(Minghui.org) به‌خاطر فالون دافا (فالون گونگ)، تعداد زیادی از تمرین‌کنندگان مهارت‌ها و توانایی‌های گوناگونی را کسب کرده‌اند تا حقایق فالون گونگ را روشن کنند. این جریان اتفاقی نیست. آن از مدت‌های طولانی پیش نظم و ترتیب داده شده تا تمرین‌کنندگان بتوانند مأموریتشان را به‌انجام برسانند.

هیچ وقت فکر نمی‌کردم با استفاده از مهارت‌های طراحی‌ام بتوانم مردم را متقاعد کنم که دافا خوب است. مایلم این موضوع را با شما به‌اشتراک بگذارم که چگونه با استفاده از این مهارت توانستم در دوره اصلاح فا، به فا اعتبار ببخشم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهم.

استعداد در طراحی

من هنرمندی خود‌آموخته هستم. از کودکی طراحی را دوست داشتم. بعد‌ها از این استعدادم در طراحی تابلوهای اعلانات و پوستر در مدرسه و محل کار استفاده می‌کردم.

شغلم اغلب اوقات با فعالیت‌های تبلیغاتی در ارتباط است. روزی شرکتم برای تبلیغ محصولاتمان به پوستری نیاز داشت. خودم طراحی این پوستر تبلیغاتی را برعهده گرفتم. با عکس‌ها و کلمات، پوستری طراحی کردم. اینگونه بود که کار تبلیغات را شروع کردم.

در کار تبلیغات ۴ عنصر باید مدنظر قرار گیرند: موضوع و ایده اصلی، محتوا، تصاویر و قاب. کیفیتِ نتیجه پایانی به نوع کاغذ و قلم و فونت حروفی که برای کلمات در نظر گرفته شده است، بستگی دارد. فونت‌ها بسیار خاصند و الزامات مشخصی دارند.

متخصص شدن در طراحی تبلیغات خرید

در آغاز روی توانائی‌ام در خلق مجدد فونت‌های مختلف تکیه نمی‌کردم. چراکه باید زمان زیادی برای این کار می‌گذاشتم. بالطبع نتیجه پایانی‌ کارهایم به خوبی آن چیزی که می‌توانست باشد، نبود.

سپس متوجه شدم به عنوان مرید دافا باید از سطح ابتدایی فراتر بروم و پیشرفت کنم. باید نهایت تلاشم را می‌کردم. با خواندن کتاب‌ها و مشاهده ویدئوهای مختلف، تکنیک‌های مختلفی را آموختم. استاد لی، بنیانگذار فالون گونگ، نیز خردی در این زمینه به من عطا کردند. سرانجام خلق مجدد حروف و قواعد نوشتن و رنگ‌ها را یاد گرفتم و چیزهای عجیب و اغراق شده و پیچیده را کنار گذاشتم.

با فونت‌های استاندارد، ایده‌های خوب و خرد یک مرید دافا، تبلیغاتی که به‌صورت دستی طراحی می‌کردم، حرفه‌ای‌تر شدند. افراد زیادی تصاویر و حروف برجسته و واضح و رنگ‌های خوشایندم را می‌پسندیدند. مدیران چند داروخانه زنجیره‌ای از من خواستند تا به کارکنانشان برای تبلیغات آموزش دهم.

طراحی تبلیغات را به‌عنوان حرفه اصلی‌ام در نظر نمی‌گیرم. به همین دلیل برای انتقال دانسته‌هایم دستمزدی نمی‌گیرم. از این فرصت‌ها به عنوان موقعیتی استفاده می‌کنم تا با افراد بیشتری آشنا شوم و حقایق فالون دافا را برایشان روشن کنم.

روشنگری حقیقت

به‌خاطر مهارت‌هایم اغلب به فروشگاه‌ها در طراحی تبلیغاتشان کمک می‌کنم. این کار فرصت‌هایی برایم فراهم می‌کند تا با مردم صحبت کرده و حقایق فالون دافا را روشن کنم.

اکثر اوقات حین طراحی، حقایق دافا را تشریح می‌کنم. با توان و قدرتی که دافا به من می‌بخشد، معمولاً در این شرایط بسیار خلاق می‌شوم و طراحی‌هایم خیلی خوب می‌شوند. گاهی که طراحی‌ام تقریباً رو به اتمام است، اما هنوز به‌طور کامل حقیقت را روشن نکرده‌ام، کمی طرح را می‌آرایم و تزئیناتی بدان اضافه می‌کنم تا زمان را طولانی‌تر کنم و در این حین تمام آنچه می‌بایست گفته شود را می‌گویم.

گاهی اوقات پس از کار، برای فروشگاه‌ها طراحی می‌کنم. آنهایی که با من تماس می‌گیرند را افرادی با رابطه تقدیری درنظر می‌گیرم. آنها معمولاً به‌راحتی حقیقت را می‌پذیرند و موافقت می‌کنند از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند.

همچنین اغلب به فروشندگان کارخانه‌ها آموزش می‌دهم و همزمان درباره حقایق با آنها صحبت می‌کنم.

ازآنجا‌که بابت ارائه خدماتم، دستمزدی نمی‌گیرم، مورد احترامم و شاگردانم خیلی قدردان من هستمد و این باعث می‌شود بتوانم راحت‌تر به آنها توصیه کنم ح.ک.چ را ترک کنند.

هرگر انتظار نداشتم توانایی‌ام در طراحی بتواند کمک کند تا حقایق را روشن کنم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهم!

سه نفر با رابطه تقدیری

میان آنهایی که حقایق را برایشان روشن کرده‌ام، سه خانم جوان بیشتر از همه مرا تحت تأثیر قرار دادند.

در داروخانه‌ای مشغول طراحی تبلیغاتی بودم که سه خانم حدود بیست ساله وارد شدند. پس از مدتی که کارم را تماشا ‌کردند، از من تعریف کردند و خواستند به آنها کمک کنم.

آنها مربیان جدید مهدکودکی در حومه شهر بودند که برای کارآموزی به شهر آمده بودند و یکی از وظایفشان طراحی تبلیغات فروش بود. آنها هیچ تعلیمی ندیده بودند و نمی‌دانستند چطور این کار را انجام دهند.

فوراً احساس کردم آنها رابطه‌ای تقدیری دارند. گفتم: «به شما کمک می‌کنم. اما در آغاز بیایید چند نکته و مهارت کلیدی به شما آموزش دهم. همچنین می‌توانم کمی مطالب مرجع به شما بدهم.»

آنها خیلی سریع یاد گرفتند. همچنین حقیقت را فهمیدند و ح.ک.چ را محکوم کردند.

آنها قبل از رفتن پیوسته تشکر می‌کردند و از من دعوت کردند در آینده به دیدنشان بروم.

آنها بسیار خوش‌اقبال بودند و من برایشان خوشحال بودم. اطمینان داشتم بعداً متوجه خواهند شد که این نقطه تحولی در زندگی‌شان بوده است. هنوز به‌یاد دارم وقتی برای خداحافظی دست تکان می‌دادند، چقدر خوشحال بودند.

عقاید و تصورات بشری‌ام

مردم مرا به‌خاطر طراحی خوبم تحسین می‌کردند. با گذشت زمان، به شهرت‌طلبی وابسته شدم. ذهنیت خود‌نمایی‌ام رشد کرد. اگر کسی کارم را تشویق نمی‌کرد، خوشحال نبودم. فکر می‌کردم کار من بهترین است و می‌خواستم مهارت‌های خوبم را به مردم نشان دهم. فراموش کرده بودم که استاد و دافا این مهارت‌ها را به من داده‌اند تا موجودات ذی‌شعور را نجات دهم.

همچنین به حسادت و حس رقابت‌طلبی‌ وابستگی پیدا کرده بودم. همیشه به مهارت‌های سایرین به دیده تحقیر نگاه می‌کردم و از دیدگاه خودم کارشان را قضاوت می‌کردم. اگر مردم از شخص دیگری می‌خواستند کارشان را انجام دهد، حسادت می‌کردم.

بدتر از همه اینها، به این فکر افتادم که با استفاده از مهارتم ثروت به‌دست آورم. با اینکه دستمزدی نمی‌گرفتم، اما شروع کردم تا بابت خدماتی که ارائه می‌کردم، هدایای کوچک و بزرگی را بپذیرم.

روزی شنیدم فروشنده‌ای درباره طراحی فروش خوبش تملق‌گویی می‌کرد. این فکر بد به ذهنم رسید که او را احمق جلوه دهم. به او فشار آوردم تا بارها و بارها طرح بکشد. او خوشحال نبود و من نیز از کاری که کرده بودم، پشیمان بودم.

این اتفاق تا چند روز باعث ناراحتی‌ام بود. سپس به این موضوع آگاه شدم که از سرشت حقیقت‌، نیک‌خواهی، بردباری کیهان بسیار دور افتاده‌ام.

پاک کردن وابستگی‌ها

مشغله‌ام زیاد شده بود، چراکه افراد بیشتری درخواست کمک می‌کردند. برنامه‌ام چنان پر شده بود که مقدار زیادی از ساعات شرکت و بخش اعظم اوقات آزادم را می‌گرفت. گویا فقط برای طراحی تبلیغات زندگی می‌کردم.

زمانی برای روشنگری حقیقت نداشتم و اگر هم به‌ندرت آن را انجام می‌دادم، نتیجه خوبی نداشت. دیگر انگیزه و هیچ انرژی‌ای نداشتم.

به‌تدریج به درون نگاه کردم. برای پاک کردن وابستگی‌ها، افکار درست فرستادم: خواستم آنهایی که قبلاً با آنها صحبت کرده‌ام، دیگر تماس نگیرند، آنهایی که مهارت‌ها را از من آموخته‌اند، خودشان کارهای‌شان را انجام دهند و افرادی با رابطه تقدیری به روشی مرتب سر راهم قرار گیرند.

از زمانی که افکارم مطابق با فا شد، سرانجام کارها آرام شدند. افراد کمتری درخواست خدمات می‌کردند. افرادی که مهارت‌ها را یاد گرفته بودند، خودشان کارها را انجام می‌دادند و آنهایی که به خدماتم نیاز داشتند، به نزدم می‌آمدند.

پس از پاک شدن وابستگی‌هایم، آرام شدم. متوجه شدم به این دلیل به‌صورت رایگان برای مردم طراحی می‌کنم تا حقیقت را برای‌شان روشن کنم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهم. فهمیدم آموزش طراحی به مردم، راهی برای ملاقات با افرادی با رابطه تقدیری و ایجاد شرایطی مصاعد برای روشنگری حقیقت است.

دیگر از آنهایی که آموزش‌هایم را خوب یاد نگرفته‌اند، عصبانی نیستم. از دیدگاه آنها به مسائل نگاه می‌کنم و می‌فهمم که هر کسی در سطح متفاوتی است و توانایی‌های متفاوتی دارد.

دیگر از کارهای هنری سایرین انتقاد نمی‌کنم. از نقاط قوتشان تعریف می‌کنم و در جاهایی که می‌توانند رشد کنند و کارشان را بهبود ببخشند، راهنمایی‌شان می‌کنم. آنها را تشویق می‌کنم تا بیشتر طراحی و خطاطی کنند.

یک بار با شخصی مواجه شدم که با قلم‌مو می‌نوشت. او را تحسین کردم و با هم شروع به صحبت کردیم. در ابتدا وقتی حقایق را برایش تشریح کرده و تشویقش کردم تا ح.ک.چ را ترک کند، خیلی مقاومت کرد. اما کمی بعد نظرش را تغییر داد. با اینکه ح.ک.چ را ترک نکرد، اما دیگر از آن حمایت هم نکرد.

نتیجه‌گیری

مهارت‌ها و توانایی‌های‌مان به ما عطا شده‌اند تا به فا اعتبار ببخشیم و موجودات ذی‌شعور را نجات دهیم. اگر از این مهارت‌ها در راه انجام مأموریتمان استفاده نکنیم، به عهدمان وفا نکرده‌ایم.

اگر به‌خاطر نجات نیک‌خواهانه استاد نبود، تاکنون نیروهای کهن ما را نابود کرده بودند و امروز فرصتی برای اصلاح خودمان و اعتبار بخشیدن به فا نمی‌داشتیم.

استاد سختی‌های عظیمی را برای من به دوش کشیده‌اند. استاد بزرگ به‌خاطر نیک‌خواهی‌تان سپاسگزارم!