(Minghui.org)

دخترم دوباره مبتلا ذات‌‌الریه شد. می‌دانستم که نیروهای کهن و یاوران تاریک سعی می‌کردند مرا از افکار درستم و مطالعه فا منحرف کنند. طوری که آنها بتونند شیوه خودشان را داشته باشند.

بنابراین هر بار که افکار درست می‌فرستادم، توجه‌ام را روی از بین بردن نیروهای کهن و یاوران تاریک می‌گذاشتم. با این حال پس از گذشت دو روز، نه تنها سرفه دخترم بهتر نشد بلکه بدتر هم شده بود.

سرفه‌هایش در طول شب حتی نگران کننده‌تر شده بود و با هر صدایی از سمت او قلبم به درد می‌آمد. در میان این آشفتگی، متوجه خودخواهی‌ام شدم که عمیقاً در من ریشه دوانده بود.

به‌خاطر آوردم هر زمان که درباره یک مورد جدید از آزار و اذیت هم‌تمرین‌کنندگان‌مان می‌شنیدم، تحت تأثیر قرار نمی‌گرفتم یا به بیان دقیق‌تر بی‌تفاوت بودم و هر بار وقتی با فرستادن افکار درست کمک می‌کردم، ابداً نگران نتایج آن نبودم. این موضوع مربوط به سطحی نبود که آن را کسب کرده بودم بلکه مربوط به پیوند بین قلب‌مان بود که قطعاً از دست رفته بود. در واقع، فرستادن افکار درست به کاری روزمره تبدیل شده بود. علاوه بر این، هر زمان‌که از من درخواست می‌‌شد تا در کارهای دیگر دافا کمک کنم، تمایلی نداشتم و اغلب سعی می‌کردم بهانه‌ای پیدا کنم تا آن را به تأخیر بیندازم تا بعد.

چقدر خودخواه بودم! تاکنون ترسیده بودم که مستقیماً با مسئله مواجه شوم. اما ترس بهانه‌ای برای رو‌به‌رو شدن با خودخواهی‌مان نیست. این خودخواهی در تمام افکار‌مان جای گرفته است و ما را به افکار و خواسته‌های بشری‌مان محکم متصل می‌کند.

هنگامی که من بالاخره قید و بندهایم را دور انداختم و مستقیماً با افکار خودخواهانه روبه‌رو شدم، سرفه دختر به‌راحتی ناپدید شد.