(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۷ شروع کردم. شوهرم دو رابطه عاشقانه خارج از ازدواج داشت و زندگی زناشویی‌ام در مرز نابودی بود. از طریق تزکیه، توانستم که وابستگی‌هایم به احساسات را ازبین ببرم و بر این مشکلات در زندگی زناشویی‌ام غلبه کنم.

اولین بحران زناشویی

شوهرم بعد از اولین رابطه عاشقانه خارج از ازدواجش می‌خواست که طلاق بگیرد. من نمی‌خواستم طلاق بگیرم چراکه پسرمان جوان بود. با سایر تمرین‌کنندگان درباره شرایطم صحبت کردم. آنها گفتند که یا زمان ازبین بردن وابستگی‌ام به احساسات است یا اینکه دوران زندگی زناشویی‌ام به سر رسیده است.

ما درخواست طلاق دادیم. دادگاه حکم داد که شوهرم شش ماه نفقه به من پرداخت کند اما من آن را نپذیرفتم.

پدر شوهرم در در بستر بیماری بود، بنابراین مسئولیت مراقبت از او را به عهده گرفتم و او را حمام می‌بردم.

یکبار زمانی که شوهرم بیرون بود دوست دختر شوهرم بیمار شد. بنابراین او را به دکتر بردم و ۵۰۰ یوآن برای درمانش به او قرض دادم. او بسیار سپاسگزار بود. توضیح دادم که استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، به ما یاد دادند که از اصول حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری پیروی کنیم و برطبق آنها با دیگران رفتار کنیم.

او بعداً شوهرم را ترک کرد. شوهرم به اشتباه خود پی‌برد و به سمت من برگشت و همچنین درک مثبتی درباره فالون دافا کسب کرد.

بعد از شروع آزار و شکنجه در سال ۱۹۹۹، سرپرستش از او پرسید که آیا من هنوز فالون دافا را تمرین می‌کنم. شوهرم پاسخ داد: «فالون دافا برای سلامتی خوب است. او گاهی اوقات مدیتیشن نشسته را در خانه انجام می‌دهد.»

زمانی که به خانه آمد به من گفت: «اگر تو فالون دافا را تمرین نمی‌کردی، اینقدر با من خوب نبودی.»

ایمانم به استاد و دافا به من کمک کرد که بر این سختی غلبه کنم.

دومین بحران زناشویی

دوران خوب خیلی طول نکشید. چند سال بعد، با موج دومی از سختی‌ها مواجه شدم. این بار حتی بیشتر به من آسیب زد.

بعد از اولین طلاق‌مان شوهرم از من طلب بخشش کرد و درخواست ازدواج مجدد کرد.

چند سال بعد از اینکه مجدداً ازدواج کردیم، او دوست دختر دیگری پیدا کرد. آنها محلی را با یکدیگر اجاره کردند و می‌گفتند که باید با یکدیگر در آن مزرعه کشاورزی کنند. او آخر هفته‌ها و تعطیلات را با او سرمی‌کرد.

آزرده‌خاطر شدم و انواع و اقسام احساسات بشری ظاهر شد. یک شب دوست دخترش تماس گرفت و گفت که مردی در اطراف خانه‌اش پرسه می‌زند. او گفت که می‌ترسد که آن شب خانه تنها باشد و از شوهرم می‌خواست که در کنارش بماند.

زمانی که شوهرم به خانه آمد با او درباره این تماس تلفنی صحبت کردم و او به خانه دوست دخترش رفت. بسیار احساساتی شدم و ذهنم آشفته شده بود.

خودم را مجبور کردم که جوآن فالون را بخوانم. زمانی که این بخش را خواندم آگاه شدم:

«احساس می‌کنید که آن نادرست است، "چرا آنها اینطور با من رفتار می‌کنند؟" بسیار خوب، چرا شما قبلاً با آن‌ها بدان صورت رفتار کردید؟ می‌گویید، "من هیچ چیزی درباره گذشته نمی‌دانم. این دوره زندگی هیچ ارتباطی با آن دوره زندگی ندارد." اما به این شکل نیست.»

شاید من نیز در زندگی گذشته کار اشتباهی نسبت به آنها انجام دادم، بنابراین نباید اکنون آنها را سرزنش کنم. باید این مشکل را با نیک‌خواهی حل کنم.

با آنها صحبت کردم و امیدوار بودم که آنها نسبت به هر دو خانواده مسئولانه برخورد کنند. از دوست دخترش خواستم که درباره فرزندان و اعتبارش فکر کند.

شوهرم با زبان‌‌بازی گفت: «امروزه چه کسی این نظم و ترتیب را نمی‌پذیرد! آیا من با تو خوب رفتار نمی‌کنم؟ من همه حقوقم را به تو می‌دهم، بنابراین آیا نسبت به خانواده‌مان مسئول نیستم؟»

بعد از اینکه شوهرم به خانه آمد، بحث و گفتگویی با او داشتم.

گفتم: «از آنجا که تو او را دوست داری، باید نسبت به او مسئول باشی. چرا ما طلاق نگیریم؟»

شوهرم ناراحت شد و گفت: «چرا طلاق؟ اگر با درخواست تو همراه می‌شدم، خانواده‌مان مدت‌ها پیش ازهم پاشیده بود!»

شوهرم می‌خواست هم خانواده و هم دوست دخترش را داشته باشد. او شهوانی بود و درنهایت دچار بیماری شد. نگران او بودم.

استاد بیان کردند:

«اغلب می‌گویم اگر همه آنچه که شخص بخواهد، خیر و سعادت دیگران باشد و اگر این بدون کوچک‌ترین انگیزه شخصی یا درک و فهم شخصی باشد، هرچه که او بگوید شنونده را به گریه خواهد انداخت.» («خوش فکری» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

بخاطر شوهرم، اول مجبور بودم خودم را برطبق اصول فا تغییر دهم. توانستم نقاط ضعفش را ببینم. بنابراین به درون نگاه کردم که ببینم آیا وابستگی به شهوت و تمایل دارم، و یک به یک از شر آنها خلاص شدم.

یکسال بعد، از باتلاق احساسات و تمایلات بیرون آمدم. شوهرم تغییر کرد و زندگی خانوادگی‌ام دوباره آرامش‌بخش شد.

من با دوست دخترش مانند خواهرم رفتار می‌کردم. زمانی که عمل جراحی داشت و هیچ فرد دیگری نمی‌توانست از او مراقبت کند، از او مراقبت کردم. به او گفتم که فالون دافا به من سلامتی بخشیده است و افراد را به سمت خوب بودن هدایت می‌کند. پیشنهاد کردم که: «فالون دافا خوب است! حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری خوب است را بخواند!» به او گفتم مادامی‌که از اصول حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری پیروی کند، سالم خواهد بود.

همچنین به او کمک کردم که از حزب کمونیست چین و سازمان‌های وابسته‌اش خارج شود. او بسیار سپاسگزار بود.

او گفت: «تو با من خیلی خوب هستی. لطفاً به من کمی زمان بده و من ملاقات با شوهرت را قطع خواهم کرد.»

بعداً شوهرم را ترک کرد و تلاش کرد جای دیگری استخدام شود.

با مشکلات بسیار زیاد بر دومین بحران خانوادگی غلبه کردم. با نگاهی به گذشته، از نظر احساسی بسیار سخت بود. اگر بخاطر استاد و دافا نبود، قادر نمی‌بودم بر این مشکل غلبه کنم. تحت محافظت استاد و نیک‌خواهی دافا، بالغ شدم. اغلب شگفتی‌های دافا را با اطرافیانم به اشتراک می‌گذارم.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/10/10/159489.html