(Minghui.org) تزکیه در دافا برای من برکات زیادی را به ارمغان آورده است؛ سلامتی، استعداد، خرد و شجاعت. اما در بین همه برکات، ارزشمندترین هدیه، شفقت و نیک‌خواهی است. با مهربانی در قلبم، با همه به‌طور یکسان رفتار می‌کنم.

هر فردی که با آن مواجه می‌شوم یک موجود ذی‌شعور با رابطه‌ای تقدیری است که باید نجات داده شود. با آنها درباره دافا صحبت می‌کنم و مهربانی‌ام را به آنها نشان می‌دهم، به این امید که خوبی و ذات صالح و درست را در آنها برانگیزانم. آنهایی که در تماس با من هستند- خانواده، دوستان، مشتریان، آشنایان، حتی غریبه‌ها- از طریق رفتارم، شاهد شفقت یک تزکیه‌کننده دافا بوده‌اند.

خانواده

در پرورش فرزندانم، سعی می‌کنم که صبور و بااحترام باشم. به‌جای اینکه به‌‌زور خواسته‌ای را از آنها مطالبه کنم، برایشان دلیل و منطق می‌آورم و با ارائه نمونه‌هایی توضیح می‌دهم که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. آنها به گونه‌ای بزرگ شده‌اند که نسبت به دیگران بسیار احترام‌آمیز و باملاحظه هستند. بسیار پخته و خردمند هستند و سعی نمی‌کنند از دیگران سؤاستفاده کنند.

آنها در محیط کار عالی عمل می‌کنند. زمانی که با مشکلات مواجه می‌شوند، همیشه نزد من می‌آیند و به دنبال توصیه‌هایی ازجانب من هستند. من به‌آرامی درحال هدایت آنها هستم تا در آینده خودشان فالون دافا را تمرین کنند. دوستانم می‌گویند که من با بچه‌ها خوب هستم، اما تمام این‌ها به‌دلیل چیزی است که استاد به من آموزش داده‌اند.

در محله‌مان به مراقبت از اعضای مسن خانواده‌ام معروفم، به‌خصوص زمانی که آنها مریضند و قبل از اینکه از دنیا بروند، نمی‌توانند از خودشان مراقبت کنند. دوستان، خانواده و حتی سایر تمرین‌کنندگان نمی‌توانند درک کنند که چرا زمان و تلاش بسیار زیادی را صرف آنها می‌کنم. در جامعه امروز، تعداد کمی از مردم به فکر دیگران هستند- مردم فقط علاقه‌مندند تا از ایجاد مشکلات برای خودشان جلوگیری کنند.

بارها و بارها برای آنها توضیح داده‌ام که برای من چه چیزی واقعاً به معنای ثروت است: زندگی، سلامتی، دوستان، خانواده و بزرگ‌ترین همه آنها- دافا. خلوص و صداقتم درنهایت، نگرش‌شان را تغییر داده است. آنها با دوستان خود درباره من و اینکه دافا را تمرین می‌کنم، صحبت می‌کنند. با غریبه‌هایی مواجه شده‌ام که مرا می‌شناسند و از من تعریف می‌کنند. می‌دانم که این شکلی از تشویق ازجانب استاد است.

یک ماه قبل از فوت پدرم، همسر او همه پولشان را برداشت و درمان‌های پدرم را قطع کرد. او شایعه‌ای را نیز پخش کرد مبنی بر اینکه من و خواهرم در مراقبت از پدرمان کمک نمی‌کنیم. زمانی که من و خواهرم درباره این موضوع شنیدیم، به بیمارستان رفتیم تا به همسر پدرمان استراحتی بدهیم.

گزارشگری به‌طور اتفاقی درحال مصاحبه با بیماران و خانواده‌هایشان بود در این خصوص که چطور مردم در زمان بیماری و سلامتی از یکدیگر مراقبت می‌کنند. او به‌طور اتفاقی به بخش پدرم آمد و با من مصاحبه کرد. فیلم مصاحبه ما به‌عنوان مصاحبه برگزیده انتخاب شد و بارها و بارها در شبکه تلویزیون محلی پخش شد. کارکنان و بیماران بیمارستان، در بخش پدرم تجمع کرده بودند تا با ما گفتگو کنند.

سایر خواهران و برادرانم زمانی که این مصاحبه را دیدند، تحت تأثیر قرار گرفتند. آنها ما را الگوی خود قرار دادند و شروع کردند تا با افراد مسن‌تر بهتر رفتار کنند. دو صد گفته چون نیم کردار نیست. متوجه شدم زمانی که خودم را به‌خوبی تزکیه کنم، آنگاه می‌توانم در نجات موجودات ذی‌شعور بهتر عمل کنم.

کسب‌وکار

کسب‌وکار کوچکی را درست در خانه‌ام به‌راه انداختم.

زمانی که مشتریانی با چهره ناراحت وارد می‌شوند، سعی می‌کنم آنها را بخندانم و به آنها کمک کنم تا روی جنبه روشن زندگی تمرکز کنند. درنهایت اخم از چهره‌‌شان ناپدید می‌شود. به‌دلیل خلوص و مهربانی‌ام آنها مرا با آغوش باز می‌پذیرند و با من احساس راحتی می‌کنند. حتی مسن‌ها دوست دارند مرا ببینند و با من صحبت کنند.

نسبت به مشتریانم باملاحظه هستم و با صداقت و ارائه خدمات باکیفیت موفق شده‌ام اعتماد آنها را جلب کنم. بسیاری از مشتریانم از راه دوری می‌آیند و کسب‌وکارم رونق یافته است. همواره از مشتریانم می‌خواهم که اطلاعات تماس‌شان را باقی بگذارند تا اگر فرصتی پیش آمد، بتوانم با آنها درباره دافا صحبت کنم.

در بازداشتگاه

درحالی‌که به‌دلیل دادخواست تجدیدنظر برای آزادی تمرین‌کننده‌ای بازداشت بودم، اعتماد زندانیان را کسب کردم. زمانی که تولد یکی از زندانیان بود در عوض اینکه هدیه‌ای به او بدهم، برایش کیکی به شکل چهره‌ای خندان درست ‌کردم. او واقعاً خوشحال ‌شد و ‌گفت: "تمرین‌کنندگان دافا خیلی باهوشند." زمانی که شدیداً مریض بودم، یک زندانی جنایی تکه‌های کنسرو هلو را با قاشق در دهانم می‌گذاشت. زندانی دیگری روزانه سه تکه آب‌نبات به من می‌داد.

زمانی که آزاد شدم، همه وسایلم را برای آنها باقی گذاشتم. یک زندانی جوان که حزب را ترک نکرده بود، مرا در آغوش کشید وگفت: "خاله، من حزب را ترک می‌کنم. آن را ترک می‌کنم." زندانی دیگری موبند مرا درخواست کرد. آن را به او بخشیدم و پرسیدم: "چه می‌گویی؟" او گفت: "فالون دافا خوب است."

زمانی که پایم را از درب زندان بیرون می‌گذاشتم، همه کف می‌زدند. امید را در چشمانشان می‌دیدم. متوجه مسئولیت‌هایم نسبت به هم‌تمرین‌کنندگان و موجودات ذی‌شعور شدم. کمک به افراد نیازمند.

در این دوره و زمانه هیچ کسی دوست ندارد که پولی قرض دهد، چراکه تعداد کمی از افراد قابل‌اعتماد‌ هستند. بااین‌حال، زبانزد است که وقتی کسی در پرداخت شهریه فرزندانش برای حضور در مدرسه یا تهیه غذا برای فرزندانش مشکل دارد، من به او کمک خواهم کرد.

یکی از همکارانم وسع مالی پرداخت هزینه مسکن و غذای فرزندش در دانشگاه را نداشت. بعد از اینکه چند نفر از قرض دادن پول به او خودداری کردند، وی نزد من آمد. زمانی که به او پول دادم، می‌خواست به من رسیدی بدهد. گفتم: "نیازی نیست. من به تو اعتماد دارم."

او خیلی تحت تأثیر قرار گرفت. در حقیقت ازآنجایی‌که فالون گونگ را تمرین می‌کردم، در چند سال گذشته به سرپرستم کمک کرده بود تا مرا تحت نظر بگیرد. با او عمیقاً درباره این تمرین صحبت کردم و به او کمک کردم تا حزب را ترک کند. زمانی که فرزندش برای سال نوی چینی به خانه آمده بود، آنها به دیدنم آمدند و برای نشان دادن قدردانی‌شان هدیه زیبایی برایم آوردند.

به مادر تنهایی که برای گذران زندگی‌اش توفو می‌فروخت و توان مالی برای پرداخت هزینه تحصیل دو دخترش در مدرسه را نداشت، کمک کردم و درباره حقایق فالون دافا به آنها گفتم. آنها به همه دوستان و خانواده‌ خود می‌گفتند که فالون دافا خوب است. این کار برایشان برکاتی را نیز به ارمغان آورد. بعداً آنها به شهر دیگری نقل مکان کردند و زندگی‌شان به‌طور چشمگیری بهبود یافت.

دخترانش هنوز گاهی اوقات با من تماس می‌گیرند و به‌خاطر کمک به آنها در طول آن زمان‌های سخت تشکر می‌کنند. زمانی که از آنها پرسیدم: "آیا می‌دانید از چه کسی باید تشکر کنید؟" ‌گفتند که اغلب عبارت: "فالون دافا خوب است"، را تکرار می کنند. همواره به آنها می‌گویم که مهربان باشند و به افراد نیازمند کمک کنند.

یک بار به‌طور اتفاقی با مردی مواجه شدم که از من شش یوآن درخواست کرد. او گفت که از راه دوری آمده است، به‌دنبال فرزندش می‌گردد و کرایه ماشین برای برگشت به خانه را ندارد. گفتم که نمی‌دانم آیا او راست می‌گوید یا نه، اما مطمئن بودم که ملاقات ما تقدیری بود. به او ده یوآن دادم و گفتم که به‌خاطر داشته باشد: "فالون دافا خوب است. حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری خوب است." او از من تشکر می‌کرد و گفت که به کل خانواده‌اش خواهد گفت این عبارات را تکرار کنند.

احساس می‌کنم که نیک‌خواهی، توانایی قلبم را برای تحمل و درک دیگران افزایش داده است و احساس آرامش می‌کنم. همچنین مسئولیت‌هایم را درخصوص خوب تزکیه کردن، اعتباربخشی به فا و نجات موجودات ذی‌شعور درک می‌کنم. اگرچه مسیر باریک است، اما تاکنون برای من هموار جلو رفته است. در زمان باقی‌مانده، مسیری را که استاد برایم نظم و ترتیب داده‌اند، دنبال خواهم کرد.