(Minghui.org) طی ۱۸ سال تزکیهام در فالون دافا مقالات تبادل تجربه بسیاری نوشتهام. اما، اینبار سرانجام متوجه شدم که معنای زندگی این است که به موجودی نوعدوست و عاری از خودخواهی تبدیل شویم. مدت زیادی بود که مصمم شده بودم تا وابستگی به «خود» را رها کنم.
شناختن «خود» بهطور واضح
وقتی در انگلستان زندگی میکردم شروع به تمرین فالون دافا کردم. چیزی از نحوۀ انجام تزکیه نمیدانستم و درنهایت هنگام مواجهه با سختیها بود که توانستم «به درون نگاه کنم.» بسیاری از مسائل را نادیده میگرفتم، اما بعدها به هماهنگی پروژهها پرداختم. در طی مسیر تزکیهام لغزیدم و مرتکب اشتباهات جدی بسیاری شدم، اما همیشه به خودم آمدم و توانستم به مسیر اصلی بازگردم.
استاد بیان کردند:
«این دوره از زمان خیلی طول نخواهد کشید، اما میتواند تقوای عظیم موجودات روشنبین بزرگ، بوداها، دائوها و خدایان سطوح مختلف و حتی خداوندگاران سطوح مختلف را شکل دهد. همچنین میتواند تزکیهکنندهای را که به سطح واقعاً بالایی رسیده اما با خودش کمتر جدی شده است، یک شبه نابود کند.» ("مریدان دافای دوره اصلاح-فا" در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)
حدود سه یا چهار سال پیش به پایینترین سطح در تزکیهام رسیدم و یک شبه نابود شدن را تجربه کردم. درک کردم که آن چقدر وحشتناک است. آن سال، تصمیم گرفته شد که ما برای ترویج شنیون توجه خود را روی جریان اصلی جامعه قرار دهیم. بنابراین، برای اولین بار، بهمنظور ایجاد ارتباط با شرکتهای بزرگ، گروهی را تشکیل دادیم. من مسئول هماهنگی گروه بودم. در آن زمان بهعنوان مدیر یک شرکت بزرگ، بهطور تماموقت مشغول به کار در آنجا بودم و همیشه سرم شلوغ بود. اما فکر میکردم تا زمانیکه در دافا به این کار نیاز است باید آن را انجام دهم.
آن پروژهای جدید و کاملاً چالشبرانگیز بود که هیچ پیشزمینه و تجربۀ قبلی دربارهاش نداشتیم. حجم کار روزمره خودم نیز خیلی سنگین بود. برای چندین ماه تقریباً هیچ فرصتی برای انجام تمرینها و مطالعۀ فا نداشتم و خیلی کم میخوابیدم.
تقریباً هرروز سختیها را با استقامت تحمل میکردم. آنقدر خسته بودم که برای اولین بار در عمرم در قفسه سینهام دردی را احساس کردم. در پایان پروژه به حدود ۱۰۰۰ شرکتِ بزرگ و متوسط در لندن سرزده بودیم، اما تعداد بلیطهای نمایش شنیون که گروهمان بهفروش رساند خیلی کم بود.
بهرغم تمام تلاشهایمان، تمرینکنندگان گله میکردند که ما نقشمان را در این رابطه بهخوبی ایفا نکردهایم. سالهای زیادی بود که هماهنگکنندۀ پروژههای مختلف بودم و معمولاً میتوانستم فشارها و انتقادهای دیگران را تحمل کنم، اما این بار متفاوت بود. تابحال تا این حد مورد انتقاد قرار نگرفته بودم و ذهنم هیچگاه اینقدر ضعیف نبود. خیلی گریه کردم و درنهایت از هماهنگی گروه شنیون کنارهگیری کردم.
مشارکتم را در فعالیتهای دافا کم و ارتباطم را با سایر تمرینکنندگان قطع کردم. پس از آن، حتی نتوانستم فا را مطالعه کنم. در طول شش ماه، تزکیهام به پایینترین سطح رسید. درد طاقتفرسایی در درونم حس میکردم و آرزویم این بود که خودم را در یک گودال دفن کنم و هیچگاه از آن بیرون نیایم. قلبم سرشار از غم بود و از روبرو شدن با استاد شرمنده بودم.
یک شب در آستانه جنون بودم. بهزور به خودم فشار آوردم تا با یک همتمرینکننده تماس بگیرم. پای تلفن گریهکنان به او گفتم: «دیگر نمیتوانم تزکیه کنم. اما اگر دافا را رها کنم، هدفم از زندگی چه خواهد بود؟ ترجیح میدهم بمیرم!»
آن شب با آخرین بخشهای افکار درستم ترانه «نوای رحمت استاد» را گوش دادم. آنقدر در درونم از روبهرو شدن با استاد خجالتزده بودم که قلبم به درد آمد. تمام شب بارها و بارها به آن آهنگ گوش دادم و گریه کردم. در آخر، تصمیمم را گرفتم و در درونم با استاد حرف زدم: «استاد، باید برگردم. اما چگونه میتوانم این کار را انجام دهم؟»
نیروهای کهن برمن غلبه کرده بودند و حتی نمیتوانستم کتاب دافا را در دستم بگیرم. ذهنم پر از افکار خارجی بود. برای مدتی طولانی از دافا دور افتاده بودم و نمیتوانستم آن افکار عجیب و غریب را کنترل کنم. توان بیرون راندنشان را نداشتم.
تنها راهی که داشتم این بود که ذهنم را غرق در فا کنم. سمت الهیام خیلی ضعیف بود، اما تصمیم گرفتم تمام وجودم را وقف فا کنم. روز بعد، هرجا که میرفتم با هدفون به فا گوش میدادم و تنها هنگام کارهای مهم آنرا قطع میکردم.
در مواقع بسیاری حواسم پرت میشد. اما وقتی فا بهمرور وارد ذهن و بدنم شد، کمکم توانم بیشتر و افکار درستم بهتر شد.
هرزمان که ذهنم از سخنان استاد منحرف میشد، آگاهانه تلاش میکردم افکار متفرقه را دور کنم. افکار درستم بهمرور قویتر شد و متوجه شدم که نیروهای کهن دیگر کنترلی بر من ندارند.
مطالعه فای روزانهام در بعدهای دیگر جنگ بزرگی میان خیر و شر بود. وقتی نیروهای کهن ذهنم را منحرف میکردند، بیشترین تلاشم را میکردم که افکارم را درست کنم. هر روز یک فکر در ذهنم داشتم: «میخواهم فا را کسب کنم. میخواهم تمام ذهنم را از فا پر کنم.» پس از یک ماه تلاش و اراده محکم، توانستم بر سختیها غلبه کنم.
در طول تمام این سالها که تزکیه کردهام، به چه چیزی بیشتر از همه اهمیت و بها داده بودم؟ به استاد؟ به نجات موجودات ذیشعور؟ هیچیک از آنها نبود، بلکه ارتقای قلمرو خودم بود. هرگاه با سختیهایی مواجه میشدم، «بهدرون نگاه میکردم» و فکر میکردم طبق فا عمل کردهام. مفهوم «اصلاح فا» را با انجام کارهای اصلاح فا بهمنظور بالا بردن سطح خودم اشتباه گرفته بودم، به این معنی که از اصلاح فا برای رسیدن به اهداف و نیازهای خودم استفاده میکردم. وابستگیام به «خود» را در درونم پیدا کردم.
وقتی از منظر خودخواهی به انتقادهای سایر تمرینکنندگان نگاه کردم، تنها چیزی که میدیدم این بود که مرا سرزنش کرده و از من متنفرند. حتی با اینکه میدانستم باید «بهدرون نگاه کنم» و به تزکیه خودم بپردازم، گسترۀ ذهنم محدود بود. اگر به انتقاد آنها از منظر تزکیه در اصلاح فا و با تمرکز بر چگونگی انجام پروژه مینگریستم، متوجه میشدم که تمامی آن نظرات از قلب ارزشمند همتمرینکنندگانم میآمد که در قبال فا احساس مسئولیت میکردند.
استاد بیان کردند: «من با موجودات زنده با رحمتی عظیم رفتار میکنم.» ("آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۳ آتلانتا")
میدانم که بدون کمک «رحمت عظیم» استاد، امروز زنده نبودم. با خودم گفتم: «من یک تمرینکننده جدید هستم. باید دوباره بهطور جدی و محکم تزکیهام را شروع کنم.»
هرروز بیشترین استفاده را از وقتم کردم و تزکیه را جدی گرفتم. بهطور طبیعی خیلی زود به وضعیتی بازگشتم که در ابتدای تزکیهام داشتم. پس از آن سفر تزکیهام استوارتر شد.
رهایی از «خود»
پس از کنفرانس فای ۲۰۱۴ نیویورک، از انگلستان به امریکا نقل مکان کردم و بهطور تمام وقت بهعنوان کارشناس فروش برای «رادیوی صدای امید» در منطقه خلیج سانفرانسیسکو مشغول به کار شدم. درمقایسه با دیگر مسئولین فروش در پروژۀ کاریمان، من تجربه کار در یک شرکت غربی را داشتم که آنها فاقد چنین تجربهای بودند. بهطور جدی در پروژه کار میکردم و هیچگاه در تزکیهام شل نشده بودم، اما برای مدت ۱۱ ماه بود که موفق به عقد یک قرارداد هم نشده بودم. این، در تاریخ شرکت سابقۀ ناخوشایندی بهحساب میآمد.
طی این مدت دچار مشکلات جسمی شدم. اعضای بدنم متورم شده و درد میکردند. حتی سوار و پیاده شدن از ماشین و لباس پوشیدن هم برایم مشکل شده بود.
یک بار وقتی با یکی از مشتریان صحبت میکردم، بهآرامی لپتاپم را در دست گرفتم. آن مشتری نمیدانست که نگه داشتن لپتاپ تمام انرژی و توان مرا میگرفت و آنقدر درد داشتم که دستان و بازوانم تقریباً شروع به لرزیدن کرد.
باوجود دردی که در بدنم داشتم در تزکیهام شل نشدم. هرروز پس از فرستادن افکار درست ساعت ۳ بامداد، به محل کارم میرفتم. با نگاهی به آسمان تیره و تار، دربارۀ سخنان استاد در جوآن فالون تأمل میکردم: «وقتی سرشت بودایی فرد نمایان میشود، "دنیای ده جهته" را میلرزاند.» بهنظرم معنای یک لایه از این سخنان این است که در میان تاریکی کامل و ناامیدی، سرشت بودایی فرد هنوز گم نشده است.
برای اولین بار چهار قرارداد را همزمان به امضا رساندم و متوجه شدم که ذهنم از پایه و اساس تغییر کرده است. همیشه فکر میکردم که موفقیتهایم در نتیجۀ توانایی و تلاشم بهدست میآیند. اما طی آن یازده ماه وقتی از تمام تواناییهایم استفاده کردم، بهرغم تمام کارهایی که کرده بودم، تلاشهایم بیهوده بود و نتیجه نداد.
درنهایت درک کردم که همه چیز توسط استاد به ما داده شده است. طی این سختی یازده ماهه، یادگرفتم که خود و منیتام را رها کنم، در فا فروتن و متواضع باشم و مهمتر از همه اینکه در همه مواقع سپاسگزار استاد باشم.
همچنین این تجربه به من کمک کرد تا تلخی تزکیه را از دیدگاه تازهای درک کنم.
در گذشته وقتی پس از تحمل درد و رنجی فراوان بالاخره بر مشکلی غلبه میکردم، احساس راحتی و رضایت از خودم پیدا میکردم. اما حالا متوجه شدهام دلیل آن این بود که وابستگیهای بشری زیادی داشتم و چون بهخوبی تزکیه نکرده بودم با آن سختیها مواجه شدم.
استاد بیان کردند:
«تزکیه به خودی خود دردآور نیست – مسئله در ناتوان بودن شما در رها کردن وابستگیهای انسان عادی است. فقط وقتی که شروع به رها کردن شهرت، علایق و احساساتتان کنید درد را احساس خواهید کرد.» ("تزکیه حقیقی" در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
بنابراین تلخیای که در تزکیهام حس کرده بودم به این دلیل بود که نمیتوانستم وابستگیهای بشریام را رها کنم. فقط انسانها هستند که رنج میکشند؛ موجودات الهی رنج نمیکشند.
تزکیه ذهنیتی که دیگران را درنظر میگیرد
پس از بازگشت از کنفرانس فای ۲۰۱۵ نیویورک، صادقانه به تماشای مجموعه فیلمهای ویدیویی روشنگری حقیقت به نام «اکنون و برای آینده – ماجرای فالون دافا» پرداختم. وقتی صحنههایی از رژهها و گردهماییهای مریدان دافا در کشورهای مختلف اروپایی را دیدم، به خودم آمدم.
در تمام آن فعالیتها شرکت کرده بودم، اما فا را از منظر نجات موجودات ذیشعور درک نکرده بودم. موجودات ذیشعور را در اولویت قرار نمیدادم و در آن زمان ذهنی عاری از خودخواهی را رشد نداده بودم. درنتیجه، اصلاح فا و مأموریت مریدان دافا را بهطور تمام و کمال درک نمیکردم. چگونه یک فرد میتواند در این وضعیت به تزکیه ذهنی عاری از خودخواهی و نوعدوست بپردازد؟
روزی تصمیم گرفتم که برای مطالعه فا در شرکت به یکی از اتاقها بروم. درحالیکه از کنار اتاق کارکنان رد میشدم، تمرینکنندهای را دیدم که مبلمان اداری اتاقش را سرهم میکرد. فکری ناگهان از سرم گذشت،«آیا باید به او کمک کنم؟» تصمیم گرفتم که فقط به داخل اتاق بروم و مطالعه کنم، اما هرچقدر تلاش کردم نتوانستم ذهنم را آرام کنم. به این فکر کردم که این کارم خودخواهی است. برای اینکه وقت مطالعه فا را از دست ندهم به او پیشنهاد کمک نکردم. درنهایت، رفتم و به آن تمرینکننده در سرهم کردن مبلمان کمک کردم. افکارم را با آنها درمیان گذاشتم و پاسخی که شنیدم این بود: «چرا این «خود» تا این حد قوی است؟»
چند روزی به آن فکر کردم، اما بازهم متوجه کاستیام نشدم. وقتی به تزکیهام در آن یازده ماهی فکر کردم که قراردادی نبسته بودم، متوجه شدم که در پس تزکیه محکم و سختکوشیام، وابستگی شدید درطلببودن نهفته بود. بهشدت در طلب پیشرفت بودم؛ میخواستم این و آن را بهدست آورم؛ میخواستم پروژه را به روش خاص خودم پیش ببرم. همه آنها از همین «خود» نشأت میگرفت.
با وجود اینکه در ظاهر ازخودگذشتگی بهنظر میرسید، درواقع تلاش میکردم به اهداف خودم برسم و در اعمالم دیگران را درنظر نمیگرفتم. کمک حقیقی به دیگران باید ساده و بدون قصد باشد.
اکنون درک کردهام که در بهاصطلاح « تزکیه کوشایم» هنوز خودخواهی وجود داشت. صحبت یکی از همتمرینکنندگان در من تأثیرگذار بود. گفتند که رفتار من مانند یک برگ کوچک علف بود که با زحمت فراوان تلاش میکرد رشد کند. اما، این برگ کوچک علف، با رها کردن تمام این وابستگیها و تزکیه در دافا بهطور طبیعی رشد خواهد کرد.
پذیرفتن انتقاد
وقتی حدود یک سال و نیم قبل به امریکا آمدم، اغلب تمرینکنندهای را میدیدم که بهخاطر مهارتش در زبان انگلیسی به چند تن دیگر در خواندن نسخه انگلیسی جوآن فالون کمک میکرد. فکر میکردم که این کار وقت تلف کردن است زیرا آنها خیلی کند میخواندند. فرد باید برای خواندن با آن سرعت کم، ازخودگذشتگی بسیاری از خود نشان دهد. این کار برای من غیرممکن بود، به همین دلیل آن تمرینکننده را تحسین میکردم. اما هیچچیزی اتفاقی نیست.
چند هفته پیش همتمرینکنندهای از من خواست تا در خواندن نسخه انگلیسی جوآن فالونکمکش کنم. بدون هیچ تردیدی پذیرفتم. به شوخی گفت که با این کار میخواسته به من کمک کند تا از شر خودخواهیام خلاص شوم. بهدرون نگاه کردم و دریافتم که این بار در قلبم هیچ خشم و دلخوری ندارم. درعوض، بسیار خوشحال بودم و حس کردم که کمک به یک همتمرینکننده کار شگفتانگیزی است. وقتی وضعیت یک سال پیش خودم را بهیاد آوردم، شگفتزده شدم و متوجه نشده بودم که چهوقت وابستگی به «خود» را را رها کرده بودم.
بعدها تمرینکنندگان بیشتری به ما پیوستند. یک روز، تمرینکنندهای که روز اول آمده بود پس از کمی مطالعه فا، گروه را ترک کرد. بعداً او را دیدم و پرسیدم آیا رفتار نامناسبی از من سر زده است.
او گفت که روش مطالعه فای ما را قبول ندارد. قلبم کمی تکان خورد. اما، وقتی با دقت به حرفهایش فکر کردم، متوجه شدم که نکتهای در آن بوده و یادآوری خوبی برای من بود. چرا تکان خوردم؟ بهدرون نگاه کردم.
میخواستم تلاشهایم توسط دیگران دیده شود. بلافاصله متوجه شدم که استاد درحال آموختن این نکته به من هستند که کمک کردن به دیگران بدون قید و شرط و عاری از خودخواهی، وضعیتی است که یک مرید دافا باید به آن برسد.
خواستن چیزی در ازای کوشا بودن
وقتی برای «رادیوی صدای امید» کار میکردم، اغلب به خودم گوشزد میکردم که بهمنظور موفقیت در فروش باید وضعیت تزکیه خوبی داشته باشم.
اخیراً سه بار با یک فروشنده خودرو ملاقات داشتیم، از ارائه اولیه تا مذاکرات قیمت نهایی. جلسات بسیار موفقیتآمیز بودند. ازآنجاکه فروشنده خودرو به گروه کسب و کار بزرگتری تعلق دارد، قرارداد تبلیغاتمان میبایستی جهت تأیید به دفتر مرکزی ارائه میشد. آنها بر سر قیمت توافق کردند و بسیار علاقهمند به عقد قرارداد بودند.
قرارداد را ارسال کردیم و من به فرستادن افکار درست ادامه دادم که این قرارداد با موفقیت به مرحلۀ امضا برسد.
وقتی شی جینپینگ، رئیس حزب کمونیست چین، در ماه سپتامبر ۲۰۱۵ به سیاتل سفر کرد، بسیاری از تمرینکنندگان از منطقه خلیج، بهمنظور کمک به این فعالیتهای تنظیمشده به آنجا رفتند. هدف از این اقدامات معطوف کردن توجهات به آزار و شکنجه فالون دافا در چین بود. ازآنجاکه رویداد بزرگی بود، فکر کردم که من هم باید در آن شرکت کنم و تصمیم گرفتم بروم.
در همان زمان پیغامی از طرف فروشندگان خودرو گرفتیم که طی آن اطلاع دادند قیمت را در قرارداد به اشتباه خوانده بودند و مبلغ آن ده برابر بیشتر از چیزی است که در ابتدا توافق کرده بودیم. آنها از تبلیغات صرفنظر کردند.
نتوانستم این بهانه را بپذیرم. طی جلساتی که با آنها داشتیم خط به خط قرارداد را مرور کرده بودیم و وقتی مبلغ نهایی را ارائه دادیم آنها بدون هیچ مشکلی پذیرفته بودند. چرا ناگهان نظرشان تغییر کرد؟
به درون نگاه کردم اما هیچ شکافی نیافتم. کمی غمگین شده بودم، اما میدانستم که تنها استاد درباره نتیجه کارها تصمیم میگیرند. تاریخ بازگشت من از سیاتل شب قبل از تاریخی بود که قرار بود قرارداد امضا شود و از ابتدا برنامهریزی کرده بودیم که آن روز ملاقات داشته باشیم.
روز بعد از بازگشت از سیاتل، با هم جوآن فالون را مطالعه کردیم. استاد بیان کردند:
«در نظر بگیرید که کسی بیماری قلبی دارد. وقتی این دست بهطرف قلب حرکت میکند که آن موجود را بگیرد، آن دست که در بُعدی دیگر قرار دارد بهطرف داخل بدن حرکت میکند و فوراً آن موجود را میقاپد. سپس دست خارجی شما آن را میگیرد و هردوی دستها بسته میشوند و سپس آن موجود در دست شماست.»
قبل از جلسه افکار درست فرستادم. اینگونه است که من در این بُعد در جلسه بهخوبی عمل میکنم، سپس آن دست در بعد دیگر وارد میشود. سپس «هردوی دستها بسته میشوند» و مداخله نیروهای کهن را از بین میبرم. در حین فرستادن افکار درست میدان انرژی قویای را حس کردم.
آن روز بعدازظهر در طول مسیر به سمت نمایشگاه ماشین، به این فکر کردم که از سود این قرارداد برای پروژههای «صدای امید» استفاده کنم. به این ترتیب، فروشندگان خودرو به دافا و آینده خودشان کمک خواهند کرد. اگر میدانستند که امضای این قرارداد چه معنایی در زندگیشان دارد، این شانس را از دست نمیدادند. در قلبم آرزویی پدیدار شد: «حاضرم برای نجات موجودات ذیشعور از همه چیزم بگذرم.»
وقتی به فروشگاه خودرو رسیدم، شخص مسئول، از ملاقات با من سر باز زد. واقعاً متعجب شدم. به مسئول دفتر آنجا سپرده بودند که به من بگوید بهدلیل اشتباه بودنِ ارقام در قرارداد، تمایلی به ادامه آن ندارند. این رفتار کاملاً متفاوت از رفتارشان در جلسات پیشین بود.
بدون توجه به حرفهایم، حاضر به دیدنم نشد. نمیدانستم چهکار کنم و از شرکت بیرون آمدم. سپس جملهای به ذهنم رسید: «آیا هنوز ایمان داری که نظم و ترتیبهای استاد بهترین است؟» در ذهنم پاسخ دادم: «بله، باور دارم. نتیجهای که امروز گرفتم خوشایند نبود. دلیلش این بود که بهخوبی تزکیه نکردم. شاید دلایلی هست که من قادر به دیدنشان نبودم.»
وقتی در مسیر خانه درحال رانندگی بودم، سخنان استاد را از «آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای ۲۰۱۵ نیویورک» بهیاد آوردم. استاد بیان کردند:
«و درخصوص مریدان دافا، تکتک افکار شما درحال تعیین بقای موجودات بسیاری است؛ چگونه امور را اداره میکنید، و اینکه آیا آنها را بهخوبی اداره میکنید یا خیر، درحال تعیین هستی آینده آن موجودات است.»
به اهمیت تزکیه پی بردم. با اینکه مشکلم را نمیدانستم، اما متوجه شدم که وضعیت تزکیهام تعیینکننده هستی موجودات دیگر است. باید افکارم را تغییر دهم!
در ذهنم با استاد عهدی بستم: «استاد، از امروز به بعد وابستگیهایم را بهخاطر رشد خودم از بین نمیبرم. آنها را بهخاطر موجودات ذیشعور رها خواهم کرد!»
حس میکردم که منیتام درحال کمرنگ شدن است. متوجه شدم نمیتوان صرفاً در طلب قلبی بود که دیگران را درنظر میگیرد، بلکه آن در نتیجه تزکیه بهوجود میآید. بدون احساسات بشری، نیکخواهی وجود خواهد داشت. بدون منیت، ازخودگذشتگی بهوجود خواهد آمد.
آن روز، مدام به این فکر کردم که چرا قراردادمان با فروشندگان خودرو به نتیجه نرسید. استاد چه چیزی را میخواهند برای من روشن کنند؟
آن یازده ماه را بهیاد آوردم که موفق به امضای قراردادی نشده بودم. دردناکترین تجربه در آن زمان درد جسمیام یا عدم موفقیت در عقد قرارداد نبود، بلکه این بود که باوجود تمام تلاشهایم نتیجهای نگرفته بودم. ناگهان متوجه شدم که تجربهام با شرکت فروش خودرو نیز همینگونه بود. فکر میکردم درحین فرستادن افکار درست کوشا بودم، اما درحقیقت در ازای آن درطلب دریافت چیزی از استاد بودم.
استاد بیان کردند:
«اما میدانم تاوقتیکه تزکیه میکنم، استاد مطمئناً مرا درمان میکنند. بخشی از ذهنشان هنوز [به بیماریهایشان] فکر میکند. آیا از پایه و اساس تغییر کردهاند؟ خیر. آنچه در ظاهر خوب به نظر میرسد دروغین است. اگر شخصی نتواند تغییری اساسی در خود ایجاد کند، نمیتواند به استاندارد برسد.» ("آموزش فا درکنفرانس در سنگاپور")
گویی این بخش از سخنان استاد به من اشاره میکرد. طی روزهایی که قراردادی نبسته بودم، مدام به این فکر میکردم که تا وقتیکه سخت کار کنم استاد به من پاداشی میدهند. در معاملهام با فروشندگان خودرو، فکر کردم تا وقتی افکار درست قوی داشته باشم، استاد پاداشی به من خواهند داد. حتی با سفر به سیاتل، فکر کردم وقتی در مسیر درست قدم بردارم، استاد چیزی به من میدهند.
خودخواهی من از بین نرفته بود – هنوز در طلب چیزهایی بودم. فقط برای بهدست آوردن چیزهایی که میخواستم از خودگذشتگی میکردم. بنابراین، وقتی نتیجه مطلوبم حاصل نمیشد، برایم دردآور بود.
به این موضوع روشن شدم و میخواستم تغییر کنم. میخواستم از شر این سطح دروغین سختکوشی خلاص شوم و خود واقعیام را نمایان کنم، تا یک قلب فداکار نمایان شود.
یک روز صبح به یک گروه مطالعه فا پیوستم و سخنرانی سوم جوآن فالون را خواندیم.
استاد بیان کردند:
«تمام کارمای مختلفی را که در مسیر زندگی باقیماندهتان وجود دارد جمع میکنیم و قسمتی از آن را از بین میبریم، فرض کنید نیمی از آن را. نیمۀ باقیمانده هنوز هم از یک کوه بیشتر است و نمیتوانید بر آن چیره شوید. پس چگونه به آن رسیدگی میکنیم؟»
«اگرچه میگوییم که مقدار زیادی باقی نمانده است، هنوز هم کاملاً زیاد است و هنوز هم قادر نیستید بر آنها چیره شوید. پس، ما چه کار میکنیم؟ آن را به قسمتهای بیشماری تقسیم میکنیم و آنها را در سطوح مختلف تزکیهتان قرار میدهیم و از آنها استفاده میکنیم تا شینشینگ شما را رشد دهند، کارمای شما را تبدیل کنند و گونگ را افزایش دهند.»
این بخش را بارها خوانده بودم، اما تازه امروز متوجه شدم که بهمحض اینکه تزکیه در دافا را شروع میکنیم، استاد مقدار زیادی از کارمای ما را پاک میکنند و با قرار دادن مقدار باقیمانده در سطوح مختلف، راه را برای رشد شینشینگ ما باز میکنند. اگر تمرینکنندهای آزمایشی را با موفقیت نگذراند و سطحاش ارتقا یابد، استاد سختیهای بیشتر را برای او متحمل میشوند. و هرچقدر تمرینکنندگان در تزکیهشان بلغزند، استاد سختیهای بیشتری را برایشان متحمل میشوند.
با درک این که استاد تاوان تمام اشتباهات پیشین من را بهدوش کشیدهاند، هنگام مطالعه فا گلویم فشرده میشد. این مطلب را دریافتم و درک کردم که تکتک جملات در سخنرانیهای استاد سرشار از نیکخواهی است. آن روز صبح را با قدردانی فراوان از استاد آغاز کردم.
چند روز بعد، در مطالعه گروهی فا، همان بخش را دوباره خواندیم. این بار درک کاملاً جدیدی از آن داشتم. استاد بیان کردند که نیمی از کارمای ما را پاک کردند و نیمۀ باقیمانده آن را برای رشد شینشینگمان در سطوح مختلف تزکیه قرار میدهند. ایمان دارم که استاد میخواهند به ما بگویند تزکیهمان بهطور منظمی در روند تزکیه نظم و ترتیب داده شده است. استاد همیشه درباره ما صحبت میکنند و هیچگاه درباره چگونگی از بین بردن نیمی از کارمای ما صحبت نکردند. استاد به ما نگفتند که در هر سطح چه میزان رنج را بهخاطر مریدانشان تحمل میکنند یا اینکه با انجام تمام این کارها برای نجات همه موجودات ذیشعور در کیهان چقدر خسته شدهاند. استاد به مریدان خود اجازه میدهند تا درک کنند که یک قلمروی کاملاً عاری از خودپرستی و خودخواهی چگونه است.
خلاصه
طی روند تزکیهام، که سرشار از لغزش بود، بهطور تدریجی متوجه شدم که سختکوشیام در تزکیه ناشی از وابستگی قوی در طلب بودن و خودخواهی بوده است. بهعنوان یک موجود که در دافا تزکیه میکند، اگر در نقطه شروع خودخواه باشد، علیرغم تلاشهای فراوانش، این شخص نخواهد توانست به استاندارد کیهان جدید دست یابد.
قلبم سرشار از قدردانی بینهایت از استاد و حسی از خوشحالی است که ناشی از تزکیه در دافا است. یک موجود با تبدیل شدن به یک موجود نوعدوست و فداکار به بیشترین حد خوشبختی و رضایت دست مییابد. با راهنمایی قدم به قدم استاد، این نیز همان قلمروی عاری از خودخواهی است که ما بهعنوان پادشاهان و خدایان کیهان جدید آینده باید در تزکیهمان به آن دست یابیم.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه رشد و اصلاح خود