(Minghui.org) من ۵۹ سال سن دارم و تمرین فالون دافا را در سال ۲۰۰۵ شروع کردم. دافا به من چیزهای بسیار زیادی داده است، اما هرگز به فکر این نیفتاده بودم که مطلبی درباره آن بنویسم. پس از صحبت با همتمرینکنندگان در این خصوص، درک کردم که نوشتن افکار و تجربیات شخصی، شکل دیگری از روشنگری حقیقت و همزمان ارائه گزارشی به استاد نیز است. این افتخار بزرگی است که بتوانم تجربیاتم را با همتمرینکنندگانِ سراسر دنیا بهاشتراک گذارم!
لطفاً هر مطلبی را که مطابق با فا نیست، متذکر شوید.
کسب فا و نجات یافتن از چنگال مرگ
خانواده خیلی خوبی دارم که مایه رشک و حسادت دیگران است. شوهرم در خارج از کشور تجارت میکند و در چین، در زمینه املاک و مستغلات سرمایهگذاری میکند. پسرمان در خارج از کشور تحصیل میکند. در خانۀ بزرگی زندگی میکنم و لباسهای مارکدار میپوشم. خدمتکاری دارم که از خانهام نگهداری میکند و کارهای کلی خانه را انجام میدهد. از آنجا که در مایملک تجملی شوهرم زندگی میکنم، همه فکر میکنند که زن خوششانسی هستم. چه کسی خواهد گفت که خوشبخت نیستم؟
شوهرم مرد خوشقیافهای است و در جمعآوری مجسمههای قدیمی و آنتیک از سراسر جهان تخصص دارد. او کسب و کاری موفق و دوستان بسیار زیادی دارد. اما اغلب دیروقت به خانه میآمد و عادت داشت که عصرها به خانه نیاید. بهعنوان همسر وارستهاش هر وقت او را با دوستانش که هم زن و هم مرد بودند، میدیدم، در قلبم احساس درد و ناراحتی میکردم.
بسیار تنها و بیکس بودم و زندگی خانوادگیمان در وضعیتی بحرانی بود. زودرنجتر و زودرنجتر میشدم. فکر میکردم که با تلنگر کوچکی عصبانیتم فوران میکند. من و شوهرم بهطور پیوسته در ناسازگاری بودیم. گاهی اوقات وقتی با هم دعوا میکردیم، چیزها را میشکستیم. طی مدت ۲۰ سال، وضعیت سلامتیام رو بهوخامت گذاشت. معدهدرد داشتم و از بیماریهای کمخونی، بیخوابی، نورالژی (درد) عصب سهقلو و ورم مخاط روده بزرگ، رنج میکشیدم. وزنم حدود ۳۶ کیلوگرم بود و شبها باید قرص خواب میخوردم. دچار فرسایش روده بزرگ و زخم معده شده بودم. اگر پیش از صرف غذا دارو مصرف نمیکردم، دچار بیرونروی میشدم.
برای مدت دو دهه نمیتوانستم هیچ غذای سرد یا سفتی بخورم. گرانترین داروها را امتحان کردم اما هیچکدام مؤثر نبودند. ناتوان و بیانرژی بودم، بنابراین بیشتر در تختخواب میماندم. عمیقاً در رنج و درد بودم.
۱۱ مه ۲۰۰۵ بود، تاریخی که هرگز فراموش نخواهم کرد. خانه جدیدمان هنوز کاملاً آماده اسبابکشی نشده بود، بنابراین بهطور موقت در خانه یکی از دوستانم اقامت داشتم. یکی از همسایگان دوستم فالون گونگ را تمرین میکند. او متوجه شد که چقدر لاغر و نحیف بودم و مرا ترغیب کرد که این تمرین را امتحان کنم. موافقت کردم، بنابراین یک نسخه از جوآن فالون را برایم آورد و پنج تمرین را به من آموزش داد.
پس از اینکه بهمدت دو یا سه روز جوآن فالونرا خواندم، احساس کردم که نیاز به مصرف هیچ دارویی ندارم و در روز پنجم همه قرصهایم را دور ریختم.
بعد از آن، تحولاتی روی داد. آنچه روی داد واقعاً سحرآمیز بود!
بیست سال بود که اصلاً نتوانسته بودم بستنی و میوه بخورم. اما بیرون رفتم و ۱۰ عدد بستنی چوبی خریدم و تکتک آنها را خوردم. همچنین مقداری توتفرنگی خریدم و آنها را نیز تا آخر خوردم. دیگر نیازی به قرص خواب نداشتم؛ بهمحض اینکه سرم را روی بالش میگذاشتم، به خواب شیرین و عمیقی میرفتم.
یکبار گونه راستم ورم کرد. شوهرم اصرار داشت که مرا به بیمارستان ببرد، اما خواهش کردم که از این کار صرفنظر کند. گفتم: «سه روز به من فرصت بده. اگر بعد از آن هنوز صورتم ورم داشت، به بیمارستان میرویم.» شوهرم موافقت کرد و پاسخ داد: «اگر بعد از سه روز بهبودی حاصل نشد، به بیمارستان میرویم.»
هر روز دو فصل از جوآن فالون را میخواندم و به یکی از سخنرانیهای شنیداری گوش میکردم. زمان باقیمانده را صرف خواندن مقالات استاد میکردم. همچنین زمان تمرینهایم را از یک ساعت به دو ساعت افزایش دادم. ورم صورتم بهتدریج فرونشست. در روز سوم، ورم ناپدید شد. شوهرم بسیار متعجب و خوشحال شد. وقتی دوست شوهرم به دیدن ما آمد، کمی سرفه میکردم. دوستش میخواست برود و مقداری داروی سرفه برایم بخرد، اما شوهرم به او گفت: «نیازی نیست. او بدون دارو درمان خواهد شد.» اکنون شوهرم به قدرتهای جادویی دافا باور دارد.
حدود یک سال بعد، تمام بیماریهایم ناپدید شدند. اخلاق و رفتارم نیز بهتر شده بود. میتوانستم هر چیزی بخورم و از لذت سادهای مانند خوردن بهرهمند بودم. وزنم به بالای ۵۰ کیلوگرم افزایش یافت. شوهرم از خوشحالی در پوستش نمیگنجید!
مطالعه فا و رشد شینشینگم بدون تنبلی و سستی
از لحظهای که فا را کسب کردم، با سختکوشی مطالعه کردهام. نمیتوانستم کتاب را زمین بگذارم. عادتهای همیشگیام مانند تماشای تلویزیون، مسافرت و سیاحت را کنار گذاشتم. مطالعه فا نقطه کانونی زندگیام شد. وقتی به خانه جدیدمان که در منطقهای دورافتاده و بهدور از شلوغی و سر و صدای شهر بود نقلمکان کردیم، اساساً بهتنهایی تمرین میکردم.
وقتی استاد و دافا را دارم، چه چیز دیگری نیاز دارم؟
از سال ۲۰۰۷، هر روز سه فصل از جوآن فالون را مطالعه کردهام. چند صد بار تمام کتاب را خواندهام. هرچه بیشتر میخوانم، خواندن کتاب را بیشتر دوست دارم. بعدازظهرها و شبها مقالات استاد را مطالعه میکنم. نوار ویدیوئی «آموزش فای ارائه شده به تمرینکنندگان استرالیایی» را ۳۵ بار تماشا کردهام و آموزش فای نیویورک سال گذشته را بیش از ۵۰ بار خواندهام.
وقتی هنگام مطالعه فا احساس خوابآلودگی میکنم، به صورتم آب میزنم تا سرحال شوم، ایستاده مطالعه میکنم یا افکار درست میفرستم تا مداخله را دور کنم. در تمام این سالها، مصر بودهام که روزی ۱۵ تا ۱۶ بار افکار درست بفرستم و حتماً پنج سری تمرینها را انجام دهم. در هر زمینهای اطمینان حاصل میکنم که دچار سستی نشوم.
قبلاً خلق و خوی بدی داشتم و اصلاً با دیگران مدارا نمیکردم. پس از اینکه شروع به تزکیه کردم، ذهنم از دافا پر شد. عقاید و تصورات مردم عادی از ذهنم خارج شدند. هر وقت با محنتهایی روبرو میشوم، همواره بهیاد دارم که یک تزکیهکننده هستم.
یک شب همسرم به خانه آمد و از من خواست که برایش شام درست کنم. وقتی از او پرسیدم که آیا میتوانم مقداری از غذای از قبل مانده را گرم کنم، ناگهان با خشونت گفت: «خیر. من غذای مانده نمیخورم.» با خود فکر کردم: «امروز چه بر سرت آمده است؟ آه، میفهمم. استاد هستند که این را برایم نظم و ترتیب دادند تا شینشینگم را رشد دهم!» بنابراین با خوشحالی رفتم و برای شوهرم غذای کاملی آماده کردم. هروقت زندگی چنین محنتهای کوچکی را سویم میفرستد، میتوانم بهیاد بیاورم استاد هستند که آزمایش دیگری برایم ترتیب دادهاند و میتوانم هر آزمایشی را با موفقیت پشت سر بگذارم.
همه فامیل و خویشاوندانم تصدیق کردهاند که پس از تمرینکردن فالون گونگ تغییرات مثبتی در من ایجاد شده است. خودخواهی که در گذشته داشتم و عادت قدیمی تمرکز بر پول جایگزین توجه و رسیدگی به آسایش و خوشی سایرین شده است.
وقتی فهمیدم که شوهرم برای یک معامله ملکی نیاز به مقداری پول نقد دارد، فوراً پسانداز خودم را از بانک بیرون کشیدم و به او دادم. شوهرم شوکه شده بود. او نمیتوانست باور کند که دافا واقعاً مرا آنقدر متحول کرده است. همچنین تعدادی کتاب دافا را که از دوستان پلیس خود گرفته بود، به من هدیه داد.
در موقعیت دیگری درحال کمک به شوهرم بودم تا برای سفری به خارج از کشور آماده شود. یکی از کشوها را باز کردم و بهطور اتفاقی دو بلیت هواپیما و دو گذرنامه را پیدا کردم که عکس یکی از گذرنامهها مربوط به زن جوانی بود. با خود فکر کردم: «شوهرم خیلی باهوش و زیرک است، چطور میتواند آنقدر بیدقت باشد که بگذارد من اینها را پیدا کنم؟ باید استاد باشند که از این موقعیت برای آزمایش من استفاده کردهاند.» بنابراین تحت تأثیر قرار نگرفتم. بلیتها و گذرنامهها را داخل کشو گذاشتم و هرگز کلمهای به شوهرم نگفتم.
بعداً بهنظر رسید که شوهرم فهمیده است که من از رابطهاش اطلاع دارم. با شرمندگی به من گفت: «تو خیلی خوب هستی! چرا مرا زیر سئوال نبردی؟ چرا با من دعوا نکردی؟ اگر جنجال بهراه انداخته بودی، احساس بهتری میداشتم.»
هرگز فراموش نمیکنم که یک تمرینکننده هستم. به رفتار و کردار خودم توجه میکنم و هرگز چیزی از شوهرم درخواست نمیکنم. وقتی من تغییر کردم، طولی نکشید که شوهرم نیز تغییر کرد و ما هر دو انسان های بهتری شدیم. عادت بد همسرم که شبها تا دیروقت بیرون میماند، قطع شد. او با من بهتر و بهتر رفتار میکند. دافا تضادهای ما را حلوفصل کرد و دیگر بحرانی در خانوادهمان وجود ندارد. همتمرینکنندگان میگویند افکار درست من بود که همه چیز را به بهترین نحو درست کرد.
اکنون زندگی سادهای دارم. بهسرعت غذای سادهای میخورم تا سیر شوم و در وقت صرفهجویی کنم. هروقت شوهرم مرا برای مهمانی درجمع مشتریانش، بیرون میبرد، کمی آرایش میکنم و لباسی خوب، ولی ساده میپوشم. مردم میگویند که حدود ۳۰ ساله بهنظر میرسم. درحقیقت، دافا روشی برای تزکیه ذهن و جسم است، اگر مصرانه رشد کنیم، جسم ما بهطور مداوم جوانتر و جوانتر میشود.
فرستادن مداوم افکار درست و ازبین بردن شیطان
تمام دوستان و خویشاوندان با دیدن تغییرات شگرف در من، به خوبی عظیم و نیروی فوقالعاده دافا شهادت میدهند.
وقتی موضوعی مرتبط با فالون گونگ پیش میآید، همه اعضای خانوادهام از من پشتیبانی و حمایت میکنند. بدون استثنا در چهار زمان مشخص شده که مریدان دافا از سراسر جهان بهعنوان بدنی واحد افکار درست میفرستند، شرکت میکنم. هیچچیز نمیتواند مرا از این کار دور کند یا مانع من در ازبین بردن نیروهای کهن شود.
عروسم همیشه برای بردن پسرش حدود ساعت ۶ بعدازظهر به خانه ما میآمد. به او گفتم که باید کار مهمی انجام دهم و این کار تا ساعت ۶:۱۰ بعدازظهر تمام میشود. از آن روز به بعد، او تا ۶:۱۰ بعدازظهر صبر میکرد و بعد برای بردن پسرش میآمد. عروسم به من گفت که وقتی زود به آنجا میرسید، برای اینکه مزاحم من نشود داخل نمیشد و بهجای آن در اتومبیل منتظر میماند. این موضوع را به نوه جوانم نیز گفتم که بداند.
طی این سالها هرگز هیچ یک از زمانهای مشخصشده برای فرستادن افکار درست را از دست ندادهام. من ۱۵ تا ۱۶ بار در روز افکار درست میفرستم تا خودم را از عناصر شیطانی خلاص کرده و میدان بعدیام را پاک کنم.
رفع سالها رنجش و جدایی
مادر و خاله چهارم من ۱۰ سال بود که بهخاطر من با هم صحبت نکرده بودند. وقتی فا را کسب کردم، در ابتدا مادرم را تشویق کردم که با خالهام آشتی کند. سپس هدایایی خریدم و به دیدن خالهام رفتم. در ابتدا خالهام توجهی به من نکرد، اما من بهخاطر گذشته، صمیمانه عذرخواهی کردم و هدایا را به او دادم. بهخاطر رنجاندنش از روی نادانی و نابخردی دوران جوانی از او طلب بخشش کردم. نهایتاً خالهام مرا بخشید. نهتنها موفق شدم حقایق را برای او و خانوادهاش روشن کنم، بلکه به آنها کمک کردم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) نیز خارج شوند.
مادر و بزرگترین خالهام نیز با هم اختلاف داشتند و دهها سال بود همدیگر را ندیده بودند. درباره ضرورت نجات موجودات ذیشعور فکر کردم، بنابراین مقداری ماهی تازه خریدم و به دیدنش رفتم. توانستم این نفرت و رنجش دهها ساله را حل کنم و همچنین به پسر و عروسش کمک کردم تا از ح.ک.چ خارج شوند.
روشنگری حقیقت و نجات تعداد بسیار بیشتری از مردم
شوهرم دوستان زیادی در گروه اجتماعی بسیار فعال خود دارد. برخی از آنها مقامات ردهبالا هستند و بعضی از پلیس و دیگر دوایر دولتی هستند. آنها اغلب برای بازی مایونگ و دورهم بودن نزد ما میآیند. من از خردم استفاده کردهام تا به همه آنها کمک کنم از سازمانهای حزب کمونیست چین خارج شوند. راننده شوهرم بازنشسته ارتش است. او از خروج از ح.ک.چ امتناع میورزید تا اینکه روزی تصادف کرد و شخصی را زیر گرفت. او حتی از نام واقعیاش برای خارج شدن استفاده کرد.
من به دوستان شوهرم کمک کردم تا یکییکی از حزب کمونیست چین خارج شوند. یک روز دوستی که مدتها بود او را ندیده بودیم برای بازی مایونگ به منزل ما آمد. با خود فکر کردم: «باید به او کمک کنم تا از ح.ک.چ خارج شود.» وقتی این فکر به ذهنم رسید، او برای دیدن من به طبقه بالا آمد. فرصت را غنیمت شمردم تا به او در خروج از حزب کمونیست چین کمک کنم. او با خوشحالی خارج شد.
آن شب وقتی در حال انجام تمرین مدیتیشن نشسته بودم، احساس کردم که اول به سمت راست و بعد به سمت چپ بهدور خود میچرخم. این تأثیری از احساس سبکی و راحتی زیاد بود. این چرخیدن ۱۰ دقیقه طول کشید. آن واقعی و شگفتانگیز بود.
از طریق مطالعه فا و خواندن مقالات تبادل تجربه، اهمیت توزیع مطالب روشنگری حقیقت را درک کردم. تنها مشکل این بود که نمیدانستم چه کاری باید انجام دهم. یک روز یکی از تمرینکنندگان قدیمی کیسه بزرگی از مطالب روشنگری حقیقت را داشت که میخواست آنها را توزیع کند. از من خواست در فرستادن افکار درست به او کمک کنم. سپس درحالیکه برای توزیع مطالب بیرون میرفتیم، او را تماشا کردم. با خود فکر کردم: «آه، پس انجام آن به این صورت است. اصلاً سخت نیست!» بنابراین، هر هفته با آن تمرینکننده برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت بیرون میرفتم. در منطقه کوچک ما که ساختمانهای بلند قرار دارند، ساختمانها ۲۰ طبقه هستند. هر وقت با هم بیرون میرویم، میتوانم تمام آپارتمانهایی را که در سه یا چهار ساختمان هستند پوشش دهم.
بهیاد دارم اولین باری که پس از توزیع مطالب به خانه برگشتم، احساس سبکی بسیاری در پاهایم داشتم، مانند اینکه در هوا معلق هستم. این واقعاً حیرتانگیز بود! وقتی آن شب افکار درست فرستادم، احساس کردم که گلولهای سفید و نورانی از کنار گونه راستم عبور کرد و به آسمان پرواز کرد. گلهای کوچک بنفشرنگ مقابل صورتم حرکت میکردند و مطمئن بودم که در حال دوران بودم. میدانستم این استاد بودند که مرا تشویق میکردند تعداد بیشتری از موجودات ذیشعور را نجات دهم.
پس از اینکه با چند نفر گفتگو کردم، رمز ورود به چند ساختمان را بهدست آوردم. با این اطلاعات کارم بسیار سادهتر شد. مطالب را در بهترین مکانها قرار میدادم تا مطمئن باشم توجه خانوادههایی را که آنجا زندگی میکردند بهخود جلب کند. نشانی آخرین مکانی را که آن روز رفته بودم، یادداشت میکردم تا بدانم روز بعد از کجا ادامه دهم. هنگام توزیع مطالب، بهطور پیوسته افکار درست میفرستادم. وقتی با سایر تمرینکنندگان هستم، درگیر گفتگوهای بیهوده نمیشوم، بلکه در سکوت و آرامش با آنها همکاری میکنم. پیش از ترک هر ساختمان، کف دستانم را روی یکدیگر قرار میدادم و در ذهنم به ساکنان میگویم که این موقعیت ارزشمند برای آگاهی از حقایق فالون گونگ را ارج نهند تا بتوانند نجات یابند.
نجات مردم با اسکناسهای روشنگری حقیقت
باور دارم که بهجریان انداختن اسکناسهایی که مطالب روشنگری حقیقت بر آنها نوشته شده است، سریعترین روش آگاه کردن مردم درخصوص فالون گونگ و آزار و شکنجه است. در ابتدا، از روی عمد با این اسکناسها خرید میکردم، اما سرعت خرج کردن آنها بهاندازه کافی بالا نبود. بنابراین، با صاحبان غرفهها در بازار گفتگو کردم و اسکناسهای درشت خود را با اسکناسهای خرده آنها معاوضه کردم. وقتی پول را به آنها میدادم، میگفتم: «این اسکناسهای مخصوص کمک میکند که کسب و کار شما رونق پیدا کند.»
یک بار بیش از ۳۰۰ یوآن با شخصی معاوضه کردم. دفعه بعد که او را در بازار دیدم، نزد من آمد و از من خواست که تعداد بیشتری اسکناس روشنگری حقیقت را با اسکناسهای او معاوضه کنم. او گفت: «آخرین باری که اسکناسهای شما را استفاده کردم، کاسبیام بهطور شگفتانگیزی خوب بود. از شما میخواهم اسکناسهای مخصوص بیشتری را با اسکناسهای من معاوضه کنید.» پاسخ دادم: «این عالی است. ازطریق استفاده از این اسکناسها، برکت نصیبتان شده است. لطفاً این کار را ادامه دهید.»
تزکیه سختکوشانه، عبور از محنتها را آسان میکند
همتمرینکنندگان میگویند که تزکیۀ من نسبتاً غیرعادی است، بهطوریکه تقریباً بدون رنج و درد یا رویدادهای آزاردهنده است. من حتی از همتمرینکنندگان پرسیدم: «چطور است که من هنگام توزیع مطالب روشنگری حقیقت هیچ وابستگی به ترس را تجربه نکردهام؟» و «ذات پلید من کجا ناپدید شده است؟»
استاد بیان کردند:
«بهعنوان یک شاگرد، اگر ذهنش با چیزی پر نشده باشد مگر دافا، این شخص قطعاً یک تزکیهکنندهی واقعی است. بنابراین باید درکی واضح و شفاف دربارهی موضوع مطالعهی فا داشته باشید. خواندن زیاد کتابها و مطالعهی زیاد کتابها کلید ارتقاء خودتان بهطور واقعی است. به عبارت سادهتر تا وقتی دافا را میخوانید، درحال تغییر کردن هستید؛ تا وقتی دافا را میخوانید، درحال ارتقاء هستید. محتویات بیکران دافا به اضافهی ابزار تکمیلی- تمرینها- شما را قادر میسازد به کمال برسید. خواندن بهطور گروهی یا بهوسیلهی خودتان یکسان است.» («در فا ذوب شوید» ازنکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
ما تزکیهکنندگان این دوره اصلاح فا هستیم و باید به عهدهای ماقبل تاریخی خود عمل کنیم.
من یک تمرینکننده مسن هستم که نوههایی دارم اما به وابستگیهای احساسی بشری وصل نیستم. چنین فای باشکوه و عظیمی بدون هیچ چشمداشتی به ما ارزانی شده است، پس چگونه میتوانیم آن را گرامی نداریم؟ زندگی شکننده و پیشبینیناپذیراست. تزکیه کردن در دافا بهکمال رسیدن را تضمین نمیکند. اگر درحال پیشرفت و رشد نباشیم، آیا زندگیمان را مانند چیزی ناچیز و بیاهمیت تلقی نکردهایم؟
دافا زندگی من است، باید با سختکوشی پیشرفت کنم. هر چیز دیگر جزء لاینفک تزکیه من است. من درون این دافا هستم. اگر مانند یک مرید دافا رفتار کنم تا اینکه همه به دافا احترام بگذارند، به استاد احترام بگذارند، آیا آن روشنگری حقیقت نیست؟
از استاد بهخاطر نجات مهربانانه ایشان تشکر میکنم! همچنین از تمام همتمرینکنندگان اطرافم سپاسگزارم. بینهایت قدردانم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه