(Minghui.org)

مزایای تزکیه

من حدود ۶۰ سال دارم و در منطقه‌ای روستایی در شمال چین زندگی می‌کنم. تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۷ شروع کردم. قبل از آن، برای بیش از یک دهه از عینک‌ مطالعه استفاده می‌کردم، اما بعد از یک ‌سال تمرین دافا، توانستم بدون عینک بخوانم.

تا حد زیادی از مزایای دافا بهره‌مند شده‌ام. یک بار من و شوهرم با الاغ‌مان به مزرعه رفتیم، درحالی‌که الاغ  غلتک سنگی سنگین و بزرگی را می‌کشید. در مسیر بازگشت‌مان الاغ ناگهان رم کرده و شروع به دویدن کرد. آن از روی من رد شد، درحالی‌که آن غلتک را همراه خود می‌کشید. شوهرم شوکه شده بود و فریاد می‌زد و وحشت کرده بود که من می‌میرم. اما من روی پاهایم بلند شدم، خاک روی لباس‌هایم را تکاندم و به او گفتم که حالم خوب است.

یک بار دیگر من و پسرم در حال بارگذاری گندم روی تراکتورمان بودیم. من بالای واگن ایستاده بودم. زمانی که ارتفاع بار گندم به حدود دو متر رسیده بود، پسرم تراکتور را مقدار بسیار کمی به سمت جلو حرکت داد. من هم تعادلم را از دست دادم و به زمین افتادم، اما هیچ آسیبی ندیدم.

همه می‌بایست از حقایق آزار و شکنجه آگاهی یابند

بعد از شروع آزار و شکنجه فالون دافا در سال ۱۹۹۹، پسر و دخترم، همچنین تمرین‌کنندگان به پکن رفتند تا به‌طور مسالمت‌آمیز از دولت درخواست کنند عدالت درباره دافا اجرا شود. رئیس روستا و مسئولین دولتی شهرستان مرا متهم کردند به اینکه فرزندانم را تشویق کرده‌ام به مخالفت با دولت برخیزند. اهالی روستایمان به فرزندانم به دیده تحقیر نگاه می‌کردند.

در قلبم می‌دانستم که دافا خوب است و این آزار و شکنجه ناعادلانه است. اهمیتی نداشت که دیگران چه فکری درباره آن می‌کردند. فرزندانم وقتی به خانه بازگشتند، به‌طور غیرقانونی بازداشت شدند و تحت آزار و شکنجه قرار گرفتند. در نهایت به‌دلیل فشار از سوی مسئولین دولتی محلی، دافا را رها کردند.

من دافا را رها نکرده‌ام. اغلب با هم‌تمرین‌کنندگان بیرون می‌روم تا مطالب اطلاع‌رسانی را توزیع  کنم و با مردم درباره دافا و این آزار و شکنجه صحبت کنم. بیش از یک دهه این کار را انجام می‌دهم. در یک روز برفی در زمستان، ما به روستای دیگری رفتیم. هوا تاریک بود و نمی‌توانستیم مسیرمان را پیدا کنیم. ناگهان پرتویی از نور، از آسمان پایین آمد و مسیرهای آن روستا مقابل ما ظاهر شدند. نمی‌توانستیم منبع نور را پیدا کنیم، اما می‌توانستیم سایه‌های‌مان را در آن نور ببینیم.

زمانی که رئیس روستا متوجه شد دو تمرین‌کننده با مردم درباره فالون دافا صحبت می‌کنند، ما را بازداشت کردند و ابتدا ما را به اداره پلیس روستا و سپس به اداره پلیس بخش بردند. پلیس ۵۰۰۰ یوآن از خانواده‌ هریک از ما اخاذی کرد.

گرفتن پول به‌منظور آزاد کردن ما کاری غیرقانونی بود، چراکه ما هیچ قانونی را نقض نکرده بودیم. بنابراین برای صحبت با آن مأمور پلیسِ مسئول آزار و شکنجه فالون گونگ، چند روز متوالی به نزدش رفتم. در نهایت او عصبانی شد، دوباره مرا بازداشت کرد و نسخه‌ای از کتاب جوآن فالون و تلفن همراهم را ضبط کرد. من به بازداشتگاه شهر منتقل شدم.

درحالی‌که بازداشت بودم، هم‌تمرین‌کنندگان بنرها و برچسب‌هایی حاوی حقایق دافا را در مناطق مسکونی، ازجمله جایی که آن مأمور زندگی می‌کرد، نصب کردند. سایر تمرین‌کنندگان از طریق تماس‌ تلفنی با مأموران کلیدی در آن اداره پلیس و بازداشتگاه صحبت کردند. چند تمرین‌کننده مدارکی را آماده کردند تا علیه آن مأمور مسئول به‌خاطر عمل غیرقانونی‌اش، دادخواستی را تنظیم کنند.

در نتیجه او نصف پولی را که اخاذی کرده بود، بازگرداند و مرا آزاد کرد. به‌جای رفتن به خانه، مستقیماً از بازداشتگاه به اداره پلیس رفتم تا با آن مأمور صحبت کنم و او در نهایت موافقت کرد تلفن همراهم را بازگرداند، اما جوآن فالون را نزد خود نگه داشت.

"لطفاً سلام و درود ما را به استاد برسانید"

در یک مکان ساخت‌وساز مرد جوانی را دیدم. وقتی یک تقویم فالون دافا به او دادم، گفت: "درباره فالون دافا می‌دانم. فالون دافا خوب است! حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری خوب است! استاد از شما متشکرم!"

چندنفر از همکارانش نیز تقویم دافا خواستند. به تک‌تک افراد یک تقویم دادم و زمانی که تقویم‌هایم تمام شد، به آنها مطالب اطلاع‌رسانی دافا را دادم. همگی آنها چیزی را دریافت کردند و گفتند: "فالون دافا خوب است! استاد از شما متشکریم. خاله جان، لطفاً سلام و درود ما به استاد برسانید."

یک بار به روستایی رفتم و چند نفر را زیر درختان دیدم که در حال گفتگو و بازی بودند. نسخه‌ای از هفته‌نامه مینگهوییو تعدادی فلایر به آنهادادم و سپس گفتم که باید حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته‌ به آن را ترک کنند. از من پرسیدند که اگر تاکنون هرگز به ح.ک.چ نپیوسته باشند، چه کاری باید انجام دهند. گفتم فقط به‌یاد داشته باشید که فالون دافا خوب است و نگرش مثبتی را درباره دافا حفظ کنید.

سپس مردی که عضو ح.ک.چ بود، به جمعیت پیوست. درباره فجایعی که ح.ک.چ برای مردم چین به بار آورده است، صحبت کردم و او موافقت کرد از عضویتش در حزب، کناره‌گیری کند.

او گفت: "ح.ک.چ به پایان خود نزدیک می‌شود. مهم است که بدانیم می‌توانیم از عواقب گریبانگیر حزب، در امان باقی بمانیم."       

میوه‌فروشی در بازار آزاد، هفته‌نامه مینگهویی را پذیرفت. به او گفتم که این، یک روزنامه فالون دافا است. از من خواست که کمک کنم لیگ جوانان را که یکی از سازمان‌های ح.ک.چ است، ترک کند و از من یک دی‌وی‌دی‌ حاوی اطلاعات فالون دافا را درخواست کرد. درحالی‌که آن روزنامه و دی‌وی‌دی را در دست داشت، با صدای بلند گفت: "فالون دافا خوب است! فالون دافا خوب است!"

این ماجراها را به‌اشتراک گذاشتم، چراکه می‌خواستم خودم و همچنین سایر تمرین‌کنندگان را تشویق کنم تا بر تزکیه‌مان متمرکز باقی بمانیم.