(Minghui.org) در اواسط سال ۲۰۱۲ متوجه شدم که باردارم و البته می‌بایست این خبری عالی برای ما باشد. اما با وجود دو فرزند دیگر، دختری ۸ ساله و پسری ۱۳ ماهه، چه کار باید می‌کردیم؟ اگر نوزاد را نگه می‌داشتم، برای نگه‌داری سه‌فرزند تحت فشار زیادی قرار می‌گرفتم. اگر سقط می‌کردم، این کار کشتن محسوب می‌شد که کاری مخالف فا است.

در حالت اضطراب و نگرانی بودم. نه می‌خواستم فا را مطالعه کنم و نه سر کار بروم یا افکار درست بفرستم. فقط می‌خواستم بخوابم.

به‌زودی، نشانه‌های اولیه بارداری در من پیدا شد و آزارم می‌داد. ماه ژوئیه در گوانگ‌دونگ بسیار گرم است. با این حال، مرتب یخ می‌کردم و برای گرم شدن باید از روانداز استفاده می‌کردم.

تمرین‌کنندگان ممکن نیست سقط جنین داشته باشند

در رأس همۀ این ناراحتی‌های جسمانی، فشاری که مادرشوهرم به من می‌آورد، غیرقابل تحمل‌تر بود. در واقع تمایلم بیشتر به این سمت بود که نوزاد را نگه دارم. با کمک سایر تمرین‌کنندگان و اصرار شوهرم که تمرین‌کننده است، برای نگه داشتن نوزاد مصمم شدم.

مادرشوهرم از شنیدن این تصمیم بسیار برانگیخته شد و شروع به فحاشی کرد و به دافا نیز ناسزا گفت و مرا سرزنش کرد. سعی کردم برایش توضیح دهم که فقط باعث شده اوضاع بدتر شود. دخترم مقابل تمام اعضای خانواده به من گفت که دیگر هیچ‌کس نمی‌خواهد مرا ببیند. می‌دانستم که او این حرف را از مادرشوهرم شنیده بود.

مادرشوهرم به شایعه‌پراکنی دربارۀ من نزد خانواده و دوستان و والدینم ادامه داد. با لبخندی زورکی به تمرین‌کنندۀ دیگری گفتم: «مادر شوهرم در مورد عروسِ زشت، شریر و بی‌ارزشش، یک کنفرانس مطبوعاتی داشت.»

مادرشوهرم مدت طولانی نماند و به حومه شهر بازگشت. برای مراقبت از بچه‌ها و انجام کارهای خانه، دیگر سر کار نرفتم. آنقدر مشغول بودم که متوجه ناراحتی جسمی‌ام نبودم، اما خوشحال بودم که سقط جنین نداشتم و فا را نقض نکرده بودم. اما من و مادرشوهرم ابداً صمیمی نشدیم.

رنجش پنهان

وقتی که درکم را از این وضعیت با شوهرم مطرح کردم، ناگهان احساساتی شدم و شروع کردم به سرزنش مادرشوهرم. شوهرم فقط گفت: «نسبت به او رنجش و خشم داری.» واقعاً حیرت کردم. هرگز متوجه آن نشده بودم.

به‌درون نگاه کردم و متوجه شدم که در قلبم نسبت به او رنجش و خشم دارم. چون اگر غیر از این بود، چرا با مادرشوهرم تماس نمی‌گرفتم و احوالپرسی نمی‌کردم؟ و هنگامی که شنیدم حالش خوب نیست، چرا کمی خوشحال شدم؟ در واقع، خشم و رنجشم از او به دلیل شایعه‌پراکنی‌اش راجع به من بود. از او متنفر بودم که با حرف‌های زننده‌اش مرا ناراحت کرد و دخترم را مقابل من قرار داد. افکار بد بسیاری را در خودم کشف کردم.

استاد بیان کردند:

« وقتی با این‌ مشکلات‌ مواجه‌ می‌شویم‌، نباید مثل‌ دیگران‌ مبارزه‌ و رقابت‌ کنیم‌. اگر او به آن صورت رفتار کرد و شما هم به همان صورت رفتار کنید، آیا یک فرد عادی نیستید؟ نه‌تنها نباید مثل‌ آن‌ فرد مبارزه‌ و رقابت‌ کنید، بلکه نباید از آن‌ شخص‌ متنفر باشید‌. واقعاً نباید از او متنفر باشید. وقتی از او متنفر باشید‌، آیا عصبانی‌ نمی‌شوید؟ آن‌گاه نتوانسته‌اید بردباری را رعایت‌ کنید‌. ما تلاش می‌کنیم که درست، نیک‌خواه و بردبار باشیم. حال آن‌که نیک‌خواهی‌ شما حتی‌ کمتر از حدی است‌ که‌ درباره‌اش‌ صحبت‌ شود. پس‌ نباید مثل‌ او رفتار کنید و واقعاً نباید از او عصبانی‌ شوید‌، حتی اگر شهرت شما را در محل کار لکه‌دار کرده و واقعاً آبروی شما را ریخته باشد. نه تنها نباید از او عصبانی شوید، بلکه باید از ته ‌قلب‌ از او تشکر کنید- واقعاً از او تشکر کنید‌. شاید یک‌ فرد عادی‌ این طور‌ فکر کند: «آیا این‌ مثل آه‌کی‌یو بودن نیست؟» می‌توانم به شما بگویم، این‌طور‌ نیست.»( سخنرانی چهارم جوآن فالون)

واقعاً به‌خاطر این افکار بدم متأسف شدم و با مادرشوهرم تماس گرفتم و عذرخواهی کردم. او توانست صداقتم را احساس کند و گفت که وقتی او چند روزقبل پشت تلفن برسرم فریاد می‌کشید، من بردباری به‌خرج داده بودم. به او گفتم که اگر دق‌دل خود را خالی می‌کرده، خیلی به دل نمی‌گیرم زیرا فالون دافا را تمرین می‌کنم.

سزاوار جایزه الگوی خانواده

وقتی به ‌دورن نگاه کردم وابستگی‌های زیادی را یافتم: دیگران را در نظر نمی‌گرفتم و فقط به احساسات خودم توجه می‌کردم. هنوز به شهوت و میل وابستگی داشتم و نمی‌خواستم زمانی که مردم متوجه می‌شدند که فرزند سومم را باردارم، وجهه‌ام را از دست بدهم. هنوز وابستگی‌های بیشتری بود که در اعماق قلبم پنهان شده بود. اما پس از اینکه این وابستگی‌ها را پیدا کردم، قلبم روشن شد و پوسته‌ای که بدنم را احاطه کرده بود، برداشته شد.

فرزند سومم در آوریل ۲۰۱۳ متولد شد. او بسیار تپل و به‌خصوص لاله گوشش بزرگ بود. در چین، لاله گوش بزرگ نشانۀ روابط تقدیری الهی و برکت است.

در پایان ماه سپتامبر اقوام شوهرم به دیدار ما آمدند. پدرشوهرم گفت: لحظه‌ای که مرا در آستانۀ در دیده متوجه شده که اختلافات گذشته را رها کرده‌ام. مادرشوهرم گاهی اوقات مرا مقابل دیگران مورد انتقاد قرار می‌داد و وقتی به دیدن ما آمدند دوباره این کار را کرد، اما من زبانم را نگه داشتم. اما، من به حالت آرهات نرسیده‌ام.

استاد بیان کردند:

«کمترین اهمیتی به هیچ‌یک از مسائل مردم عادی نمی‌دهد و همیشه لبخند می‌زند و سرزنده است. اهمیتی ندارد که چه اندازه ضرر و زیان را تحمل می‌کند، هنوز هم لبخند زده و روحیه‌ی خوبی خواهد داشت و به آن اهمیتی نمی‌دهد.»(سخنرانی نهم جوآن فالون)

تحمل کردم و به ‌دورن نگاه کردم. چند ساعت طول کشید تا توانستم خودم را اداره کنم که نیش زبان‌های مادرشوهرم را بدون رنجش تحمل کنم. متأسفم که کاستی‌هایم باعث شد او کارمای جدید ایجاد کند.

مادرشوهرم در مه ۲۰۱۴ از پیش ما رفت. او مقابل پسر و دخترش، داماد و نوه‌هایش مرا ستود و گفت که واقعاً خوب هستم.

اولین باری بود که از او این حرف‌ها را می‌شنیدم. در گذشته، همه کار می‌کردم به این امید که مورد تمجیدش واقع شوم، اما اینطور نمی‌شد. این بار همه کارها را برای خوبی خود او انجام دادم. جون ملاحظه‌اش را می‌کنم، بنابراین کارمای کمتری ایجاد می‌کند و فرصتی دارد تا بخشی از دافا باشد، چراکه این هدف واقعی او از آمدن به این جهان است!

رابطه بین ما در حال حاضر بسیار مسالمت‌آمیز است. همسایه‌ها می‌گویند که من سزاوار جایزه الگوی خانواده هستم.

نگاه به‌ دورن فوق‌العاده است، آن قلبم را گسترش داد. تمرین دافا فوق‌العاده است.