(Minghui.org) من و همسرم در سال 1999 و هم‌زمان با شروع آزار و شکنجه فالون دافا از کارمان اخراج شدیم. از پس مخارج‌مان بر نمی‌آمدیم. برادر کوچکم شرکتی تأسیس کرد و همسرم را استخدام کرد، اما حقوق خوبی به او پرداخت نمی‌کرد. اما به خواهر کوچکم، همسرش و برادر کوچکتر دیگرم حقوق خوبی می‌داد.

همسرم ناراحت بود و با سردی با من رفتار می‌کرد و خلق و خوی بدی پیدا کرد. می‌دانستم که به‌عنوان یک تمرین‌کنندۀ فالون دافا می‌بایست صبور باشم.

به این فکر می‎کردم که چرا در پیدا کردن یک شغل خوب مشکل دارم. دافا را کسب کرده‌ام و باید شانس و اقبال خوبی داشته باشم. حتی غیرتمرین‌کنندگان نیز شغل‌های خوبی پیدا می‌کنند، پس چرا من نمی‌توانم؟ شاید اصول حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری دافا را دنبال نمی‌کنم. بنابراین فا را بیشتر مطالعه کرده و اخلاقیاتم را بهبود بخشیدم. خیلی زود پس از آن، بسیاری از افکار بشری‎ام را رها کردم.

پس از آن من و همسرم هردو شغل‌های مناسبی پیدا کردیم. همسرم با رئیس جدیدش رابطه خوبی داشت و دوباره از وضعیت خود خیلی راضی بود.

او پیشنهاد کرد که سال نوی چینی 2016 را با اعضای خانواده‌ام در زادگاه من بگذرانیم. با اینکه فالون دافا را تمرین نمی‎کند ولی گفت که احتیاج دارد به درون نگاه کند.

در شب سال نو، تمام اعضای خانواده‌مان برای صرف شامی مفصل دور هم جمع شدیم و جشن سال نوی چینی 2016 بسیار خوبی داشتیم. همسرم بابت احساسات بدش در گذشته عذرخواهی کرد. برادر و خواهرم خندیدند و گفتند که درکش می‎کنند.

اصول دافا به ما کمک کرد که درک و نگرش‌مان را با یکدیگر هم‌سو کنیم و دوباره زندگی خانوادگی هماهنگی داشته باشیم.

فرد خوبی بودن

قبلاً نماینده بنگاه خرید و فروش املاک بودم. به همراه نمایندگان بنگاه‌های املاک دیگر با مشتریان زیادی ملاقات می‌کردیم. درباره آپارتمان‌های فروشی برای‌شان توضیح می‌دادیم و برخی از آنها برای بازدید از آن آپارتمان‌ها اظهار تمایل می‎کردند.

یکی از نمایندگان از شرکت خود خواست که یک ماشین بفرستند و مشتری را برای بازدید از آپارتمان ببرد. اما ماشین نرسید و مشتری من بی‌تاب شد.

همکار آن نمایندگی املاک از من خواست که برای درخواست ماشین با شرکتی که در آن کار می‌کردم تماس بگیرم. زیرا شرکت آنها در آن روز ماشینی نداشت تا آن مشتری را سوار کند. ماشین دوم خیلی زود رسید و مشتری را به آپارتمان برد.

من برای ملاقات با مشتریان دیگر، بیرون از خانه ایستادم. نماینده دیگری مرا متهم به این کرد که قصد دارم مشتریان او را از آنِ خودم کنم. او تمام طول روز دربارۀ من بدگویی ‌کرد.

نگران او بودم و با او به رستورانی در آن نزدیکی رفتیم و یک کاسه نودل مهمانش کردم و او پذیرفت.

این نماینده بدون توجه به داشتن شناختی از مردم، از آنها انتقاد می‎کرد. اما دیگر با من برخورد بدی نداشت و به خوبی رفتار کرد.

نماینده دیگری هم متوجه این موضوع شد و به من گفت که فرد خوبی هستم زبرا معمولاً پولی برای خودم خرج نمی‌کنم اما حتی بعد از اینکه آن شخص تمام روز با من بدرفتاری ‎کرد، او را به صرف نودل مهمان کردم.

فالون دافا به من کمک کرده است که دیگران را درنظر بگیرم و باملاحظه رفتار کنم.