(Minghui.org) دختری جوانم که پزشکان تشخیص دادند به سرطان مبتلا شدم. به دلیل اینکه همیشه درد داشتم، احساس میکردم که معنای زندگی را گم کردهام. آنگاه درباره فالون دافا شنیدم و دیدگاهم به زندگی تغییر کرد.
وارد شدن فالون دافا به زندگیام
پیش از شروع تمرین فالون دافا، کتابهای معنوی زیادی را مطالعه کرده بودم چراکه در جستجوی هدف زندگی بودم و میخواستم بدانم چرا انسان باید از میان تولد، پیری، بیماری و مرگ بگذرد. فیلسوفان درباره این سؤالات بحث کرده، اما جوابی برای آنها نیافته بودند.
پس از درمانهای پزشکی، هنوز درد داشتم. انواع و اقسام درمانهای دیگری را نیز که شنیده بودم، امتحان کردم اما تأثیری در بهبودم نداشت.
پس از آن با فالون دافا آشنا شدم. پس از خواندن جوآن فالون، کتاب اصلی این تمرین، پاسخ بسیاری از سؤالاتم را یافتم. ترسم از مرگ از بین رفت و به جای آن قلبم پر از امید شد.
در ابتدا انجام تمرینات آسان نبود اما من مقاومت کردم. در حال انجام یک ساعت مدیتیشن، خصوصاً نیم ساعت آخر، احساس میکردم گویا تمام منافذ عرقم در حال سوختن است یا مثل اینکه روی یک بالش پر از سوزن نشستهام.
استاد بیان کردند:
«نمیتوانید حتی آن مانع را بگذرانید، و بعداً وقتی خودتان تزکیه کنید بسیاری از مشکلات بزرگ را خواهید داشت، پس اگر نتوانید حتی بر این فائق شوید، به من بگویید، چگونه قصد دارید تزکیه کنید؟ نمیتواند حتی بر چنین چیز کوچکی فائق شوید؟ همگی قطعاً میتوانید بر آن چیزها غلبه کنید...» (جوآن فالون)
در حین درد کشیدن، کلام استاد را به یاد آوردم و احساس کردم به من دلگرمی میبخشند بنابراین تا پایان یک ساعت در وضعیت لوتوس کامل نشستم. وقتی ایستادم بدنم هنوز میلرزید و دستهایم یخ کرده بود.
از آن به بعد هر گاه احساس درد داشتم، هنگ یین را میخواندم. درد مدیتیشن تا مدتی ادامه داشت.
پس از چند ماه تمرین دافا، سالمتر و زیباتر به نظر میرسیدم. وقتی مردم درباره این تغییرات سؤال میکردند، میگفتم که از مزایای تمرین دافا بهرهمند شدهام.
بهبودی در ظاهر
مدتها بود که به دلیل ابتلا به سرطان و دردهای ناشی از آن، به ظاهرم اهمیتی نمیدادم. لباسهای کهنه میپوشیدم و قیافهای آشفته داشتم. شخصی به من گفت که باید به ظاهرم رسیدگی کنم. فکر میکردم مرگ یا زندگی دیگر مهم نیست، پس چرا باید به ظاهرم اهمیت دهم؟
استاد بیان کردند:
«برخی از افراد در چین پس از شروع به تمرین ناگهان دیگر به آراستگی ظاهرشان توجه نکردند. بدیهی است که یک فرد باید لباسش آراسته و همیشه تمیز و مرتب باشد. بههمان شکلی که یک انسان باید باشد. اما آنها نامرتب و ژولیده، تا مرحله تقریباً بیشرم پیش رفتند. این غیرقابل قبول است. [شیوهای که ما تزکیه میکنیم] راهی نیست که ژانگ سانفنگ [۶] دائو را سالها پیش تزکیه کرد. شما در جامعه مردم عادی تزکیه میکنید. حداقل باید مانند یک انسان شایسته و معقول باشید. خدایان بالاتر از موجودات بشری هستند و باید حتی بهتر رفتار کنند- باید از هر لحاظ بهتر عمل کنند.» (آموزش فا در کنفرانس سوئیس)
پس از خواندن صحبتهای استاد، موهایم را شانه زدم و چند دست لباس مناسب خریدم.
فروشگاهی که راهاندازی کرده بودم، در دوران بیماریام رونقی نداشت. بنابراین دکور آن را تغییر دادم و زمان زیادی را در آنجا صرف کردم. بر اساس اصول جهانی فالون دافا، حقیقتـ نیکخواهیـ بردباری زندگی میکردم و کسب و کارم بهتدریج رونق گرفت.
حقایق درباره دافا
به اولین کسی که کمک کردم تا حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن را ترک کند، بانویی شصت ساله بود که از فروشگاهم خرید میکرد. با او درباره دافا حرف زدم و گفتم که بیشتر مأموران دولت فاسد هستند و اخلاقیات مردم رو به انحطاط است.
برایش بیشتر درباره بیماریهای جامعه صحبت کردم و اینکه چگونه ح.ک.چ برداشت عضو از تمرینکنندگان زنده فالون دافا را انجام میدهد. او شوکه شد و موافقت کرد تا ح.ک.چ را ترک کند.
او شالی با طرح اسکلت دور گردنش میانداخت. گفتم که برای او بستن چنین شالی اصلاً خوب نیست. اجازه داد که آن را از دور گردنش باز کنم. به او یک روسری زیبا با رنگهای شاد دادم و آن یکی را کنار انداختم. او حاضر نبود روسری را قبول کند مگر پول آن را پرداخت کند.
صبح روز بعد وقتی فروشگاه را باز کردم و افکار درست فرستادم، بوی مطلوب غذا به مشامم رسید. آن خانم برایم ماهی پخته و کوفته آورده بود.
او گفت که میخواهد اصول حقیقتـ نیکخواهیـ بردباری را دنبال کرده و شخص خوبی باشد. از من تشکر کرد که روز قبل با او درباره دافا صحبت کردم.
قضاوت نکردن دربارۀ دیگران از روی ظاهر
چندی پیش بانویی میانسال به فروشگاهم آمد که از لهجهاش متوجه شدم اهل شهر دیگری است. لباس خوبی به تن داشت اما رفتارش دوستانه نبود. فکر کردم شاید عضو ح.ک.چ باشد. دروناً با خودم درگیر بودم که آیا با او درباره دافا صحبت کنم یا نه؟ سپس متوجه شدم که این فکر درستی نیست.
ابتدا درباره کالایی که میخواست بخرد حرف زدم و بعد درباره دافا. او موافقت کرد تا ح.ک.چ را ترک کند.
گفت که نام خانوادگیاش ژنگ است. به او نام مستعاری دادم و برایش توضیح دادم که این نامی که برایش انتخاب کردم معنیاش این است «سرشت حقیقی نمایان خواهد شد.»
قبل از اینکه جملهام را تمام کنم فریاد زد: «میدانم، میدانم. چیزی که گفتید واقعاً مناسب من است. نام خانوادگی که به شما گفتم جعلی بود. دفترتان را بیاورید تا نام خانوادگی حقیقیام را بنویسم.» نام خانوادگیاش لی بود، مانند استاد و من. هر دو خندیدم.
از زمانی که تمرین دافا را شروع کردهام دو سال گذشته است. هر روز هر پنج تمرین را انجام دادهام و مواقعی که در فروشگاه مشغول نباشم، کتابهای دافا را از بر کرده و تکرار میکنم. همچنین با مشتریهایم درباره فالون دافا صحبت میکنم و به آنها کمک میکنم تا ح.ک.چ را ترک کنند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.