(Minghui.org)

درود استاد محترم! درود هم‌تمرین‌کنندگان!

در پائیز گذشته، خواهر شوهرم پس از تنظیم شکایت علیه جیانگ زمین، به‌طور غیرقانونی بازداشت شد. مأموران پلیس خانه‌اش را غارت کردند و کتاب‌های فالون دافا و صدها نسخه از مجلات مینگهویی، دی‌وی‌دی‌های اطلاع‌رسانی و بروشور را توقیف کردند. برای دفاع از او وکیلی را استخدام کردم.

در ادامه، مایلم مسائلی را که طی روند رهاسازی خواهرشوهرم از بازداشتگاه پیش آمد و نکاتی که از آن آموخته‌ام را به اشتراک بگذارم.

1. رها کردن احساسات بشری

خواهرشوهرم به شدت گرفتار کارهای مزرعه بود و گاهی اوقات فرصتی برای مطالعه فا نداشت. پس از اینکه بازداشت شد، به‌قدری ترسیده بود که نامه‌ای را امضاء کرد، مبنی براینکه به تمرین فالون دافا ادامه نخواهد داد.

خواهرشوهرم عضو خانواده و نیز هم‌تمرین‌کننده‌ام است. بنابراین، می‌دانستم که باید به اوکمک کنم. استاد آزار و شکنجه را تأیید نکرده‌اند، من نیز نباید آن را تأیید می‌کردم. به این ترتیب، وکیلی را استخدام کردم.

وکیل‌مدافع پس از اولین ملاقاتش با خواهرشوهرم، بسیار ناراضی به‌نظر می‌رسید. او به من گفت: «خواهرشوهرت واقعاً تمرین نمی‌کند- او حقیقت را بیان نمی‌کند

این وکیل وکالت چند تمرین‌کننده بازداشت‌شدۀ محلی را نیز بر عهده داشت. روزی با من تماس گرفت که به ایستگاه قطار بروم تا از آنجا با هم به ملاقات خواهرشوهرم و تمرین‌کننده دیگری برویم که قرار است روز بعد در دادگاه حاضر شوند. او را به بازداشتگاه بردم. دو ساعت بعد، بیرون آمد و گفت که دیگر فرصت ملاقات با خواهرشوهرم را نداشته است.

او توضیح داد: «تمرین‌کننده دیگر افکار درست قوی داشت، به همین خاطر گفتگویی طولانی با او داشتم

ناراحت شدم. این سومین باری بود که وکیل به بازداشتگاه آمده، اما با خواهرشوهرم ملاقات نکرده بود. دو ساعت باید زمان کافی برای ملاقات با هردوی آنها باشد، به فکر فرورفتم و به یاد چهره ناراحت وکیل پس از اولین دیدارش با خواهرشوهرم افتادم. حرف‌هایش هنوز افکارم را به‌خود مشغول کرده بود.

چرا وکیل نمی‌خواست با خواهرشوهرم ملاقات کند؟ سعی کردم به درون نگاه کنم. هرموقع که وکیل به شهرمان می‌آمد، همیشه او را به اطراف می‌بردم. سعی می‌کردم تسهیلاتی برایش ایجاد کنم و کارآیی‌اش در کارها بیشتر شود، آیا این کار برای خواهرشوهرم بوده یا به‌خاطر تمرین‌کنندگان دیگری (که برخی از آنها را هرگز ملاقات نکرده بودم) نیز بوده است. وقت و هزینه بسیار زیادی را صرف این کارها می‌کردم. گاهی اوقات حتی هیچ فرصتی برای صرف ناهار نداشتم. می‌دانستم که خانواده‌های تمرین‌کنندگان در شرایط سختی به‌سر می‌برند، بنابراین سعی می‌کردم بار مسئولیت آنها را نیز به‌دوش بکشم.

ناگهان، به خود آمدم: در اعماق قلبم فکر می‌کردم که چون کمک بسیاری به وکیل کرده بودم، او باید نسبت به خواهرشوهرم توجه و دقت بیشتری می‌کرد. خودخواهی و احساسات بشری‌ام را نسبت به خواهرشوهرم یافته بودم. استاد از این فرصت برای آشکار کردن وابستگی‌های خودم استفاده کردند.

وقتی عمیق‌تر فکر کردم، متوجه شدم: دلیل استخدام وکیل فقط نجات یکی از اعضای خانواده‌ام نبود، بلکه روشنگری حقیقت برای افرادی بود که در دستگاه قضایی کار می‌کردند. بازداشت هم‌تمرین‌کنندگان اتفاق بدی بود. اما می‌توانستیم وقایع بد را به وقایع خوب تبدیل کنیم.

مصمم شدم که دیگر درباره اینکه به چه کسی می‌خواستم کمک کنم، فکر نکنم. بدون توجه به اینکه آن فرد خواهرشوهرم باشد یا سایر تمرین‌کنندگان، بدون قید و شرط به آنها کمک کنم. تنها کاری که قرار است انجام دهم نجات مردم است.

پس از چند روز که به این درک رسیدم، وکیل با من تماس گرفت و گفت که خواهرشوهرم را در بازداشتگاه ملاقات کرده است. او گفت که شب گذشته به این شهر رسیده و خودش با تاکسی به بازداشتگاه رفته بود.

من شاهد نتیجه قدرتمند نگاه به درون بودم.

2. تمام تمرین‌‌کنندگان اعضای خانواده‌ام هستند

یک روز صبح، به دنبال وکیل و دختر تمرین‌کننده بازداشت‌شده دیگری (که او را نمی‌شناختم) رفتم و آنها را به بازداشتگاه بردم. وکیل با خواهرشوهرم و تمرین‌کننده دیگر به‌طور جداگانه ملاقات کرد. تمرین‌کننده دیگر قرار بود همان روز بعدازظهر در دادگاه حاضر شود.

دختر این تمرین‌کننده از من خواست که اگر ممکن است با او در دادگاه حاضر شوم. او گفت: «من تنها عضو خانواده در اینجا هستموکیل نیز از من دعوت کرد که به داخل بروم. فکر کردم، تمام تمرین‌کنندگان، اعضای خانواده‌ام هستند، بنابراین موافقت کردم و به دادگاه رفتم.

روی صندلی تعیین شده برای اعضای خانواده نشستم. تمرین‌کننده بازداشت‌شده، مستقیماً از دری که روبه‌رویم بود، همراه دو مأمور وارد شد. قبلاً هرگز او را ندیده بودم، اما آشنا به‌نظر می‌رسید. به او لبخند زدم و او نیز متوجه من شد و لبخندی زد. در طول دادگاه، افکار درست می‌فرستادم. احساس می‌کردم میدان انرژی بسیار نیرومندی مرا احاطه‌ام کرده است. می‌دانستم که استاد تشویقم می‌کنند.

وکیل‌مدافع در دفاعیه‌اش، اتهامات دادستان را رد کرد و خاطرنشان کرد که در حقیقت آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان دافا غیرقانونی است. او گفت، قانون اساسی چین از آزادی عقیده حمایت می‌کند. وکیل ‌مدافع همچنین مواردی بسیاری از وکلای چینی را ذکر کرد که موکلان‌شان، تمرین‌کننده فالون دافا بودند و از بی‌گناهی آنها دفاع کرده بودند و چگونه ارگان‌های مربوط به دادستانی و دادگاه‌های بیشتر و بیشتری از پذیرش پرونده‌های فالون دافا امتناع کرده‌اند. بیانیه‌ای که از طرف دختر این تمرین‌کننده خوانده شد نیز بسیار تأثیر‌گذار بود.

احساس می‌کردم که دادگاه پر از انرژی درست است. قاضی، دو هیأت ‌منصفه، سه منشی و سه دادستان، همگی مانند شاگردانی که به صحبت‌های معلم‌شان در کلاس درس گوش می‌دهند، به آرامی گوش می‌دادند.

این صحبت‌ها سه ساعت طول کشید. در خاتمه، قاضی این تمرین‌کننده را به یک سال زندان محکوم کرد. اما، چون او قبلاً حدود یک سال در بازداشت بود، طولی نکشید که آزاد شد.

درطول زمانی که کارها را با وکیل هماهنگ ‌می‌کردم، پنج تمرین‌کننده برای محاکمه به دادگاه احظار شدند. قاضی براساس اینکه تمرین‌کننده چه مدت در بازداشت بوده است به ترتیب آنها را به یک سال، ده ماه، یا شش ماه محکوم کرد. طولی نکشید که همگی آنها از بازداشتگاه‌ها آزاد شدند.

در ابتدا، وکیل را برای دفاع از خواهرشوهرم استخدام کردم. در انتها، به تمرین‌کنندگان بیشتری کمک کردیم و برای تعداد بیشتری از پرسنل دادگاه حقیقت را روشن کردیم. از استاد به‌خاطر نظم و ترتیب‌شان بسیار سپاسگزارم!

3. قدرت افکار درست

با دریافت یک اطلاعیه فوری متوجه شدیم که دو روز بعد خواهرشوهرم باید در دادگاه حاضر شود. فوراً با وکیلم تماس گرفتم، اما او در خارج از چین بود و نمی‌توانست تا سه روز بعد به آنجا باز گردد. او گفت فرض کنیم دادگاه بخواهد اطلاعیه‌ای به دفتر وکیل بفرستد، حداقل سه روز قبل از تشکیل دادگاه باید ارسال کند. اما آنها مطابق روال قانونی کار را انجام نمی‌دهند. او گفت با قاضی تماس می‌گیرد تا زمان تشکیل دادگاه را تغییر دهد و از من نیز خواست که همان کار را انجام دهم.

چندبار با دفتر قاضی تماس گرفتم، اما کسی جواب نداد. روز بعد، روز تشکیل دادگاه بود. چه کار باید می‌کردم؟

در همان موقع، دو وکیل، یکی از پکن و دیگری از چونگ‌چینگ با من تماس گرفتند. آنها به من گفتند که وکیلم از آنها خواسته با قاضی تماس بگیرند، اما موفق نشدند. هردو وکیل پیشنهاد کردند که فوراً به دادگاه بروم و از قاضی درخواست کنم تا تاریخ تشکیل دادگاه را عقب بیاندازد.

فکر کردم برخی از تمرین‌کنندگان را با خود به آنجا ببرم، یا از آنها بخواهم با فرستادن افکار درست کمکم کنند. فکر دومم این بود، می‌دانستم همه آنها درگیر پروژه‌های مختلف دافا هستند، بنابراین، نمی‌خواستم مزاحم‌شان شوم.

آنگاه، فکر کردم هیچ چیزی اتفاقی نیست. استاد همیشه در اینجا با من هستند. قلباً از استاد خواستم به من قدرت دهند و افکار درستم را تقویت کنند. حس کردم افکار درستم قوی شده و آماده بودم با هر حادثه‌ای مواجه شوم.

سر راهم به دادگاه، وکیل از چونگ‌چینگ دوباره با من تماس گرفت. او بسیار نگران بود و پیشنهاد کرد که از یک وکیل محلی بخواهم که خواهرشوهرم را ملاقات کند و به او بگوید که بدون حضور یک وکیل در دادگاه حاضر نشود.

این وکلا با نشان دادن نگرانی واقعی‌شان، مرا خیلی تحت‌تأثیر قرار دادند. فکر کردم تمام موجودات زنده به‌خاطر فا روی زمین آمده‌اند. به شفقت استاد فکر می‌کردم. فکر کردم که چگونه قضات، پس از میلیون‌ها سال بازپیدایی نیز برای فا به اینجا آمده‌اند. آنها منتظرند که مریدان دافا نجات‌شان دهند. متأسفانه، برخی از ما خوب تزکیه نکرده‌ایم و نیروهای اهریمنی از شکاف‌های‌مان استفاده می‌کنند. آنها قضات را کنترل می‌کنند و حقیقتاً به آنها آسیب می‌رسانند. درحالی‌که گریه می‌کردم، با خود گفتم: «آقایان قضات، بسیار متأسفم

وقتی به ساختمان دادگستری رسیدم، به منشی، دلیل حضورم را در آنجا توضیح دادم. منشی با قاضی که تازه وارد آنجا شده بود تماس گرفت. قاضی رفتارش دوستانه بود و موافقت کرد که تاریخ تشکیل دادگاه را به بعد موکول کند.

در گذشته، من درخواست ‌داده بودم که یک عضو خانواده‌ برای دفاع از پرونده خواهرشوهرم هستم، اما قاضی درخواستم را رد ‌کرد، چون عضو خانواده‌اش نبودم. این بار از فرصت استفاده کردم که به قاضی بگویم، چرا خواهرشوهرم شکایت کیفری علیه جیانگ زمین تنظیم کرده است و چگونه او از مزایای معنوی و فیزیکی تمرین فالون دافا برخوردار شده است. قاضی با دقت گوش کرد و با مهربانی گفت: «شما شرایط و دلیل شکایتش را به من گفته بودی. می‌دانم که چه مطلبی را می‌خواهی بگویی

با کمک استاد، شرایطی غیرممکن حل و فصل شد. از استاد بسیار سپاسگزارم!

به‌خاطر می‌آورم که استاد بیان کردند:

«خود انجام تمرین‌ها سخت نیست و ترفیع سطح‌تان نیز به خودی خود سخت نیست. آن‌ها تنها می‌گویند سخت است زیرا نمی‌توانند افکار انسانی خود را رها کنند.» (جوآن فالون)

یک ماه بعد، تاریخ برگزاری دادگاه را دریافت کردیم که دوباره تنظیم شده بود. متأسفانه، آن تاریخ مصادف با روزی بود که وکیل‌مدافع باید در شهری دیگری از تمرین‌کننده‌ای دیگر دفاع می‌کرد. وکیل از هر دو طرف خواست که تاریخ تشکیل جلسه دادگاه را تغییر دهند، اما نتیجه‌ای نگرفت.

فقط یک فکر در ذهنم بود: من فقط نظم و ترتیب استاد را دنبال می‌کنم. می‌دانم که وکیل‌مدافع مجبور است در هر دو جلسه حاضر شود.

یک روز صبح پس از مطالعه فا، از خودم پرسیدم: «چرا با تاریخ تشکیل دادگاه مشکل داریم؟ آیا زمانی که وکیل را استخدام می‌کردم، کار اشتباهی انجام دادم؟ آیا خیلی به او وابسته بودم؟» از استاد خواستم که به من تذکر دهند.

متوجه شدم که استخدام وکیل کمک می‌کند که کاستی‌های‌مان در روشنگری حقیقت برای بخش‌های مربوطه پوشش داده شود. پرونده خواهرشوهرم، چهارمین پرونده از پروندۀ تمرین‌کنندگانی بود که در بازداشت بودند و اولین بار بود که وکیلی سعی می‌کرد بی‌گناهی او را ثابت کند. ما وکیلی را استخدام کردیم که وجدان کارکنان قضایی را بیدار کند. احساس می‌کردم که استخدام وکیل کار اشتباهی نبود و نیروهای کهن دلیلی برای کارشکنی در آن نداشتند.

نشستم و شروع به فرستادن افکار درست کردم. از استاد خواستم که به من قدرت دهند- هیچ شیطانی نتواند مانع آمدن وکیل به دادگاه شود.

روز بعد، وکیل به من گفت مسئله تاریخ تشکیل دادگاه حل شده است. او گفت: «این یک معجزه است! مرتباً از آنها می‌خواستم تاریخ تشکیل دادگاه را تغییر دهند، آنها از انجام آن خودداری می‌کردند. آنگاه، بی‌مقدمه با من تماس گرفتند و پرسیدند که می‌خواهم در چه تاریخی دادگاه تشکیل شود. هرگز نشنیده بودم که دادگاهی از وکیل‌مدافع بپرسد، چه زمانی مایل است دادگاه تشکیل شود! بنابراین تاریخ را برای دو روز بعد تنظیم کردم

4. روشنگری حقیقت و نجات مردم

در یک مقطع زمانی، جملات متعددی مرتباً در سرم تکرار می‌شد. بنابراین می‌دانستم، زمان آن فرارسیده که به کارکنان قضایی بگویم، اگر افراد خوب را آزار و شکنجه نکنند، برکت نصیب‌شان خواهد شد. اکنون زمان آن فرارسیده است که نامه‌هایی برایشان بنویسم و حقیقت را بگویم.

در آن مکان همه جا دوربین‌های مداربسته نزدیک تالار دادگاه وجود داشت، بنابراین صحبت با افرادی که در آنجا کار می‌کردند مشکل بود. اگر با آنها صحبت می‌کردی، فوراً تو را از ادامه صحبت باز می‌داشتند یا حتی فریاد می‌کشیدند. تحت نظارت دائم، آنها به‌قدری ترسیده بودند که نمی‌خواستند به حقیقت گوش کنند. بنابراین، فرستادن نامه برای آنها روش خوبی بود.

نام واقعی‌ام را نوشتم و از طریق پست اکسپرس، نامه را فرستادم. متن نامه را در کامپیوتر تهیه کردم و هر نامه را از روی آن بازنویسی کردم. حس کردم نامه‌های دست‌نویس شخصی‌تر به‌نظر می‌رسند.

اولین نامه‌ام خطاب به رئیس بخش امنیت داخلی بود. زمانی را به‌خاطر آوردم که قبلاً او را ملاقات کرده بودم و اینکه چگونه از گوش کردن به صحبت‌هایم خودداری ‌کرده بود. او درحالی‌که فریاد می‌کشید می‌گفت: «برو بیرون! برو بیرونآنگاه، حس ‌کردم که او فردی اهریمنی است.

همان‌طور که برایش نامه می‌نوشتم، احساس ‌کردم که فریاد ‌کشید، چون نیروهای اهریمنی او را تحت کنترل داشتند، اما او نیز ابراز ناامیدی ‌کرد، زیرا با او صحبت کردم. فکر می‌کنم نیک‌خواهی‌ام به سمت آگاه او رسید و عوامل شیطانی پشت سرش را نابود کرد.

قبل از اینکه شروع به نوشتن نامه کنم، از استاد مکرراً خواستم به من نیرو دهند. می‌خواستم هر حرفی انرژی و نیک‌خواهی تمرین‌کننده دافا را با خود حمل کند. به خواندن فای استاد ادامه دادم:

«... شما هر چیزی را که لمس کنید انرژی به‌جای می‌گذارید و تمام آنها به‌طور روشنی خواهند ‌درخشند (جوآن فالون)

نوشتن هر حرف، آزمونی برای شین‌شینگ من بود و آن روندی برای نابود کردن ماهیت اهریمنی به‌شمار می‌آمد. اگر تمرکز نمی‌کردم، ممکن بود اشتباه کنم. گاهی اوقات وقتی اولین حرف را می‌نوشتم، اشتباه می‌کردم. باید کاغذ را عوض می‌کردم و دوباره شروع به نوشتن نامه می‌کردم. گاهی اوقات در اواسط نامه اشتباه می‌کردم، بنابراین دوباره از ابتدا شروع می‌کردم. گاهی اوقات وقتی یک صفحه را به پایان می‌رساندم، متوجه فضای بین خطوط می‌شدم که درست نبودند؛ سپس آن را دوباره انجام می‌دادم. گاهی اوقات مکث می‌کردم، قلمم را زمین می‌گذاشتم، قبل از ادامه به نوشتن نامه، افکار درست می‌فرستادم. پس از چندبار نوشتن نامه، اولین نامه را به‌پایان رساندم.

هنگامی‌که، دومین نامه را می‌نوشتم، اشتباهاتم به‌طور قابل ملاحظه‌ای کاهش یافته بود. هنگام نوشتن نامه سوم و چهارم، اغلب می‌دیدم حروف می‌درخشند. می‌دانستم آن به دلیل تشویق استاد است.

نامه‌ها را برای قضات و رئیس دادگاه فرستادم.

وقتی در روز تشکیل دادگاه شوهرخواهرم به آنجا رسیدیم، رئیس دادگاه با خانواده به گرمی احوالپرسی کرد. او حتی گفت که رهبری مرکزی فعلی، با آزادی عقیده مخالف نیست و چیزی درباره فالون دافا نگفته است.

برخی از خویشاوندان و همسایگان خواهرشوهرم نیز آمده بودند. به دلیل فضای محدود به داخل نرفتم. می‌خواستم که خویشاوندانِ نزدیک و همسایگان، فرصت این را داشته باشند دفاعیه وکیل‌مدافع را بشنوند و مطالب بیشتری درباره فالون دافا یاد بگیرند.

طی جلسه دادگاه، خانمی با صدای بلند صحبت می‌کرد و صدای وکیل‌مدافع نیز بسیار بلند بود. صدا به‌نظر می‌رسید بسیار پرتنش است. به فرستادن افکار درست در بیرون محل تشکیل جلسه دادرسی ادامه دادم. نمیدانستم که آن خانم چه کسی است.

بعد از آن، وکیل‌مدافع به من گفت که او قاضی دادگاه است. پشیمان شدم که چرا نظام قضایی را به‌خوبی نمی‌شناسم، بنابراین از این قاضی غفلت کرده بودم و برایش نامه نفرستاده بودم. اما، بعد از آن نامش را پیدا کردم و برایش نامه فرستادم.

یک ماه بعد، خواهرشوهرم آزاد شد.

قدرت حقیقت را درمیان نامه‌ها دیدم- تا زمانی‌که آنها را با نیک‌خواهی و قلبی پاک بنویسیم، مردم را نجات می‌دهد.

مطالب بالا تجربه امسال تزکیه من است. لطفاً اگر قصوری در آن می‌بینید به آن اشاره کنید.