرا فالون دافا را تمرین میکنم و درک میکنم که یک شخص خوب بودن مهمترین چیز است. دافا به پاک شدن بدن و ذهنم کمک میکند و بیماریهایم را ازبین میبرد. همیشه مملو از انرژی هستم. بنابراین، بدون توجه به اینکه زندگی چگونه با من رفتار میکند، براساس اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری رفتار میکنم.
شوهرم یک مهندس ارشد است. او درونگرا است و در گذشته خلق و خوی بدی داشت. همچنین خیلی متکبر بود و نمیدانست چگونه در رفتارش با مردم، باملاحظه باشد. او روشهای دیگر چیگونگ را تمرین کرده است، اما پس از اینکه من تزکیه در دافا را آغاز کردم، بسیاری از جنبههای اخلاقی وی نیز رشد کرد.
قبل از اینکه این تمرین را شروع کنم، او از برونشیت مزمن در رنج بود. اما بیماریاش بهطرز معجزهآسایی ناپدید شد. شاهد بودم که اخلاق بدش نیز ازبین رفت. همانطور که استاد بیان کردند:
«ما به نجات خود و نجات دیگران، نجات همه موجودات ذیشعور اعتقاد داریم. بنابراین وقتی فالون به طرف داخل میچرخد، خود شخص را نجات میدهد و وقتی به طرف خارج میچرخد، دیگران را نجات میدهد. وقتی به طرف خارج میچرخد انرژی را به بیرون میفرستد و به دیگران نفع میرساند. با این کار، افرادی که در محدودۀ میدان انرژی شما قرار دارند، همگی نفع میبرند و ممکن است احساس بسیار خوبی داشته باشند. هرکجا که باشید، خواه در خیابان قدم بزنید، در محل کار، در خانه یا هرجای دیگر باشید، این تأثیر را بر دیگران خواهید داشت. ممکن است بدن افرادی را که در محدوده میدان انرژی شما قرار دارند ناآگاهانه تنظیم کنید، زیرا این میدان میتواند تمام حالتهای غیرطبیعی را اصلاح کند.» (سخنرانی سوم در جوآن فالون)
او میدید که من چگونه درگیر شغل و کارهای روزانه خانه هستم، اما هنوز هم انرژی فراوانی دارم. صمیمانه میگفت: «حالا چروکهای کمتری داری و در هر وضعیتی آرام هستی. ازآنجاییکه در دافا تزکیه میکنی، آیا هنوز هم میتوانیم وقتی وارد بهشت شدیم، یک خانواده باشیم؟»
یک بار پلیس اداره شرور ۶۱۰ مرا بازداشت و در مرکز شستشوی مغزی حبس کرد. شوهرم نزد دبیر حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) در شرکتم رفت و گفت: «او فرد خوبی است. چرا آزار و اذیتش میکنید؟ این باعث فشار زیادی برای خانوادهام میشود، دیگر بیش از این نمیتوانم این وضعیت را تحمل کنم. باید آزادش کنید. من یک سالی است که شهریه عضویت در ح.ک.چ را نپرداختهام، پس به این معنی است که به خودی خود از ح.ک.چ خارج شدهام. در مورد هیچ نشستی با من تماس نگیرید و هیچ یک از کتابها یا مجلات ح.ک.چ را برایم نفرستید. از امروز به بعد رسماً از عضویت در ح.ک.چ کنارهگیری میکنم.»
همه اعضای خانوادهام موجودات ذیشعوری هستند که برای دافا آمدهاند. به آنها کمک کردم تا از حزب خارج شوند. پسرم به من گفت که در رؤیایی دیده شخصی آب پاک و گرمی رویش میریخت. به او گفتم آن چیز خوبی است و به این معنی است که مواد آلوده و کثیف داخل بدنش دور ریخته میشد. پس از آن، او خیلی از من حمایت میکرد و هر زمان مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم، به من کمک میکرد.
سعی میکنم از افکار و عقاید بشریام رها شوم. بهعنوان یک تمرینکننده فالون دافا، باید تمام وابستگیهای بشری را ازبین ببرم و تأثیری مثبت روی خویشاوندانم بگذارم. به آنها کمک میکنم تا شاهد نیکخواهی عظیم دافا باشند. حالا میفهمم که هر چقدر معنی عمیقتر اصول دافا را بیشتر درک کنم و هر چقدر رفتارم درستتر باشد، آنها بیشتر تغییر میکنند و انسانهای بهتری میشوند.
تشخیص توهمات
در رابطه با توزیع کردن نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیستدر محلهمان، طی چند حادثه مداخلاتی ایجاد شد. افکار درست فرستادم تا ارادهام را در روشنگری حقیقت قوی کنم.
در یک مورد، دو چراغ جلو ماشینهایی که مقابل ساختمان من پارک شده بودند، نورشان را روی من انداختند. نترسیدم. باور داشتم اگر این رویداد به این معنی است که مرا آزار و اذیت کنند، باید ازبین برود. اگر نه، چراغها باید خاموش شوند. چراغها بلافاصله خاموش شدند.
بار دوم، بیرون رفته بودم و همینطور که قدم میزدم، فردی درشتهیکل را کنار چهارراه نزدیک ساختمانمان دیدم که مراقب من بود. بادقت مرا میپایید، اما نترسیدم و فوراً افکار درست فرستادم. او بهسرعت آنجا را ترک کرد.
زمانی دیگر متوجه کسی در پشت پنجره ساختمان اداری آن دست خیابان شدم که لامپ را روشن کرد و درحال تلفن کردن بود. بهنظر میرسید که بهدقت مراقب من بود. درحالیکه قلباً میدانستم این هم توهم دیگری است، افکار درست فرستادم. استاد بیان کردند:
«اگر تمرینکننده حقیقی باشید، فالون ما از شما مراقبت خواهد کرد. ریشه من در جهان است. اگر کسی بتواند به شما آسیب برساند، او قادر است به من آسیب برساند. پس آن شخص میتواند به جهان آسیب برساند.» (سخنرانی اول در جوآن فالون)
مادامیکه افکار درست را حفظ میکنم، میدانم که استاد از من محافظت میکنند.
در آخرین رویداد، یک گروه پنج نفره از ما برای فرستادن افکار درست به محوطه بیرون یک مرکز شستشوی مغزی محلی رفته بودیم. یک مأمور پلیس را سوار بر موتورسیکلت دیدیم که درحال عکس گرفتن از ما بود. فوراً به بقیه گفتم افکار درست بفرستند و دست تمرینکننده جوانی را گرفتم و گفتم: «این توهم است. ما اکنون درحال فرستادن افکار درست هستیم.» آن مأمور ظرف پنج دقیقه آنجا را ترک کرد.
رها کردن وابستگی به ترس در زمان روشنگری حقیقت برای پلیس
در فوریه ۲۰۰۰، همراه دو تمرینکننده برای روشنگری حقیقت به اداره دادخواهی و استیناف پکن رفتیم و افراد پلیس پکن ما را بازداشت کردند. آنقدر ترسیده بودم که پاهایم میلرزیدند. از خودم پرسیدم: «چه خبر است؟ آیا با این سطح شینشینگ، میتوانم حقیقت را روشن کنم؟» با این فکر ناگهان آرامش بر من مستولی شد.
در ۲۰ اوت ۲۰۰۰، مقاله استاد «آخرین وابستگیهایتان را ازبین ببرید» منتشر شده بود و من یک نسخه از آن را در کیف پولم داشتم. فکر میکردم او از آن آگاه نبود. اما وقتی به منزل رسیدم، او کیفم را گرفت. استاد بیان کردند:
«اگر شما بترسید،
آن از شما سوءاستفاده میکند
اگر افکارتان درست باشد،
شیطان فرو میپاشد»
(چه چیزی برای ترس وجود دارد؟) از هنگ یین ۲ )
بهمنظور رهایی از این ترس و قوی کردن افکار درستم، فا را زیاد مطالعه میکردم و مقالات استاد را ازبر میخواندم:
«اگر یک تزکیهکننده بتواند فکر زندگی و مرگ را تحت هر شرایطی رها کند، مطمئناً شیطان از او خواهد ترسید. اگر هر شاگردی قادر باشد این کار را انجام دهد، شیطان بهخودیخود وجود نخواهد داشت. تمام شما درحال حاضراز اصل ایجاد متقابل و بازداری متقابل آگاه هستید. اگر شما نترسید، عاملی که باعث میشود شما بترسید، از هستی باز خواهد ایستاد.» («آخرین وابستگیهایتان را ازبین ببرید» در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)
بهتدریج افکار درستم جایگزین وابستگی به ترس شد. درنتیجه محیط تزکیهام تغییر کرد و بهتر شد.
منافع ملموسِ ناشی از کمک کردن به مردم برای خروج از حزب
پس از اینکه نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیستمنتشر شد، نسخههایی از آن را بین بستگان و همکلاسیهایم توزیع کردم. بعداً، آنها را دم درب آپارتمانها میگذاشتم. اغلب بررسی میکردم که ببینم آیا همه مردم کتابها را از دم درب خانهشان برداشتهاند یا نه. اگر کسی کتاب را پس از خواندن برمیگرداند، آن را پس میگرفتم.
معمولاً کتابها را یک هفته در بخش شرقی محله و هفته بعد در بخش غربی توزیع میکردم. در صورت امکان حقیقت را بهصورت رودررو روشن میکردم و با سایر تمرینکنندگان نیز خیلی خوب همکاری میکردم. این روش خوبی است که باید دنبال شود.
از مردم میپرسیدم که آیا کتاب نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیسترا دیدهاند. آنها میگفتند که تقریباً هر خانوادهای یک نسخه از این کتاب را دارد و اغلب سؤال میکردند که در کجا میتوانند از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند. میگفتم: «من به شما کمک میکنم.» آن روند خوب پیش میرفت.
عدهای از مأموران سیاسی از حزب خارج شدند. یک مهندس عالیرتبه میگفت که کارهایش عالی پیش میرود و پس از اینکه از حزب خارج شد، شاهد بهبودهایی در وضعیت سلامتش بود. او اظهار کرد: «فالون دافا عالی است! لطفاً به پسرم کمک کنید از ح.ک.چ خارج شود.» گفتم: «شما نمیتوانید به جای او تصمیم بگیرید. او باید خودش تصمیم بگیرد.» او موافقت کرد: «بله، تشویقش خواهم کرد این کار را انجام دهد.»
ح.ک.چ شهروندان را مجبور کرده است تا «تعهدنامههای خانوادگی» را امضا کند مبنی بر اینکه فالون دافا را انکار میکنند. بنابراین تمرینکنندگان مسؤل هستند حقایق را برای عموم روشن کنند و به درک این واقعیت کمک کنند که ح.ک.چ واقعاً درحال نقض و سرکوب کردن حقوق اولیه بشر است.
وقتی «تعهدنامهها» به ساختمانهای مسکونی ما فرستاده شدند، چندتایی بهدستم رسید و فوراً آنها را ازبین بردم. وقتی پس از تلاش بسیار مأموری را که آن کارتها را فرستاده بود، پیدا کردم و نزدش رفتم، تمرینکنندگان دیگر افکار درست میفرستادند. او پرسید: «چرا به اینجا آمدهای؟»
گفتم: «باید صادقانه بگویم که تو درحال انجام کار واقعاً بدی هستی. آیا میدانی بسیاری از مردم این کارتها را ازبین بردهاند، چون آنها حقیقت آزار و شکنجه را درک میکنند. باید به خودت و خانوادهات فکر کنی. انجام کارهای خوب پاداش خوب دارد، اما کارهای بد کیفر دریافت میکند.» شعر استاد را از حفظ خواندم:
«مردم، مسیر اشتباه را انتخاب نکنید،
اگر به رژیم پلید خوشخدمتی کنید، فریب اهریمنان را خواهید خورد.» («انتخاب کردن»)
او به آرامی گوش داد. سپس، به طبقه پایین رفتم تا حقیقت را برای مأموران دیگر روشن کنم. اشکریزان گفتم: «من حقیقتاً آمدم تا به خاطر خودتان، حقیقت را به شما بگویم.» سپس شعر استاد را تکرار کردم.
افکار درستم خیلی قوی بود، طوریکه سکوت در اتاق مستولی شد. پس از این رویداد، همان مأمور اول از همسایهام شنید که من شخص واقعاً خوبی هستم. او حالا همیشه به من سلام میکند و دیگر رفتار بدی با من ندارد.
همکاری با همدیگر و کوشا ماندن
مراکز شرور شستشوی مغزی سال قبل مجدداً در منطقه ما باز شدند. دو تمرینکننده در آنجا حبس شدند و شنیدم که آنها از تمرینکنندگان محلی نبودند. گروه ما این مسئله را به بحث گذاشت که چه عواملی ممکن است باعث بازگشایی دوباره این مراکز شده باشد. به درون نگاه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که این نباید تصادفی باشد. باید وضعیت تزکیهمان را بهبود میبخشیدیم.
چند سال قبل، تعدادی از تمرینکنندگان محلی برای مدتی طولانی در مراکز شستشوی مغزی حبس شده بودند. ما همه چیز درباره آن محل را میدانستیم، اما بهنظر میرسید در ازبین بردن عناصر شیطانی پشت آن تأثیری ندارد.
اما این بار، ما اول درباره موقعیت مکانی آن مرکز تحقیق کردیم و از اینترنت برای پیدا کردن جزئیات مسیر آنجا استفاده کردیم. تعداد بیشتری از تمرینکنندگان برای فرستادن افکار درست به آن نزدیکی رفتند. برخی از ما مطالب روشنگری حقیقت را اطراف آن مرکز شستشوی مغزی پخش کردیم. قدرت اهریمن به مقدار زیادی کاهش یافت و طولی نکشید که آن مرکز بسته شد.
حتی بستگان تمرینکنندگان زندانی گفتند: «عالی است! پوسترها حتی روی درب اصلی مرکز شستشوی مغزی چسبانده شدهاند.» این نیز فرصتی برای ما بود تا با همدیگر رشد کنیم. همه ما همان کاری را انجام دادیم که تمرینکنندگان دافا باید انجام میدادند. بعضی از تمرینکنندگان خارج از شهر نیز درباره این موضوع شنیده بودند و با ما همکاری کردند تا آن تمرینکنندگان بازداشت شده را نجات دهیم. ما همانند یک بدن واحد عمل کردیم.
تأثیرات ازبین بردن وابستگی به شهرت، سود شخصی و احساسات
من سالهای زیادی را برای ازبین بردن وابستگی به شهرت، سود شخصی و احساسات تلاش کردهام. یک روز، همسایه طبقه پایین، درب مرا زد و گفت حمامش بهخاطر ما نشت میدهد. از ما خواست کسی را پیدا کنیم که تعمیرش کند. به آرامی به او گفتم برای او راحتتر است که کسی را پیدا کند، اما با کمال میل صورتحساب را خواهم پرداخت. او موافقت کرد. بعداً، فکر کردم شاید من به او بدهی کارمایی دارم و آن فرصتی بود تا وابستگیام را به منافع شخصی رها کنم. من اهل بحث و جدل یا شخص نامتعادلی نبودم و این آزمایش کوچک را با موفقیت پشت سر گذاشتم.
روزی دیگر، همسایه قدیمی ما درحال نقلمکان به خانه دیگری بود و ماشینشان به اتومبیل عروسم برخورد کرد و خراشی روی ماشین او ایجاد شد. آنها حدود ۲۰۰ دلار به ما پرداختند. آن شب با شوهرم درباره این مسئله صحبت کردم که آنها مشکلات مالی داشتند و مجبور شدند خانهشان را بفروشند. ما رابطه خوبی با آنها داشتیم. میدانستم باید اول دیگران را درنظر بگیرم. بنابراین آدرس جدیدشان را پیدا کردم و پول را به آنها برگرداندم. او خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «فالون دافا عالی است! لطفاً به ما کمک کنید از حزب خارج شویم.»
من بهطور غیرقانونی بهمدت ده ماه زندانی بودم. طی آن مدت، شوهرم تمام پسانداز و پولهای بازنشستگیمان را برداشت و اوراق بهادار خرید. اما هیچ سودی کسب نکرد. وقتی آزاد شدم، به من گفت بیش از اندازه نگران و خسته شده و پول را به من برمیگرداند.
عصبانی نشدم و گلهای هم نکردم. فقط از او خواستم از این مسئله درس بگیرد. استاد در جوآن فالون بیان کردند: «مذاهب گفتهاند بدون توجه به اینکه چقدر ثروت داشته باشید یا ردهی شما چقدر بالا باشد، فقط چند دهه دوام دارد.» (سخنرانی چهارم)
«...ما تزکیهکنندگان همیشه میگذاریم چیزها بهطور طبیعی اتفاق بیفتند. اگر چیزی مال شما باشد، آن را از دست نخواهید داد. اگر چیزی مال شما نباشد، حتی اگر برایش مبارزه هم کنید آن را بهدست نخواهید آورد.» (سخنرانی هفتم)
دخترم ازدواج کرد و به خانه همسرش نقلمکان کرد. اما پسرم بیکار بود و حتی بعد از ازدواج و داشتن یک فرزند، هنوز با ما زندگی میکرد. او هیچ یک از کارهای خانه را انجام نمیداد و اغلب مایونگ بازی میکرد. آنها بیش از ده سال با ما زندگی کردند. شوهرم سپس به منزل دخترم نقلمکان کرد. بنابراین من بار مالی را بهدوش میکشیدم و پسانداز بازنشستگیام بهسرعت استفاده و تمام شد.
گاهی با خودم فکر میکردم: «شما بچهها نمیخواهید خانهای دستوپا کنید و به خانه خود بروید، پس من نقلمکان خواهم کرد.» احساس میکردم نمیتوانستم بیشتر از آن تحمل کنم و واقعاً عصبانی میشدم. فا را بسیار مطالعه میکردم، اما هنگامی که پسر و عروسم چیزهای آزاردهنده میگفتند، نمیتوانستم وابستگیام را رها کنم. با آنها فقط مانند پسر و عروسم رفتار میکردم نه بهعنوان موجودات ذیشعور.
چون قادر بودم به درون نگاه کرده و عقاید و تصورات خودمحورم را رها کنم، پس میتوانستم وقتی نیاز بود پیشنهاد کمک بدهم و اشتباهاتشان را اصلاح کنم. با گذر زمان، متوجه تغییرات بزرگی در خودم و تمام اعضای خانوادهام میشدم.
بسیار سپاسگذار هستم که یک تمرینکننده دافا در دوره اصلاح فا هستم. میدانم هر زمان که آزمون یا ایام سختی را می گذرانم استاد از من مراقبت میکنند. حتی میدانم استاد در نوشتن این مقاله به من کمک کردهاند. ما باید به تزکیه سختکوشانه خود ادامه دهیم، سه کار را بهخوبی انجام دهیم و خودمان را ارتقاء دهیم تا بتوانیم قدردانیمان را نسبت به رحمت و نیکخواهی استاد ابراز کنیم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه