(Minghui.org) درود استاد محترم! درود هم‌تمرین‌کنندگان!

مایلم تجربه‌ تزکیه‌ام پس از کسب فا و تجربه سفر روشنگری حقیقتم را با هم‌تمرین‌کنندگان باشتراک بگذارم.

استاد در آموزش فا در کنفرانس فای غرب میانه، ایالات متحده بیان کردند:

«هر یک از شما می‌توانست کتابی درباره روند تزکیه‌اش بنویسد، برخی از آنچه درباره‌اش می‌دانید و برخی از آنچه هنوز درباره‌اش روشن نیستید یا از آن آگاهی ندارید، زیرا عوامل دیگری نیز پشت این صحنه‌ها در کار هستند. پس از اینکه به کمال رسیدید، خواهید دید که روند تزکیه هر شخص روندی است که در آن تقوای عظیم خود را بنیان می‌نهد. فقط آنگاه می‌توانید شکوه یک موجود را ببینید.»

رها کردن شهرت در دنیای بشری و پیمودن مسیر الوهیت

در یک مدرسه معتبر در چین تدریس می‌کردم. معلمی عالی بودم که همه به دنبالش بودند و بسیار مورد احترام والدینِ دانش‌آموزان، جامعه و سایر مدارس بودم. فکر می‌کردم فرد خوبی هستم که کمک‌های بسیار زیادی به جامعه کرده است.

فقط پس از اینکه فا را در سال ۱۹۹۸ کسب کردم، متوجه شدم که آلوده تعداد زیادی از عادات جامعه مدرن شده‌ام. سپس درک کردم که فقط اگر خودم را مطابق الزامات حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری نگه دارم، می‌توانم شخص واقعاً خوبی شوم.

اما به راحت‌طلبی وابسته بودم و نمی‌توانستم شهرت و ثروتی را که شهرت به‌دنبال دارد، رها کنم. ناآگاهانه حرفه و اعتبارم را در اولویت اول گذاشته بودم و تزکیه‌ام را در اولویت دوم. بنابراین خیلی مشکل بود که به جلو پیش بروم.

رنج و محنت‌ها یکی پس از دیگری می‌آمدند. پس از اینکه آزار و شکنجه آغاز شد، یک روز در سال ۲۰۰۰، نگهبانی کنارم توقف کرد تا با من صحبت کند. سعی کرد مرا مجبور کند تزکیه را رها کنم و می‌خواست دخترم را نیز ترغیب کنم که همین کار را انجام دهد.

در مواجهه با این وضعیت، اولین امتحان مرگ و زندگی را تجربه کردم: آیا به شهرت و ثروت می‌چسبم یا به تزکیه کردن ادامه می‌دهم؟ پس از یک هفته فکر کردن سخت و تلخ، تصمیم حیاتی‌ام را گرفتم. باید همه چیز را رها می‌کردم و به تزکیه کردن ادامه می‌دادم.

وقتی نگهبانان سر کار نبودند، خانه را ترک ‌کردم، به کانادا رفتم و در مسیر جدیدی از تزکیه گام نهادم.

در ابتدا که به کشور آزاد کانادا آمدم، احساسی عالی داشتم. می‌توانستم تمرین‌ها را آزادانه انجام دهم و به‌طور آزاد فا را مطالعه کنم. هر چیزی که می‌خواستم را می‌توانستم انجام دهم. طی این سال‌ها، هر روز بیرون می‌رفتم تا حقیقت را روشن کنم و کریسمس و شب‌های سال نوی زیادی را جلوی کنسولگری چین گذراندم.

سفر تزکیه‌ام آسان و بدون مشکل نبود. وابستگی‌هایم به راحت‌طلبی، غرور، ترس و اعتبار باعث شده بود که احساس کنم تزکیه خیلی مشکل است. هر روز حقیقت را روشن می‌کردم، اما در درونم خوشحال نبودم. با این نگرش، وقتی حقیقت را روشن می‌کردم، مردم اغلب به من دشنام می‌دادند.

وقتی شخصی به من دشنام می‌داد، با او بحث می‌کردم. زیرا می‌ترسیدم گردشگران تقریباً هر روز سؤال کنند که اهل کجا هستم. عوامل مخفی از من عکس گرفتند و عکس‌ها را برای کارفرمای سابقم در چین و اداره امنیت ملی فرستادند.

از شغل معلمی اخراج شدم. مدیران مدرسه، بستگانم را در چین تحت فشار قرار دادند. هنوز به ترسم چسبیده بودم و فقط می‌خواستم پنهان شوم. هرچه بیشتر می‌خواستم پنهان شوم، موانع بزرگ‌تر می‌شدند. این آزمایش دیگری از مرگ و زندگی بود. نمی‌توانستم امیال مردم عادی برای شهرت و منافع شخصی را رها کنم. می‌ترسیدم هر آنچه را در چین دارم، ازدست بدهم.

ازطریق مطالعه مستمر فا و تبادل تجربه، عمیقاً تحت تأثیر فای استاد قرار گرفتم. به‌تدریج درک کردم وقتی با یک دست به چیزهای بشری چسبیده‌ام و با دست دیگر به چیزهای الهی، هیچ راهی وجود ندارد تا بتوانم بر رنج و محنت‌ها غلبه کنم.

اگر در جامعه بشری به‌دست می‌آوردم، در تزکیه بیشتر ازدست می‌دادم و مسیرم به سوی الوهیت حتی مشکل‌تر می‌شد. وقتی این را تشخیص دادم و چمدان وابستگی‌هایم را رها کردم، از سر تا شست پا احساس سبکی کردم. گویا لایه‌ای از بشری بودن را دور انداخته بودم.

استاد نیک‌خواه به‌طور پیوسته کارمایم را ازبین بردند. طی آن زمان، اغلب انقباض و گرفتی عضلانی را تجربه می‌کردم، گویا پوستم کشیده و پاره پاره می‌شد. گاهی چنان درد زیادی داشتم که روی زمین به خود می‌پیچیدم.

یک شب، از شدت درد بیدار شدم. یکی از بدن‌های قانون استاد را دیدم. آن روی تلویزیونی نشسته بود که نُه سخنرانی استاد از آن پخش می‌شد. نمی‌توانستم آنچه را می‌بینم، باور کنم. آرام آنجا نشستم، چشمانم را مالیدم و دوباره نگاه کردم. آن قطعاً روشن و واضح بود. بدن قانون استاد روبرویم نشسته بود.

با چشمان اشک‌بار، به بدن قانون استاد نگاه کردم. وقتی خورشید طلوع کرد، بدن قانون استاد بآرامی ناپدید شد. ناگهان متوجه شدم که استاد در همه رنج و محنت‌ها مراقبم هستند و هر چیزی را برای من تحمل کرده‌اند. عمیقاً سپاسگزارشان بودم.

در این آزمایش و تحت مراقبت و راهنمایی استاد، قدمی به سوی الوهیت برداشته بودم. احساس می‌کردم به سمت بالا حرکت کرده‌ام. از آن زمان به بعد، وقتی حقیقت را روشن می‌کردم، احساس راحتی می‌کردم و گردشگران به‌ندرت می‌پرسیدند که اهل کجا هستم. این واقعاً حقیقت دارد که:

«با وابستگی‌های پشت سر گذاشته شده، قایق‌های سبک شده به‌سرعت حرکت می‌کنند.
با یک قلب انسانی در بند چیزی، گذر از اقیانوس، صعب و دشوار تحقق می‌یابد.» («قلب آگاه» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

تزکیه نیک‌خواهی درحین نجات دادن مردم

بعداً یک بار با آزمایش دیگری مربوط به روشنگری حقیقت مواجه شدم. پس از ترک چین، تجربه کردم که چطور چینی‌ها تحت تأثیر فرهنگ حزب به‌طور عمیق مسموم شده‌اند. آنها کارمای زیادی داشتند و کلام و رفتارشان مرا ناراحت می‌کرد. واقعاً نمی‌خواستم آنها را تصدیق کنم.

هر زمان با چینی‌ها صحبت می‌کردم، احساس می‌کردم که برخلاف خواستم عمل می‌کنم. خیلی احساس خستگی می‌کردم. نمی‌توانستم نسبت به آنها نیک‌خواه باشم.

درحالی‌که سخنرانی‌های استاد در شهرهای مختلف را مطالعه می‌کردم، نیک‌خواهی عظیم استاد را احساس ‌کردم. استاد به تجلی موجودات ذی‌شعور در این دوره زندگی نگاه نمی‌کنند. استاد نیک‌خواه به موجودات، حتی به پلیس، نیروهای امنیتی و عوامل مخفی که در آزار و شکنجه مریدان دافا شرکت کرده‌اند، فرصت‌هایی می‌دهند. آن وظیفه من بود که وجدانشان را بیدار کنم و باعث شوم که مهربانی‌شان نمایان شود.

در «آموزش فای ارائه شده در جلسه اپک تایمز» استاد بیان کردند:

«... یک‌بار که یک موجود بشری به رستگاری نائل شود، به این منجر می‌شود که موجودات ذی‌شعور بی‌شمار پشت او نیز به‌ترتیب به رستگاری نائل شوند، و همین‌طور به معنی رستگاری تمام آن موجودات ذی‌شعور و مردم زمینی‌ِ آن گروه قومی‌ای می‌بود که او یک‌بار به‌عنوان پادشاه آنها بود. بنابراین، به رستگاری نائل شدن یک شخص چینی منجر به این می‌شود که موجودات ذی‌شعور بسیاری از قومیت‌ها در این دنیا به رستگاری نائل شوند.»

وقتی به اهمیت نجات چینی‌های عزیز پی بردم، نیک‌خواهی‌ام افزایش یافت. بدون توجه باینکه چینی‌های امروز چقدر بد شده‌اند، بدون توجه باینکه درمیان دروغ‌ها و تبلیغات حزب چقدر رفتارشان نسبت به دافا خصمانه است، استاد فقط به باور محکم آنها به دافا، وقتی به دنیای بشری پایین آمدند، نگاه می‌کنند. استاد به‌طور نیک‌خواهانه ما را ترغیب می‌کنند آنها را نجات دهیم.

استاد در آموزش فا در کنفرانس فا در استرالیا، بیان کردند:

«اگر نتوانید دشمنتان را دوست داشته باشید، آنگاه نمی‌توانید به کمال برسید.»

پس آیا درخصوص هموطنانم، آن حتی بیشتر اینگونه نیست؟

وقتی استاد قلبم را با نیک‌خواهی پر می‌کنند، احساس می‌کنم که درحال تعمیر شدن هستم. وقتی با نیک‌خواهی، قلبی واقعی برای نجات موجودات ذی‌شعور دارم، احساس می‌کنم که آن چینی‌های عزیز می‌توانند نجات یابند و درنتیجه موجودات ذی‌شعور در سیستم‌های کیهانی‌شان می‌توانند نجات یابند.

این مسئولیت بسیار بزرگی است که استاد به مریدان دافا سپرده‌اند. نمی‌توانم این فرصت گرانقدر را ازدست بدهم. از آن زمان به بعد، هر زمان آنها را می‌بینم حسی از گرما و هیجان دارم. متوجه شدم که چون ذهنیتم را تغییر دادم، چینی‌هایی که به آنها برخورد می‌کنم نیز نگرششان را نسبت به من تغییر داده‌اند، چه در مکان‌های گردشگری باشد و چه در غرفه‌های مربوط به ترویج شن یون.

خیلی با آنها گرم و صمیمی بودم و آنها نیز خیلی نسبت به من گرم بودند. گاهی تمرین‌کنندگانِ پیرامونم، فکر می‌کردند ما دوستان قدیمی هستیم، اما درواقع قبلاً هرگز همدیگر را ندیده بودیم. بدین طریق بود که شکاف بین خودم و چینی‌ها را ازبین بردم.

بسیاری از چینی‌ها می‌توانستند به‌راحتی حقایق را درک کنند و از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج می‌شدند. به‌تدریج متوجه شدم که رابطه تقدیری عمیقی با چینی‌ها دارم. درحالی‌که واقعیت‌ها را روشن می‌کردم، با تعداد زیادی از چینی‌ها دوست می‌شدم. استاد، به‌خاطر اینکه کمک کردید این رابطه تقدیری خوب را بنیان نهم، متشکرم؛ رابطه‌ای که میلیون‌ها سال منتظرش بوده‌ایم.

درک آنها از حقیقت و نجات باعث شادی و لذت من می‌شود. وقتی چینی‌ها یکی پس از دیگری حقیقت را درک می‌کنند، بسیار لذت می‌برم، گویا در امتحان ۱۰۰ نمره گرفته‌ام. درمیان سختیِ تزکیه، شادی‌ بسیار زیادی وجود دارد که نمی‌توان با پول آن را خرید.

این حالت را به‌دفعات بسیار تجربه کردم. در یک مکان گردشگری، گروهی از گردشگران از اتوبوس پیاده شدند و تعداد زیادی از روزنامه‌های اپک تایمز را گرفتند. گردشگری از من سؤال کرد: «آیا روزنامه‌هایی که دارید، همگی یک چیز هستند؟»

گفتم که محتوای هر چاپ آن متفاوت است: «اگر علاقه‌مند هستی، می‌توانی دو چاپ آن را برداری.»

سپس رفت تا مناظر را تماشا کند. حدود نیم ساعت بعد، مردی چینی دوان‌دوان از خانه اپرای سیدنی به سمت من آمد. با شادی لبخندی زد و گفت: «آیا هیچ نسخه دیگری از چاپ‌های بیست و پنجم و بیست و ششم اپک تایمز را داری؟» او گفت که تازه خواندن نسخه بیست و هفتم و بیست و هشتم را تمام کرده است.

گفتم: «سریع تمام کردی. آیا حالا آن حقیقت را که نمی‌تواند در چین شنیده شود، درک می‌کنی.»

«بله و می‌خواهم بیشتر بدانم.»

نسخه‌ای از نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را به او دادم و گفتم: «مسئولین ارشد دولت این را با اشتیاق می‌خوانند. نگاهی بینداز. در این کتاب آنالیزهای عمیق زیادی درباره سرشت حزب کمونیست وجود دارد.» او آن را گرفت.

«ازآنجایی‌که حقیقت را درک کرده‌ای، باید از ح.ک.چ خارج شوی تا آینده‌ای ایمن را برای خود تضمین کنی.»

او گفت: «من نه عضو حزب هستم و نه عضو لیگ جوانان. هیچ چیزی وجود ندارد که از آن خارج شوم.»

«آیا به پیشاهنگان جوان نپیوسته‌ای؟»

«در زمان جوانی بود که پیوستم. مدت‌های زیادی از آن زمان می‌گذرد.»

با بردباری توضیح دادم که چرا او باید از پیشاهنگان جوان خارج شود. او پس از درک این موضوع، سرش را به علامت تأیید تکان داد و گفت: «آه، بنابراین مهم است که از پیشاهنگان جوان خارج شوم. پس لطفاً کمک کن از حزب خارج شوم.»

سپس برگشت و به سمت خانه اپرای سیدنی رفت. پس از گذشت مدتی، دخترش را آورد. او تمرین‌کننده دیگری را که حقایق را روشن می‌کرد، دیده بود و از او خواسته بود تا با دخترش صحبت کند.

دخترش پس از شنیدن حقایق، با میل و علاقه حزب را ترک کرد. پس از مدت کوتاهی، همسرش را نیز آورد و از تمرین‌کننده‌ای خواست تا حقایق را برایش روشن کند. در ابتدا همسرش گفت که این چیزها را باور ندارد.

این تمرین‌کننده گفت: «هم دخترتان و هم شوهرتان موافقت کردند از حزب خارج شوند. چرا شما هم خارج نمی‌شوید؟ آیا عالی نخواهد بود که کل خانواده در آرامش زندگی کند؟ چیزی برای ازدست دادن وجود ندارد. وقتی بلای حقیقی نازل می‌شود، کل خانواده‌ات درامان خواهند بود. آیا آن عالی نخواهد بود؟»

بدین تریب همسر نیز مواقت کرد از حزب خارج شود. در آن لحظه، آن مرد دوان‌دوان به سمت ما آمد و از مریدان دافا صمیمانه تشکر کرد  که کمک کردیم کل خانواده‌اش از ح.ک.چ خارج شوند.

زمانی دیگر، فلایرها را بین تعدادی از گردشگران توزیع می‌کردم که تازه از اتوبوس پیاده شده بودند. درباره پیام نوشته شده روی بنرهایمان به آنها گفتم. آنها از شنیدن حقایق شوکه شدند. راهنمای تور با عجله به سوی آنها آمد و آنها شروع کردند به سمت خانه اپرای سیدنی بروند.

ناگهان گردشگری از آن طرف خیابان برایم دست تکان داد. او گفت می‌ترسید افراد در گروهِ تورشان ببینند که من با او صحبت می‌کنم و اینکه ممکن است او را به این دلیل سرزنش کنند. او درباره فالون گونگ و «رویداد خودسوزی» در میدان تیان‌آن‌من سؤالات زیادی پرسید.

یکی یکی به سؤالاتش پاسخ دادم.

اضطراب در چهره‌اش ازبین رفت. با خوشحالی گفت: «پس فالون گونگ این است. آن در سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفته است. حقیقتاً خوب است که براساس حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری فرد خوبی باشی. این چیزی است که در چین درحال ازدست رفتن است. مردم به یکدیگر اعتماد ندارند. آنها دیوارهایی بین یکدیگر می‌سازند. فضای اجتماع در هرج‌ومرج است. واقعاً می‌خواهم با تمرین‌کنندگان فالون گونگ باشم. آن یک سرزمین پاک است. معلوم شده که رویداد خودسوزی یک حقه بود. وقتی برگردم، به دوستان و خانواده‌ام خواهم گفت که رویداد خودسوزی حقه‌ای بیش نبود.»

درحالی‌که می‌رفت، شماره تلفن و جزئیات وی‌چتش را به من داد. امیدوار بود که بتوانیم با هم در تماس باشیم و اینکه همچنان برایش اطلاعات روشنگری حقیقت را بفرستم.

از آن زمان، می‌توانستم ببینم که چینی‌ها شبیه خانواده‌ام هستند. در یک دوره زمانی کوتاه، اعتماد دوطرفه‌ای بین ما به‌وجود آمد. فای استاد و اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری شکاف‌های بین مردم را حل‌وفصل می‌کنند.

در روشنگری حقیقت، هدفی برای خودم تعیین کردم: سبب شوم مردم نیکخواهی مریدان دافا را احساس کنند و کمک کنم تا ببینند آنچه ما انجام می‌دهیم واقعاً به‌خاطر خودشان است.

تمام سعی خودم را می‌کنم تا با خرد و به روش‌هایی که مردم عادی بتوانند درک کنند، حقیقت را روشن کنم، به‌طوری که بتوانند ببینند مریدان دافا صاحب دانش و ارزش‌های اخلاقی بالا هستند و افرادی که در دافا تزکیه می‌کنند، مورد احترام سایرینند. گردشگران چینی ازطریق کلام و رفتار مریدان دافا زیبایی دافا را تجربه کرده‌اند.

طی دو سال گذشته، از وقت آزاد خود استفاده کرده‌ام تا حقیقت را ازطریق اینترنت روشن کنم. بدین ترتیب با چینی‌های سرزمین اصلی چین از تمام اقشار جامعه، درتماس بوده‌ام. هنگامی که حقیقت را برایشان روشن می‌کنم، احساس می‌کنم بسیاری از موجودات ذی‌شعور با رابطه تقدیری منتظرند تا حقیقت را بشنوند.

طوری است که گویا آنها زمانی از بستگان من بودند. وقتی حقیقت را درک می‌کنند، خیلی به من اعتماد می‌کنند. درباره سختی‌هایی که در زندگی متحمل شده‌اند، سقوط اخلاقیات بشری و حتی اینکه چطور فریب دوستانشان را خوردند، به من می‌گویند.

وقتی چینی‌ها درک می‌کردند که سختی‌هایشان به‌خاطر حزب کمونیست است، می‌پرسیدند آیا راه فراری وجود دارد. به آنها می گفتم که خروج از ح.ک.چ می‌تواند آنها را نجات دهد. وقتی به افراد بانفوذ برخورد می‌کردم، سعی می‌کردم اطلاعات مربوط به آنها راپیدا کنم و پست‌هایی برایشان بفرستم که به موقعیتشان ربط داشته باشد و سطح پذیرششان را مورد بررسی قرار دهم.

درحالی‌که با هم دوست می‌شدیم، قدم دیگری برمی‌داشتم و به آنها درباره آزار و شکنجه می‌گفتم. اخبار جهان را که در سراسر جهان پخش می‌شد، برایشان می‌فرستادم. آنها می‌توانند مهربانی و خلوص مرا احساس کنند. می‌توانند احساس کنند که روحشان پاک می‌شود. می توانند احساس کنند که درک مریدان دافا بالاتر از باقی مردم است. آنها مایلند با من صحبت کنند.

یک بار با فردی از کادر اداری استانی از شِبِی صحبت می‌کردم. او می‌خواست با من به‌صورت صوتی صحبت کند. طی صحبتمان یکی از زیردستانش به دفترش آمد تا تأیید اسناد خاصی را بگیرد. از من خواست منتظر بمانم تا او اسناد را امضاء کند و بعد به صحبتمان ادامه دهیم.

برای مدتی صحبت کردیم، سپس گفت: «قول می‌دهم که دیگر دوباره در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان فالون گونگ شرکت نکنم و برای تمرین‌کنندگان فالون گونگی که در اینجا کار می‌کنند، دیگر مشکل درست نکنم.»

او از حزب هم خارج شد. آدرسش را با اطمینان برای من فرستاد. امیدوار بود که بتوانیم در تماس بمانیم و مرا دعوت کرد تا اگر به چین برگشتم، به دیدارش بروم. او گفت دوست دارد بروم و از زادگاهش دیدن کنم.

گاهی با افرادی روبرو می‌شدم که حقیقت را درک نمی‌کردند، که دشنام می‌دادند و انواع و اقسام چیزهای توهین‌آمیز می‌گفتند. در این حالت‌ها به‌آرامی و با متانت با آنها صحبت می‌کردم.

درست همانطور که استاد در «آموزش و تشریح فا درکنفرانس فا در متروپولیتن نیویورک» بیان کردند:

«در حقیقت، در رابطه با بسیاری از چیزها اگر شما با آرامش و با ملایمت با مردم صحبت کنید و معقولانه آن چیزها را اداره کنید، درمی‌‏یابید که خردتان مثل چشمه‌‏ای جریان می‌‏یابد، و هر جمله‌‏تان دقیقاً به هدف می‌‏خورد، و هر جمله حقیقت را بیان می‌‏کند. به هر حال به محض اینکه وابسته یا مضطرب شوید، یا نوعی قصد و نیت قوی داشته باشید، خرد شما رفته است، و دلیلش این است که در آن زمان شما دوباره به طرف بشری‌‏تان برگشته‌‏اید، درست است؟ باید بهترین سعی‌‏تان را بکنید که از افکار درست استفاده کنید و بهترین سعی‌‏تان را بکنید که در حالت یک تزکیه‌‏کننده باشید، و نتایج عالی خواهند بود.»

پس از بیش از ده سال روشنگری حقیقت، می‌توانم تغییرات عظیمی در چینی‌های عزیز ببینم. متشکرم استاد و متشکرم دافا، برای اینکه به من مهربانی و نیک‌خواهی دادید و مرا قادر ساختید تا رابطه تقدیری خوبی با موجودات ذی‌شعور بنیان نهم و به من- موجودی با کارمای بسیار زیاد- اجازه دادید تا در جاده برگشت به خود واقعی حقیقی‌ام قدم بگذارم.

اصلاح فا حالا شتاب گرفته است. ما مریدان دافا باید زمان باقیمانده را گرامی بداریم؛ زمانی که استاد آن را طولانی کرده‌اند تا بتوانیم تعداد بیشتری از مردم را نجات دهیم.

این تجربۀ تزکیه‌ام درخصوص روشنگری حقیقت و نجات مردم طی چند سال گذشته است. لطفاً به هر چیز نادرستی که می‌بینید، اشاره کنید.

مایلم شعر «شکوفه‌های آلو» استاد از هنگ یین ۲ را با همگان باشتراک بگذارم:

«مانند گل نیلوفر آبی در دنیای تیره، میلیون‌ها و میلیاردها شکوفۀ آلو گل می‌دهد
بادهای سرد، فقط زیبایی‌شان را برجسته می‌کند
روزهای پیاپی برف و باران می‌بارد، اشک خدایان و بوداها
که در انتظار بازگشت شکوفه‌های آلو هستند
در وابستگی‌های دنیوی گم نشوید
در افکار درست استوار باشید
از روزگاران گذشته تا به امروز
برای همین یکبار است.»

متشکرم استاد، متشکرم هم‌تمرین‌کنندگان.

(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه فالون دافای استرالیا ۲۰۱۶)

http://en.minghui.org/html/articles/2016/10/9/159473.html