(Minghui.org) به دلیل تمرینفالون گونگ، روش تزکیهای که از اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی میکند، بازداشت و در اردوگاه کار اجباری زندانی شدم. در اردوگاه با فرد مهربانی از گروه قومی "یی" که ( یکی از گروههای اقلیتی در چین است) ملاقات کردم. مطمئنم که چون رابطهای تقدیری داشتیم، او را آنجا ملاقات کردم.
او در رؤیایش مرا به شکل یک بودا دیده بود
در اردوگاه مرتباً تحت شکنجه قرار میگرفتم و مرا تهدید به مرگ میکردند. برای اعتراض به این وضعیت، بهطور مکرر دست به اعتصاب غذا میزدم.
در یکی از برنامههای اعتصاب غذا، دو نگهبان سعی کردند مرا تحت خوراندن اجباری قرار دهند. آنها مرا محکم روی صندلی نشاندند، بهشدت سرم را به عقب کشیدند و سعی کردند دندانهایم را با قاشقی استیل باز کنند. دهانم پر از خون شده بود و غذای مایع روی کل سرم ریخته بود. یک زندانی که مأمور نظارت بر من بود، با داد و فریاد میگفت بهخاطر خودت هم که شده باید چیزی بخوری. او بعداً به من گفت: «واقعاً نمیتوانم ببینم که اینطوری رنج میکشی، تحملش را ندارم.»
این زندانی نامش شیولیان و از قوم "یی" بود. او بیگناه بود، اما محکوم به حبس در اردوگاه کار اجباری شده بود، زیرا در زمانی نادرست در مکانی نادرست حضور داشت.
شیولیان پس از طلاق، دو دخترش را به زادگاه خود برده بود. وقتی پس از ۲۰ سال به آنجا بازگشت تا دخترهایش را ببیند، در منزل دوستی اقامت کرد. با کمال تأسف این "دوست" و همسرش قاچاقچیان کودک بودند. وقتی شیولیان بهطور اتفاقی در آنجا بود، مأموران پلیس این زوج را در خانهشان بازداشت کردند. آنها پنداشتند که شیولیان نیز همدست آنها است و به اتهام قاچاق کودک دستگیرش کردند. پس از آن، وی به حبس در اردوگاه کار اجباری محکوم شد.
با شیولیان درباره فالون گونگ صحبت کردم. او به صحبتهایم گوش داد. ادعا کرد: «فکر میکردم تنها کسی هستم که مورد بیانصافی و رفتار ناعادلانه قرار گرفتهام، اما اکنون میبینم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) حتی مرتکب بیعدالتی بزرگتری نیز میشود، صرفاً به این دلیل که شما میخواهید فرد خوبی باشید. وقتی شما را شکنجه میکنند، واقعاً غیرمنصفانه است!»
سپس گفت که در رؤیایش بودایی بسیار بلندقد با لبخندی مهربان را دیده است. آن بودا دستش را گرفته بود و وی را از کثافتی که احاطهاش کرده بود، بیرون کشیده بود.
وی گفت: «میدانی آن بودایی که در رؤیایم دیدم، شبیه چه کسی بود؟ او شبیه تو بود. اکنون میدانم تو چه کسی هستی. آمدهای که مرا نجات دهی.»
به دلیل اینکه برخی از تمرینکنندگان تحت شکنجه قرار گرفته بودند، تصمیم گرفتم دوباره دست به اعتصاب غذا بزنم. هنگامیکه چهار زندانبان مشغول این بودند که مرا تحت خوراندن اجباری قرار دهند، شیولیان زانو زده بود و از آنها میخواست تا به آنصورت با من رفتار نکنند، زیرا من پیر و بیمار بودم. آنها کارشان را قطع کردند و او را کشانکشان از من دور کردند. وقتی بازگشت، صورت و دستهایش زخمی شده بود و از دهانش خون جاری بود، اما وقتی مرا دید، اولین کلماتی که بر زبان آورد، اینها بودند: «حالت خوب است؟»
سرانجام شیولیان آزاد شد.
به خانواده خوش آمدی
وقتی آزاد شدم، پسرم بهدنبالم آمد و مرا به منزل برد. او گفت که شخصی به نام شیولیان اغلب تماس میگرفت و درباره من سؤال میکرد. وقتی به خانه رسیدم، تلفن زنگ زد و او بود.
گفت: «زمان زیادی گذشته است. دیگر بیش از این نمیتوانم برای دیدارت منتظر بمانم. بسیار خوشحالم که عاقبت آزاد شدی.»
او گفت بهزودی دخترش در شانگهای ازدواج میکند و خواهش کرد که در مراسم ازدواج او شرکت کنم: «تمام افراد خانوادهام تو را میشناسند و همگی موافقند که تو هم به این مراسم دعوت شوی.»
ما یکدیگر را در ایستگاه شانگهای ملاقات کردیم. بهمحض اینکه به آنجا نزدیک شدم شیولیان به سویم آمد و گفت مدتی طولانی است که مرا ندیده و خانوادهاش در انتظار ملاقاتم هستند.
همسر و دخترش، خواهر و برادرانش به گرمی و مانند یکی از افراد خانواده از من استقبال کردند. سر میز شام، برادر کوچکترش گفت: «من افرادی نظیر شما را تحسین میکنم. خواهرم گفت که وقتی زندانی بوده، شما بهخوبی از او مراقبت کردید.»
یک برادر از حزب خارج شد
برادر بزرگتر شیولیان در هنگکنگ کسبوکاری داشت.
«شیولیان بیشتر ازاینکه بهخاطر عروسی خواهرزادهام، مرا دعوت کند، برای ملاقات با شما مرا دعوت کرد. او گفت که شما فرد قابل توجهی هستید. کسی که او فقط یک بار میتوانست در زندگیاش ملاقات کند.»
از آنجاییکه اکثریت قوم "یی" بودیست هستند، وقتی درباره فالون گونگ صحبت کردم، بهآسانی صحبتهایم را درک کرد. او در هنگکنگ دیده بود که تمرینکنندگان فالون گونگ، ساکنان آنجا را به خروج از ح.ک.چ ترغیب میکنند. گفتم ح.ک.چ افکار مردم چین را مسموم کرده است. توضیح دادم که گروههای قومی در چین از قلمروهای آسمانی نشأت گرفتهاند و اینکه قبل از برسر قدرت آمدن حزب، باورهای سنتی ما چه بودند.
او بهدقت گوش میکرد و واضح بود که تحت تأثیر قرار گرفته است. وی گفت: «برای مدتی طولانی، فکر میکردم که ح.ک.چ تقریباً بهتر از هرکسی است، اما دیگر اینگونه فکر نمیکنم. چیزهایی که به من گفتید، درک نادرستم را درباره فالون گونگ ازبین برد. دریافتم که این تمرینکنندگان فالون گونگ هستند که برای آینده واقعی مردم چین تلاش میکنند و نگران امنیت خودشان نیستند. بینش و درک شما درباره ح.ک.چ عمیق است!» وی سپس از ح.ک.چ خارج شد و آن را به همه اعلام کرد.
فالون گونگ عمیق است
خواهر بزرگتر شیولیان میخواست مرا ببیند، بنابراین از محل کارش تقاضای مرخصی کرد، اما رئیسش ابتدا با مرخصی وی موافقت نکرد. او پافشاری کرد و گفت که میخواهد مهمان فوقالعادهای را در خانواده ملاقات کند. رئیسش سرانجام به او اجازه داد. خواهرش نمیخواست فرصت دیدن مرا از دست دهد. او، من و شیولیان را به منزلش دعوت کرد. میخواست درباره حقایق فالون گونگ بشنود.
به وی گفتم که تمرینکنندگان به تمام تزکیهکنندگان روشهای دیگر احترام میگذارند. توضیح دادم که اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری هسته درونی تمام روشهای درست را تشکیل میدهند و ویژگیهای جهان نیز هستند.
او سرشت بسیار خوبی داشت و تقدس این تمرین را درک کرد. وقتی درباره فالون گونگ صحبت میکردم، دیدم برخی مواد بد، از بدنش خارج میشوند. از او خواستم که عبارات: «فالون دافا خوب است! حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است» را تکرار کند. در آن موقع پرتو نوری هر سه نفر ما را روشن کرد.
صح روز بعد به من گفت که پس از خواندن این دو جمله به خواب عمیقی فرو رفته است. از من تشکر کرد، اما از او خواستم که از استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون گونگ، تشکر کند. او گفت: «از این به بعد، به فالون گونگ باور دارم.»
برادر دیگر توبه کرد
برادر کوچکتر شیولیان مشکلات زیادی داشت. دندهها، بازوها و پاهایش در نزاع با دارودسته تبهکاران شکسته بود و یک سال طول کشیده بود تا خوب شود، اما هنوز از آن درس نگرفته بود و به روش نادرست زندگی گذشتهاش ادامه میداد.
او بهگرمی از من استقبال کرده و مرا به خانهاش دعوت کرد. با غذایهای خاص، گرانقیمت و خوشطعمِ خانواده "یی" از من پذیرایی کرد. وی گفت که بهعنوان برجستهترین مهمان خانواده، هرچه را که بگویم، باور میکند. یک یادبود فالون گونگ به او دادم. با احترام بسیار، آن را در مقابل ظرف سوزاندن عود قرار داد.
گفتم: «براساس ظاهرتان فکر میکنم که شخص مهربان و درستکاری هستید، اما گاهی که احساساتی میشوید، احتمالاً منطقتان را ازدست میدهید. وقتی این حالت به شما دست میدهد، مرتکب کارهای اشتباه زیادی میشوید. باید بیشتر خوشفکر باشید تا بتوانید آن فرد واقعی که باید باشید، بشوید.»
توضیح دادم که چرا مریدان فالون گونگ میتوانند برای دفاع از این تمرین، زندگیشان را رها کنند. زیرا سخت تلاش میکنند از اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی کنند.
به او گفتم که جیانگ زمین و عواملش، با تبلیغات علیه فالون گونگ، آن را بدنام کردند و مردم چین را شستشوی مغزی دادند تا بهتدریج نفرت علیه فالون گونگ را بین مردم برانگیزانند و آینده مردم چین را نابود کنند. تمرینکنندگان حقایق فالون گونگ را برای مردم روشن میکنند تا آنها را نجات دهند.
برادر شیولیان را ترغیب کردم تا شجاع باشد و نیروهای شرور را افشا کند، گرچه انجام این کار ساده نبود و قطعاً نمیتوانست بهطور احساسی انجام شود. گفتم در وهله اول باید عادات بد خود را ترک کرده و سعی کند فرد خوبی باشد که مسؤلیت فرزندان و خانوادهاش را میپذیرد.
او درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، به صحبتهایم گوش میداد. سپس دستم را گرفت و گفت: «به نصیحتتان گوش میدهم و از اصول فالون گونگ پیروی میکنم. قول میدهم که هرگز دوباره مرتکب اعمال بد نشوم. باور کنید که تغییر خواهم کرد.»
شیولیان که شاهد این صحنه بود، تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «برادرم هرگز تا این حد نادم نبوده است. تمام اینها را مدیون استاد لی هستم.»
سپس برادرش سازی که سه سیم داشت، آورد و شروع بهنواختن و خواندن ترانههای محلی "یی" کرد. همچنین این اشعار را خواند: «بسیار خوشنودم، بسیار خوشحالم، فالون دافا مرا نجات داد و استاد دافا مرا نجات داد.» درحالیکه آواز میخواند، اشک میریخت.
جاروی کنفی قوم یی بهعنوان هدیه
برادر شیولیان جارویی را بهعنوان هدیه به من داد.
او گفت: «این جارویی کنفی است که مخصوص شما درست کردم.» جارو با طناب کنفی سبز، قرمز و زرد زیبا بهنظر میرسد، طرحهای متقارنی دارد و چند رشته طناب که از تسبیح بافته شدهاند، در بالای دستهاش قرار دارند. قسمت جلوی جارو با گلهای کوهستانی و بامبو بهطور ظریفی بافته شده است.
زمان آن فرارسیده بود که با خانواده شیولیان خداحافظی کنم. به خواهر شیولیان گفتم: «علاوهبر تکرار دو عبارتی که به شما گفتم، تمام اعمالتان را براساس اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری انجام دهید. مطمئن هستم که میتوانید همسر باملاحظه و خوبی برای شوهرتان باشید؛ فردی که همیشه مهربان و صبور است.» او بغضش ترکید و قول داد که هرگز توصیه محبتآمیزم را فراموش نکند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.