(Minghui.org) تمرین‌کننده‌ای ۶۷ ساله هستم که دریکی از روستاهای کشاورزی دورافتاده در استان سیچوآن به دنیا آمدم. خانواده‌ام وضعیت مالی خوبی نداشت و سطح تحصیلاتم درحد ابتدایی است.

در سن ۱۹ سالگی با یک کارگر راه‌آهن ازدواج کردم. شوهرم خلق و خوی بسیار بدی داشت. مرا کتک میزد و فحاشی می‌کرد. سه سال بعد از ازدواج‌مان، به‌دلیل رفتار بدی که در محل کارش داشت، اخراج شد و رفتارش با من بدتر شد. من تنها نان‌آور خانواده‌مان شدم، در مزارع کار می‌کردم درحالی‌که از فرزندمان و والدین سالخوردۀ شوهرم نیز مراقبت می‌کردم.

سال‌ها گذشت و عوارض این سوء‌رفتارهای جسمی و احساسی متفقاً، باعث شد که به‌شدت بیمار شوم.

در سال ۱۹۹۸، تمرین تزکیه فالون دافا (فالون گونگ) در سراسر روستای محل زندگی‌ام گسترش یافت. باوجودی‌که بسیاری از بستگان تشویقم می‌کردند که تمرین را یاد بگیرم، شوهرم به من اجازه شرکت نمی‌داد.

وضعیت ضعیف سلامتی‌ام درنهایت مرا روانه بیمارستان کرد، در آنجا تشخیص داده شد که مبتلا به ورم شدید معده هستم. پزشکان گفتند که وضعیتم به‌قدری وخیم شده است که دارو کمکی نمی‌کند. بهترین گزینه برای درمانم یک عمل جراحی است که ۳۰۰ هزار یوآن هزینه دارد. حتی بااین‌وجود، پزشکان هشدار دادند که تضمینی برای درمان نیست.

مات و مبهوت بودم، احساس نومیدی می‌کردم. توان و میلی برای عمل جراحی نداشتم، برای تخفیف علائمم مقدار زیادی دارو مصرف می‌کردم. حدود یک ماه به این منوال گذشت تا اینکه یک شب از حال رفتم.

بیدار شدم و از شوهرم خواستم که برخی از نقاط طب سوزنی‌ام را ماساژ دهد، گریه می‌کردم. او به من گفت: «فردا برو فالون گونگ تمرین کن. شنیده‌ام که استاد فالون گونگ بسیاری از افراد بیمار را درمان کرده‌اند.»

صبح روز بعد، عازم مکان تمرین محلی شدم که در حدود ۸ کیلومتری از منزل‌مان قرار داشت. طی این مسافت سه ساعت طول کشید. به‌محض اینکه قدم به مکان تمرین گذاشتم، همچنان‌که مشتاقانه به یکی از سخنرانی‌های استاد در گوانگژو که در حال پخش بود گوش می‌دادم، تمام افکار از ذهنم رفتند.

آن گروه ظهر برای ناهار آماده شدند. احساس می‌کردم از نظر معنوی و جسمی تقویت شدم. وقتی داروهایم را برمی‌داشتم چند تمرین‌کننده دعوتم کردند با آنها ناهار بخورم. به آنها گفتم دنبال مقداری آب هستم که داروهایم را بخورم، اما آنها گفتند: «به بیماری‌ات فکر نکن. اگر واقعاً می‌خواهی درمان شوی، این عقیده و تصور بشری بیمار بودن را رها کن. استاد به تو کمک می‌کنند.»

تمرین‌کنندگان مرا به نودل فروشی بردند و یک کاسه نودل برایم سفارش دادند. مدت دو ماه بود که اشتهای خوبی نداشتم و هر چیزی می‌خوردم یا می‌نوشیدم حالت خفگی به من دست می‌داد. اما آن بوی خوش اشتهایم را تحریک کرد و یک کاسه نودل را کامل خوردم. در شگفتی قدرت استاد و دافا مانده بودم.

بعد از ناهار به ادامه سخنرانی استاد گوش دادم. آن شب، در منزل حدود نیم ساعت همان کار را انجام دادم، سبک و پرانرژی بودم. به شوهرم گفتم: «من بهبود یافته‌ام!» سپس یک کاسه بزرگ فرنی را با ولع خوردم. خانواده‌ام حیرت‌زده اشتهای شدیدم را دیدند و فریاد کشیدند: «فالون گونگ واقعاً معجزه‌آسا است!»

همچنان که فا را مطالعه می‌کردم، متوجه شدم که امکان دارد رنجی که از بدرفتاری شوهرم متحمل شدم به دلیل بدهی کارمایی ناشی از زندگی‌های گذشته باشد.

اگرچه شوهرم از بهبودی‌ام خوشحال بود و دیگر کتکم نمی‌زد اما هنوز گاه‌گاهی توهین می‌کرد. در چنین موقعیت‌هایی، به‌آرامی از استاد می‌خواستم تا به من کمک کنند که توهین‌های شوهرم را تحمل کنم، به این طریق می‌توانستم بدهی کارمایی‌ام را هرچه سریع‌تر بازپرداخت کنم. شوهرم که دیگر نمی‌توانست واکنشی را در من تحریک کند، به‌تدریج مهربان‌تر شد و خانواده‌مان در هماهنگی به‌سر می‌برد.

افکار و اعمال درست

جیانگ زمین، رهبر سابق حزب کمونیست چین و همدستانش آزار و شکنجه وحشیانه فالون گونگ را در ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹ شروع کردند. در مقابل تبلیغات دولت علیه فالون گونگ، در اینکه استاد و دافا هیچ کار نادرستی انجام ندادند، راسخ بودم. حتی مشاجره‌های شوهرم که از ترس می‌خواست تمرین را متوقف کنم تأثیری در تصمیمم در ادامه تزکیه نداشت.

یک روز من همراه پنج هم‌تمرین‌کننده دیگر برای شرکت در جلسه مطالعه گروهی فا به منزل تمرین‌کننده دیگری در روستای مجاور رفتیم. در راه برگشت، پلیس محلی هر شش نفرمان را به اداره پلیس احضار کرد تا برای این کارمان توضیح دهیم.

به پلیس گفتم که ما فقط فا را مطالعه کردیم و تجربیات تزکیه‌مان را به اشتراک گذاشتیم و این جرم نیست. پس از مقداری بررسی، مأموران گفتند که هر کدام از ما باید در حدود پانصد یوآن جریمه بپردازیم و اظهاریه‌ای را امضاء کنیم که تمرین تزکیه را رها می‌کنیم.

تمرین‌کنندگانی که انتخاب می‌کردند جریمه بپردازند و اظهاریه را امضاء کنند، همان روز اجازه داشتند به منزل برگردند. رئیس پلیس از من پرسید که چرا حاضر به پرداخت جریمه و امضاء آن نامه نیستم. پاسخ دادم: «من هیچ پولی ندارم. به‌علاوه، هیچ خلافی انجام ندادم، بنابراین چیزی برای گفتن ندارم.» پلیس آن شب مرا در اداره حبس کرد.

روز بعد جریمه‌ام به هزار یوآن افزایش یافت و مکرراً از من می‌خواستند در ادامه تمرین تزکیه تجدید نظر کنم. پاسخ می‌دادم: «استاد به من آموختند که فرد خوبی باشم و بیماری‌ام را درمان کردند. شما این معجزه را خودتان دیده‌اید.»

هنگامی که حبس بودم، در تمیز کردن اداره پلیس پیشقدم شدم. حیاط جلویی و پشتی را جارو ‌زدم، ظروف‌شان را ‌شستم، آشپزخانه را تمیز کردم و پرده‌های‌شان را شستم. شاید اعمالم آنها را تحت تأثیر قرار داد. روز چهارم، رئیس مرا به منزل فرستاد با این شرط که فعالیت‌های تزکیه‌ام را محدود به منزل کنم.

وقتی به منزل رسیدم، به‌طور منظم به مطالعه فا و انجام تمرینات ادامه دادم. در ظهر و شب، برای روشنگری حقیقت درباره دافا بیرون می‌رفتم، هر جا که می‌رفتم برچسب‌های روشنگری حقیقت را می‌چسباندم.

یک روز صبح در سپتامبر ۲۰۰۴، همچنان‌که در مزرعه‌ام در حال برداشت سیب‌زمینی‌‌ها بودم، دو تن از مسئولین روستا از من خواستند که به منزل بروم. وقتی برگشتم چهار مأمور پلیس را دیدم که نزدیک به خانه‌ام ایستاده‌اند، دو تن از اداره پلیس محلی و دو تن از اداره پلیس شهر بودند.

یکی از آنها از من پرسید: «چه مدتی فالون گونگ تمرین می‌کنی؟» پاسخ دادم: «بیش از ده سال دچار یک بیماری مزمن بودم تا اینکه فالون گونگ مرا درمان کرد. اگر فالون گونگ نبود، خانواده‌ام از هزینه‌های پزشکی ورشکست می‌شد و من اینجا نبودم تا با شما صحبت کنم. استادم به من آموختند شخص خوبی باشم و ملاحظه دیگران را بکنم. مهم‌تر اینکه ایشان دنبال قدرت یا ثروت نیستند، اما دائماً سختی می‌کشند که موجودات ذی‌شعور را نجات دهند.»

مأموران پلیس قادر به پاسخگویی به سؤالات نبودند و خواستند که خانه را تفتیش کنند. هنگامی که در را باز می‌کردند، افکار درست فرستادم، از استاد کمک خواستم که کتاب‌های دافا و مطالب روشنگری حقیقت از دید پلیس پنهان بماند. باوجود کاوش و بررسی، پلیس درنهایت دست خالی رفت. این ماجرا سه بار دیگر هم اتفاق افتاد، هربار همچنان مانند بار اول ناموفق بودند. از اینجا متوجه شدم که افکار و اعمال درست‌مان می‌تواند تأثیرات شیطان را ازبین ببرد و امنیت‌مان را تضمین کند.

بهبودی شگفت‌انگیز خانم سون

در سال ۲۰۱۲، کار رسیدگی به امور منزل خانم سون را که تقریباً ۸۰ ساله بود، قبول کردم. او سابقه سکته مغزی داشت، و به فشار خون بالا، دیسک کمر و گلو درد مزمن مبتلا بود.

خانم سون گفت: «ما یک خانواده بسیار معنوی هستیم. یک اتاق به عبادت بودا اختصاص داده شده است که هر روز آنجا عود می‌سوزانم و دعا می‌کنم. تو هم به‌عنوان یک کارمند باید روزانه عبادت و دعا کنی.»

پاسخ دادم: «من نمی‌توانم چنین مراسمی را انجام دهم. من فالون دافا را تمرین می‌کنم، قانون بزرگ جهان. ازآنجا‌که پیشنهاد کارتان را پذیرفته‌ام، مایلم این نواحی را به‌عنوان بخشی از کارم تمیز کنم. اما نمی‌توانم این چیزها را عبادت کنم. اگر با شرایطم موافق نیستید، من از اینجا می‌روم.» او شرایطم را پذیرفت.

از صمیم قلبم تصمیم گرفتم برای نجاتش تلاش کنم. به‌این‌منظور خوبی تمرین‌کنندگان فالون دافا را به نمایش گذاشتم، کارهای خانه‌ را به بهترین وجه ممکن انجام می‌دادم، خانواده‌اش تا حد زیادی تحت تأثیر قرار گرفتند. در همان زمان، مکرراً به او یادآوری کردم که برای بهبود وضعیت سلامتی‌اش این عبارت را صمیمانه تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری خوب است.»

مکرراً افکار درست می‌فرستادم، از استاد درخواست ‌کردم خانه‌اش را پاک کنند. یک روز، خانم سون و پسرش آنفلوآنزا گرفتند و من آنها را تا بیمارستان همراهی کردم. باوجودی‌که من نیز برخی از علائم آنفلوآنزا را نشان دادم، پیشنهادشان را که هزینه دارو و درمانم را می‌پردازند، مؤدبانه رد کردم. بعد از یک شب مطالعه فا و تمرینات به‌سرعت بهبود یافتم. سرعت بهبودی‌ام خانم سون را شگفت‌زده کرد.

این موضوع او را متقاعد کرد تا پیشنهادم را امتحان کند. سه روز کامل مدام تکرار می‌کرد: «فالون دافا خوب است.» سه شب بعد، یک دی‌وی‌دی روشنگری حقیقت برایش پخش کردم و متوجه یک تغییر تدریجی در تفکرش شدم. سپس سخنرانی استاد را برایش پخش کردم. هر چقدر بیشتر گوش می‌داد، احساس راحتی بیشتری می‌کرد. قبل از اینکه از من بخواهد که حرکات تمرینات را به او یاد بدهم، یک دور کامل جوآن فالون را با دقت خواند. بیماری‌هایش ظرف سه هفته ناپدید شدند.

خانم سون از من بسیار تشکر کرد، گفت: «اگر زودتر تو را دیده بودم، شوهر مسنم براثر دیابت فوت نمی‌کرد.» در جوابش گفتم: «شما واقعاً باید از استاد نیک‌خواه‌مان تشکر کنید، زیرا ایشان به شما کمک کردند.»

http://en.minghui.org/html/articles/2016/10/9/159468.html