(Minghui.org) در سال ۱۹۹۹، پس از اینکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه فالون گونگ را راهاندازی کرد، مدیر مدرسهای که در آنجا تدریس میکردم، مرا تحت فشار قرار داد تا از تمرین فالون گونگ دست بکشم.
با بسیاری از چیزها تهدید میشدم، از آزمایشات تعیین صلاحیت گرفته تا اخراج. در آن زمان، تحت فشار بسیار شدیدی بودم. حقوق ماهانهام حدود ۱۰۰۰ یوآن بود و نمیدانستم بدون آن چگونه زندگی کنم.
چند بار بهطور غیرقانونی بازداشت و زندانی شدم. در زندان مرا به کار اجباری وامیداشتند. متوجه شدم که رژیم چین درحال آزار و شکنجۀ من است، بنابراین حاضر به انجام هیچ کاری نشدم.
به این درک رسیدم که برای گذراندن زندگی نباید روی کار کردن برای حزب کمونیست تکیه کنم. فکر کردم برای امرار معاش باید کار دیگری یاد بگیرم. برای درست نگه داشتن فکرم در زندان، تمام مقالات استاد لی را که حفظ کرده بودم، تکرار میکردم. ماشیننویسی چینی را نیز یاد گرفتم که بعداً خیلی مفید واقع شد.
وقتی آزاد شدم، از کار تدریس اخراج شده بودم.
نخست مردم را نجات دهید و سپس همه کارهای دیگر بهخوبی پیش میروند
پس از اینکه با خانوادهام به شهر جدیدی نقلمکان کردم، در مدرسهای کوچک یک کار تدریس با حقوق ماهانه ۴۰۰۰ یوآن پیدا کردم!
یک سال بعد، تدریس خصوصی به دانشآموزان را شروع کردم. هر ماه ۸۰۰۰ یوآن درآمد داشتم، در طول روزهای هفته وقت آزاد داشتم و میتوانستم فا را مطالعه کنم و تمرینها را انجام دهم. زمانی که تدریسم در شب تمام میشد، برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت بیرون میرفتم.
طی این زمان، چون خانوادهام در لیست محلی ثبت نام نشده بودند، پسرم نمیتوانست به مدرسه عمومی محلمان برود. بنابراین برای تدریس به مدرسهای خصوصی منتقل شدم که پسرم میتوانست در آنجا پذیرفته شود. غروبها من و همسرم برای روشنگری حقایق بیرون میرفتیم.
اما مدیر مدرسهمان دوست نداشت معلمین هنگام شب مدرسه را ترک کنند، زیرا برخی از آنها که بیرون میرفتند تمام شب مایونگ بازی میکردند و صبح خسته برمیگشتند.
من باید بیرون میرفتم تا مردم بیشتری را نجات دهم.
اگر شغلم را ترک میکردم، برای مدرسه رفتن پسرم مشکل پیدا میکردیم. اما میدانستیم که نجات مردم همیشه باید بالاترین اولویت باشد، بنابراین تصمیم به استعفا گرفتم.
هنگامی که تصمیم گرفتیم نجات مردم را در بالاترین اولویت قرار دهیم، همه چیز بهسرعت پیش رفت.
طولی نکشید که بهطور اتفاقی با دو معلم بسیار توانا آشنا شدم و خودمان ارائه کلاسهای اضافی را شروع کردیم. یکی از ما مسئول تهیه مقدمات شد، من در بخش تدریس متمرکز شدم. از نظر کاری نسبتاً نگرانیای نداشتم و میتوانستم هر ماه بیش از ۱۰ هزار یوآن درآمد داشته باشم.
دافا بخت و اقبال خوب را به ارمغان میآورد
وقتی خانوادهام با مشکلات مالی روبرو شد، پدرزنم اغلب ما را به منزلش دعوت میکرد. مقدار زیادی غذاهای خوب آماده میکرد و میگفت این بهخاطر نوهاش است. میدانستم او سعی میکرد بهخوبی از ما پذیرایی کند، زیرا ما پول زیادی نداشتیم.
سایر بستگانمان نیز تلاش میکردند به ما کمک کنند. گاهی از من میخواستند تا اندازهای به آنها کمک کنم، پس از انجام آن کار، یک کیسه بزرگ غذا به من میدادند. میدانستم که دلشان برای ما میسوخت. آگاه بودند که سلامتی و استاندارد اخلاقی من و همسرم از طریق تمرین دافا بهبود یافته است، اما میدانستند ما تحت آزار و شکنجه قرار گرفتهایم و زندگی برایمان دشوار است.
آنها حقیقت را درباره دافا نمیدانستند، بنابراین بعضی از آنها حتی وقتی خیلی بیمار بودند، نمیخواستند فالون گونگ را یاد بگیرند. علاوهبراین، برخی از بستگانمان نیز بهخاطر تمرین ما تحت اذیت و آزار قرار گرفتند.
اما متوجه شدم که باید آن وضعیت را تغییر دهم، باید به آنها نشان دهم که دافا فوقالعاده است و به آنها کمک کنم که نجات یابند.
درحالحاضر وضعیت واقعاً تغییر کرده است. در سالهای اخیر، خانوادهام درآمد خوبی داشته است، بنابراین قادریم به بستگانمان نیز کمک کنیم. درحالحاضر هزینه زندگی مادرم را پرداخت میکنم. زمانی که برادر بزرگم درگذشت، بخش عمده هزینه مراسم تدفینش را پرداختم و چون همسرش شغلی نداشت، مقداری پول به وی دادم. به برادر سومم نیز کمک کردم تا خانهای بخرد.
بستگانم درک کردهاند که یک تمرینکننده دافا بودن چقدر عالی است. چند نفر از آنها حتی از حزب و سازمانهای وابسته به آن مانند لیگ جوانان کمونیست و پیشگامان جوان کنارهگیری کردند. زن برادر بزرگم نیز مایل است دافا را تمرین کند.
عدم وابستگی به پول
هنگامی که مشکلات مالی داشتیم، من، همسر و فرزندم کلاً فقط ۶۰ یوآن در ماه، برای خرید غذا داشتیم. یک شب سال نوی چینی را بهیاد میآورم. سوار بر دوچرخهای کهنه که از پدرزنم قرض گرفته بودم، به بازار عمدهفوشی رفتم. برای سال نو، مقداری کلم چینی و شلغم به قیمت ۲ یوآن خریدم.
درحالحاضر هر ماه بیش از ۱۰ هزار یوآن درآمد دارم. وضعیت مالیمان تا حد زیادی بهبود یافته است، اما روش زندگیام تغییر چندانی نکرده است. گاهی هنوز هم برای یک وعده غذایی فقط نودل میپزم.
در طول این سالها، چند همتمرینکننده وقتی تحت آزار و شکنجه نمیتوانستند به منزل برگردند، نزد ما اقامت کردند. یکی از آنها بهمدت یک ماه در منزل ما ماند و حادثهای جالب درباره آن زمان را بهیاد دارم.
تمرینکننده دیگری او را به من معرفی کرد و من موافقت کردم تا وی با ما زندگی کند. از او پرسیدم آیا چیزی خورده که جواب منفی بود، بنابراین یک کاسه نودل برایش آماده کردم. ضمن خوردن با هم صحبت میکردیم و متوجه شدم که او خیلی آرام غذایش را میخورد.
بعداً، وقتی بیشتر آشنا شدیم، به من گفت نودلها هیچ مزهای نداشتند و او بهسختی میتوانست آنها را ببلعد. گفت برای درخواست نمک حس بدی داشت. تعجبی ندارد که پس از آن، او همیشه مطمئن میشد که خودش غذا بپزد!
تمرینکننده دیگری چند تلاش ناموفق برای شروع کسبوکار داشت. نظراتم را با او بهاشتراک گذاشتم و گفتم ما باید افکار درستمان را حفظ کنیم. همچنین مسائلی شبیه این را مطرح کردم: «چرا کسب درآمد میکنیم؟» و «پول برای چیست؟»
او بلافاصله با من موافقت نکرد، اما مدتی بعد گفت که تمرینکننده دیگری حرفهای مشابهی به او زده است. پرسید: «بهعنوان یک تمرینکننده، هدف از بهدست آوردن پول چیست؟ آیا برای زندگی بهتر است یا برای نجات تعداد بیشتری از مردم؟ آیا آن برای رهایی از سختی است یا برای نشان دادن خوبی دافا؟»
این تمرینکننده گفت که وقتی افکار درست دارد، فرصتهای کاری پدیدار میشوند و گاهی شرکای کاریاش حتی پیشنهاد میکنند برای شروع کار به او پول قرض بدهند. پس از آن، او بدون تلاش زیاد از هر کسبوکاری که راه میاندازد، مقدار زیادی پول بهدست میآورد.
حالا آنچه را که استاد درباره "ثروت با تقوا" در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر بیان کردهاند، بهتر درک میکنم. آیا این نمونهای از شگفتی دافا در دنیای بشری نیست؟
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه