(Minghui.org) درود بر استاد! درود برهمتمرین کنندگان!
شروع کردن تمرین در اوج ناامیدی
در سال ۲۰۰۲ من از عود طولانی مدت یک بیماری رنج میبردم و فکر میکردم که قرار است بمیرم، از اینرو داشتم برای مردن آماده میشدم. یک روز مادرم به من گفت: «دخترم، تو خوب خواهی شد و نمیمیری. شب گذشته خواب دیدم که یک اژدهای نگهبان آسمانی داشتی.»
به حرفهای مادرم توجه نکردم. چند روز بعد، یک تمرینکنندۀ فالون گونگ نسخهای از کتاب جوآن فالون را به من داد. فکر کردم: «شگفتانگیز است. واقعاً علاقهمندم که همه چیز را درباره فالون گونگ بفهمم. حزب کمونیست چنین آزار و شکنجه شدیدی را بهراه انداخته است، اما این افراد حتی نمیترسند و آنها صرفاً بهطور معمول به کارشان ادامه میدهند. این کتاب باید بسیار غیرمعمول باشد.»
کمی بیشتر از نصف روز جوآن فالون را خواندم. متوجه شدم این کتاب به مردم میآموزد که خوب باشند، اما بیشتر از این متوجه نشدم. از اینرو به خواندن ادامه دادم.
کمی بعد، برادر کوچکترم متوجه شد که من فالون گونگ را تمرین میکنم و سعی کرد مانعم شود. در پاسخ به او گفتم: «فقط میخواهم تمرین کنم! هیچ کس نمیتواند مانع من شود.»
دقیقاً مانند آنچه استاد بیان کردند:
« اگرچه نیروهای کهن در حال کنترل چیزهای معینی بودهاند، اما قادر نبودهاند سد راه آن شوند، و افراد بسیاری هنوز آمدهاند که آن را یاد بگیرند..» (آموزش فا در کنفرانس فای بینالمللی۲۰۰۴ نیویورک)
اینگونه تمرین فالون گونگ را شروع کردم.
تا سال ۲۰۰۹ خودم بهتنهایی تمرین میکردم. زیاد مطالعه نمیکردم و با کار در خانه مشغول بودم و وقتی هنگام شب فا را مطالعه میکردم، اغلب خوابآلوده بودم.
تنها کتابی که در طول آن سال خواندم جوآن فالون بود. سایر تمرین کنندگان دو کتاب مربوط به آخرین سخنرانیها را به من امانت دادند، اما مفهوم متن را بهخوبی درک نمیکردم.
خوشبختانه، مقالات هفتهنامه مینگهویی کمک زیادی به من کرد. یکی از مقالات درباره روشنگری حقیقت صحبت میکرد. وقتی آن را خواندم، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. فکر کردم: «چنین فای درستی به ناحق مورد آزار و شکنجه قرار گرفته است، من نیز میخواهم حقیقت را روشن کنم. فالون گونگ به مردم میآموزد که چگونه بهتر شوند. آن مورد بیانصافی واقع شده است. میخواهم همه حقیقت را بدانند.»
شوهرم کسب و کاری بهراه انداخت و کارش حمل غلات با کامیون بود و من نیز با او میرفتم. هر جا میرفتم حقیقت دافا را اشاعه میدادم.
در نتیجه، وقتی در سال ۲۰۰۹ تمرینکنندگان دیگری را یافتم، در آن زمان در روشنگری حقیقت بسیار خوب بودم. با نگاهی به گذشته متوجه شدم من درک بسیار عمیقی از فا نداشتم. اما بسیار خوب میدانستم که استاد زندگی جدیدی به من دادند و اینکه استاد را دنبال خواهم کرد و آنچه را میخواهند، انجام میدهم.
پیشرفت کردن
در پاییز سال ۲۰۱۰، هماهنگکننده مرا تشویق کرد کامپیوتری خریداری کنم و همه سخنرانیهای استاد را روی آن دانلود کنم، تا بتوانم بیشتر فا را مطالعه کنم. هر شب مشتاقانه دو فصل از جوآن فالون را همراه با یکی از سخنرانیهای اخیر میخواندم.
طولی نکشید پس از آن هماهنگکننده یک چاپگر برایم آورد که مرا هیجانزده کرد. تعدادی از مقالات مینگهویی را که فکر میکردم بهترین هستند و بروشورهای روشنگری حقیقت را چاپ کردم. خیلی آسان بود و حتی از هماهنگکننده کمک نخواستم.
زمانیکه فا را بهطورعمیق مطالعه کردم، افکار درستم قویتر و قویتر شد. احساس میکردم انگار تمام بدن و روحم در نور بودایی استاد غوطهور شد. بدون هیچ اثری از ترس، از داخل از افکار و باور درست لبریز شده بودم. وضعیتم عالی بود.
زمانی فالون گونگ را تمرین میکردم که آزار و شکنجه در شدیدترین وضع بود. البته نمیترسیدم. اگر میترسیدم تمرین را شروع نمیکردم. از اینرو زمانیکه به فا اعتبار میبخشیدم، آرام و آماده بودم و بههیچ وجه احساس ترس نداشتم. خوب، ممکن است کمی مطلق باشد، نمیتوان گفت هیچ حس ترسی نداشم، فقط بسیار کم بود.
وقتی که بیرون میرفتم تا حقایق فالون دافا و آزار و شکنجه را برای مردم توضیح دهم، اغلب سوار دوچرخه برقی میشدم. مردم را صدا میکردم به لبه جوی کنار خیابان و میگفتم: «سلام، بیا اینطرف، چیزهای خوبی برای شما دارم.»
مردم میپرسیدند: «چه داری؟»
پس از آن دیویدیهای شن یون را بیرون میآوردم و به آنها میگفتم: شما نمیتوانید این را در جای دیگری ببینید. صحنهآرایی، موسیقی، لباسها و طراحی رقص در آن همه بهطور لطیفی زیبا هستند. این نمایش در سطح جهانی ارائه میشود نمونهای از معتبرترین فرهنگ سنتی چین در جهان است و اگر آن را تماشا کنید، ممکن است متبرک شوید.»
عکس زیبایی را از نمایش به آنها نشان میدهم. معمولاً همه یک نسخه میخواهند. اگر برخی در آغاز نخواهند، معمولاً تصمیمشان عوض میشود و میگویند: «خوب، اجازه دهید من هم نگاهی بیندازم!»
بعد از آنها میپرسم: «آیا دستگاه پخش دیویدی دارید؟ میتوانید این را در کامپیوتر یا بر روی یک دستگاه پخش دیویدی ببینید. میتوانید آن را با دیگران تماشا کنید. اگر آن را به دیگران بدهید تا تماشا کنند، سعادت و خوشبختی را پاداش میگیرید!»
زمانیکه تعداد دیویدیها زیاد بود، یک جعبه کامل برمیداشتم. جعبه را پشت دوچرخه برقیام قرار میدادم و یک کیسه بزرگ دیگر در داخل سبدی در جلوی دوچرخه میگذاشتم. آنها آنقدر سریع تمام میشدند که بهنظر نمیرسید کار زیادی انجام دادهام. مجبور بودم به مردم بگویم: «این آخرین دیویدی است. حالا باید نوبتی آن را تماشا کنید.»
ما در محل سکونتم یک مکان تولید مطالب راهاندازی کردیم و اغلب مطالب روشنگری حقیقت را در اختیار سایر تمرینکنندگان قرار میدادم. هنگامی که میخواهم کارهای مربوط به روشنگری حقیقت را انجام دهم، معمولاً دو مسیر ثابت را برمیگزینم.
وقتی آن دو مسیر را طی میکنم، از آنجا که همیشه با مردم صحبت میکنم. آنها را بهخوبی میشناسم و همه مانند اقوامم شدهاند. آنها پس از تماشای دیویدیها به من بازخورد میدهند. برخی میگویند: «این دیویدی که به من دادی فوقالعاده بود!» برخی میگویند: «من یک دستگاه پخش دیویدی گیر آوردم و چند نفری با هم آن را تماشا کردیم.»
البته همه چیز همیشه آنقدر راحت پیش نمیرود. بودند کسانی که گوش نمیدادند و همچنین برخی با پلیس تماس میگرفتند و گزارش مرا میدادند، ولی تعداد آنها بسیار کم بود. یکبار به شخصی یک نسخه از نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست دادم، او متوجه شد که آن مربوط به فالون گونگ است و میخواست گزارش مرا به پلیس محلی بدهد.
فکر نمیکردم با پلیس تماس بگیرد و نگران نشدم و همچنان برای او حقیقت را روشن کردم. اما او تماس گرفت و هنگامی که تماس برقرار شد، او گفت: «شخصی در اینجا نه شرح و تفسیر را توزیع میکند.»
متوجه نشدم با چه کسی تماس گرفت تا اینکه آن را شنیدم. در آن زمان تعدادی از دوستانش به سمت ما آمدند، اما نترسیدم: «چگونه میتوانید یک شخص خوب را پیش پلیس بفرستید؟ چه کسی نمیداند که حزب کمونیست چین تا مغز استخوان فاسد شده است؟»
او گفت: «من عضو حزب کمونیست هستم.» متوجه شدم او شرور بود و به دوستانش گفتم: «با او صحبت کنید. چگونه میتواند چنین کارهایی را انجام دهد؟» در همان زمان دوچرخه برقیام را به جلو هل دادم. با وجود اینکه سعی کرد مرا متوقف کند ولی نتوانست.
بلافاصله متوجه شدم کاستیهایی در تزکیهام وجود دارد، در غیر این صورت چنین حادثهای نمیبایست رخ میداد.
استاد در «آموزش فا در کنفرانس بینالمللی فای ۲۰۰۴ در نیویورک» بیان کردند:
«در خصوص بسیاری از مسائل اصلاح فا، اینطور نیست که هیچ راهی برای انجام آنها نیست. هر قدر هم که آن سخت باشد مسیری برای شما وجود دارد که آن را در پیش بگیرید، اگرچه مسیری نسبتاً باریک است. شما باید بهطور صحیحی آن مسیر را بپیمایید و عملی نخواهد بود اگر حتی اندکی کوتاهی داشته باشید یا اندکی منحرف شوید. به هر جهت، مسیری برای شما وجود دارد. به بیان دیگر، نیاز دارید که بهطور صحیحی آن را بپیمایید.»
در آن زمان احساس میکردم مقدار زیادی مداخله وجود دارد. وقتی به خانه رسیدم، شروع کردم به مطالعه فشرده فا تا خودم را اصلاح کنم و نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را نفی کنم. قدری زمان برد تا بهوضعیت خوب برگشتم.
قطعاً زمانیکه برای نصب پوسترهای روشنگری حقیقت و یا توزیع بنرها بیرون میرفتم، هرگز به کلمه «ترس» فکر نمیکردم. چون این کار را با قلبم انجام میدادم، به چیز دیگری فکر نمیکردم، بهجز اینکه صرفاً به مردم کمک کنم تا حقایق فالون دافا و آزار و شکنجه را درک کنند.
متوجه شدم که فقط باید کار را انجام داد و به چیز دیگری اهمیت نداد. گاهی اوقات وقتی پوسترهای روشنگری حقیقت را نصب میکردم برای مردمی که در مسیرم بودند، حقیقت را روشن میکردم. زمانی که سوار اتومبیل یا موتورسیکلت بودم همچنان متمرکز میماندم و فقط کاری را که قرار بود انجام دهم، انجام میدادم. این رویکرد را درباره دوربینهای ویدئویی نیز داشتم و در مورد آنچه ممکن بود رخ دهد هرگز فکر نمیکردم.
یک بار خواهرشوهرم به من گفت: «در فلان و فلان فیلم دوربینهای امنیتی ظاهر شدی.» گفتم: «که چه؟ چه کسی نمیداند که من فالون گونگ را تمرین میکنم؟» شوهرم گفت: «تو همه را در روستا نگران کردی.» در قلبم گفتم که عالی خواهد بود اگر کمک کنم که همه در روستا حقیقت فالون دافا را درک کنند.
یک بار برای جشن روز جهانی فالون دافا در تاریخ ۱۳ مه، پوستر نصب میکردم، ساعت از ده شب گذشته بود که با دوچرخهام تا روستای مجاور رفتم تا بنرها را نصب کنم. یک مکان مناسب و خوب پیدا کردم، پس از اینکه مطمئن شدم هیچ کس در آن حوالی نبود، بنرها را در ارتفاع بالا قرار دادم.
پس از اینکه چند بار اقدام کردم، نتوانستم آن را در جای مطمئنی بگذارم. در آن زمان، احساس کردم کسی پشت سرم مشغول تماشای من است. برگشتم و دیدم واقعاً شخصی ایستاده و فاصله چندانی با من ندارد. او را نادیده گرفتم و سعی کردم تا بالاخره بنر را در ارتفاع بالا نصب کنم.
دوچرخهام را برداشتم و بهسمت آن شخص رفتم. وقتی نزدیکتر شدم، مردی ۵۰ ساله را دیدم. پرسیدم: «اینجا چه کار میکنید؟ هنوز نخوابیدید؟» او پرسید: «آیا این در رابطه با فالون گونگ است؟»
پرسیدم: «آیا میدانید درباره چیست؟» پاسخ داد که نمیداند. به او گفتم: «آنها مردمی خوب هستند و به حقیقت-نیکخواهی- بردباری اعتقاد دارند. آیا این سه ویژگی خوب نیستند؟» او موافق بود که آنها خوب هستند.
وقتی که آن را شنیدم، فکر کردم او فردی با رابطه تقدیری بود. همانطور که دوچرخهام را بهجلو هل میدادم، او دنبالم میآمد و همانطور که میرفتیم، من درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه برایش میگفتم.
اثرات معجزهآسای دافا را در بهبود وضعیت سلامتی بر اساس آنچه شخصاً تجربه کرده بودم، با او درمیان گذاشتم. گفتم که حزب فاسد است و او با حرفم موافق بود. همچنین او نیز درباره همۀ چیزهای فوقالعادهای که تجربه کرده بود، صحبت کرد.
ما به تقاطع دیگری رسیدیم که مکان مناسبی بود، تصمیم گرفتم بنر دیگری را نصب کنم. یکی را قرار دادم و تلاش کردم تا آن را در ارتفاع در جای مطمئنی نصب کنم، اما نتوانستم. او دید که توان لازم را ندارم و گفت: «بگذارید کمکتان کنم.» اما من فکر کردم اگر تمرینکننده فالون گونگ بنر را نصب کند، آن اثر نجات بخشی بهتری خواهد داشت.
بنابراین پاسخ دادم: «اجازه دهید دوباره سعی کنم.» دوباره سعی کردم و آن را دقیقاً جای مناسب قرار دادم. قبل از اینکه از هم جدا شویم، آخرین کلمات را به او گفتم: «به یاد داشته باشید فالون دافا خوب است! حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است! زمانی که شما در معرض خطر هستید، این عبارات شما را نجات خواهند داد!»
سرش را بهعلامت تأیید تکان داد و گفت: «این کار را خواهم کرد.»
وقتی به تقاطع دیگری رسیدم و درست در حال نصب بنر بودم که زنی با یک چراغ قوه در دستش مرا شناخت و گفت: «اوه، شما فلانی نیستی؟»
متوجه شدم مرا شناخته است. از این رو پاسخ دادم: «بله، هستم. دیروقت است هنوز نخوابیدهاید؟» او گفت: «نه هنوز.» بهسمتم آمد و من درباره فالون گونگ برایش صحبت کردم.
او با دقت به حرفهایم گوش داد و از من خواست طی چند روز آینده به او دیویدی شن یون بدهم. در نهایت با چراغ قوهاش در نصب بنر به من کمک کرد.
وظایف دشوار و اراده محکم
گر چه مدت زیادی نیست که تمرین میکنم، سعی کردهام در همه پروژهها شرکت کنم، از جمله نصب دیش ماهواره برای دریافت سیگنالهای تلویزیون انتیدی.
مردم شاید فکرکنند دیدن خانمی ۴۰ ساله که دیش ماهواره نصب میکند، خیلی خندهدار است. در شروع ارتباطم با شخص هماهنگکننده در منطقه محل سکونتم، صرفاً در تهیه دیویدی به او کمک میکردم.
از آنجا که طولی نکشید که کامپیوتر و چاپگر خودم را گرفتم، تولید مطالب خودم را شروع کردم و بعد زمانیکه مهارتهای کامپیوتریام هنوز بسیار محدود بود، یادگرفتم که چگونه دیش ماهواره نصب کنم.
برنامه این بود، زمانیکه ما شروع به ترویج تلویزیون انتیدی میکنیم، دیشهای ماهواره در هر روستایی نصب شده باشد. اما تمرینکنندهای که این فنآوری را میدانست بهراحتی نمیتوانست آن را برای منطقه ما انجام دهد. در برخی از موارد شش ماه گذشت و خانوادههایی که میخواستند دیش نصب کنند در بلاتکلیفی رها شدند. متوجه شدم که سخت است که بیش از این صبر کنیم و فکر کردم خیلی خوب میشود که خودم بتوانم این کار را انجام دهم.
درست دو روز بعد از اینکه به این نتیجه رسیدم، هماهنگکننده از من خواست که در جلسهای که در منزلش برگزار میشد شرکت کنم. این نشست بهمنظور آموزش این فنآوری توسط یک متخصص فنی به چهار تمرینکننده محلی بود. این دقیقاً همان چیزی بود که میخواستم. از صمیم قلب آن را یاد گرفتم و در نتیجه، تنها کسی بودم که واقعاً مراحل را یاد گرفتم.
وقتی در خانه شروع کردم به تنظیم سیگنال، هیچ ایدهای نداشتم که آیا میتوانم این کار را انجام دهم یا نه و تمرین کنندگان در روستای مجاور از چندی قبل به من اصرار میکردند تا برای این کار به روستایشان بروم. این گونه کار نصب دیش ماهواره را شروع کردم.
چون مطمئن نبودم که آیا واقعاً میتوانم موفق شوم یا نه، از منزل یک تمرینکننده شروع کردم چون آنها میدانستند آموزش دیدهام و حتی اگر موفق نمیشدم، مشکلی نبود.
در کمال تعجب، دیش و دستگاه سریع نصب شدند و بهخوبی کار میکردند. خانواده دومی که به منزلش رفتم نیز همتمرینکننده بود و دوباره همه چیز بسیار راحت و بدون دردسر نصب شد. خانه سوم متعلق به زن جوان ۳۰ سالهای بود. در حین نصب دیش ماهواره روی پشت بام مرا تماشا میکرد.
باز هم سیگنال در اولین باری که امتحان کردم برقرار شد و سیگنال بسیار قوی بود. او گفت: «فقط میخواستم ببینم که آیا میتوانی این کار را انجام دهی یا نه و واقعاً انجام دادی.»
وقتی که پایین آمدم و سعی کردم سیگنال را در تلویزیون پیدا کنم، دوباره سیگنال فوراً آمد. بنابراین در یک بعدازظهر برای سه خانواده دیش نصب کردم.
حتی نمیدانستم که چگونه همۀ آن کارها را انجام دادم. هر زمان که درباره آن فکر میکردم، عمیقاً احساس میکردم که واقعاً: «تزکیه به تلاش خود شخص بستگی دارد، در حالی که گونگ به استاد شخص مربوط است.» ( جوآن فالون)
اخیراً احساس کردم از یک پاراگراف در سخنرانی استاد درک عمیقتری پیدا کردم، «آموزش فا در کنفرانس فای غرب میانه آمریکا در سال ۲۰۰۳»:
«درواقع، دراینباره مدتها پیش گفتم: وقتی ذهنتان خیلی درست باشد، یک مأمور ویژه جرأت نمیکند جایی که هستید بماند. فقط دو انتخاب دارد. یکی اینکه در میدان صالح جذب شود، چراکه میدان پاک و صالحی که مریدان دافا منتشر میکنند هر چیز بدی در ذهن یک شخص را ازبین میبرد. آن میدان صالح درست آن را متلاش میکند، هر چیز غیرصالح در خودآگاه شخص را متلاشی میکند و آن تجلی دیگری از نجات و بازتابی از رحمت است. وقتی هر چیز بدی در خودآگاه شخص متلاشی شده باشد و فقط با ذهنی پاک و ساده باقی مانده باشد، آنگاه آن شخص آنچه را که خوب است تشخیص خواهد داد و آن را گرامی خواهد داشت. بنابراین آیا او جذب نشده است؟ انتخاب دیگر این است که با سرعت هر چه تمامتر پا به فرار بگذارد، زیرا کارمای فکری و مفاهیم بد آن شخص بد از متلاشی شدن وحشت دارند.»
ما باید در هنگام طی کردن مسیر تزکیهمان آرام و آماده باشیم.
لطفاً هر مطلب نادرستی را تصحیح کنید. ههشی!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.