به نقل از یک تمرین‌کننده مسن دافا، نوشته شده توسط یک هم‌تمرین‌کننده

(Minghui.org) 

82 ساله هستم و از سال 1996 تمرین فالون گونگ را شروع کرده‌ام. بارها با موقعیت‌های خطرناکی مواجه شده‌ام و استاد مرا نجات داده‌اند. مایلم این تجربه‌ها را با دیگران به اشتراک بگذارم.

در اکتبر 2012 برف سنگینی ‌بارید. برف در طول روز آب شد و هنگام شب یخ زد. یک روز بعد از ظهر در مسیر بازگشت از توزیع دفترچه‌‌های فالون گونگ بودم. در آن منطقه، خیابان را برای لوله‌کشی فاضلاب کنده بودند. ناگهان لیز خوردم و به داخل زهکشی فاضلاب افتادم. فکر کردم: «باید بیرون بیایم!» سپس احساس کردم از داخل چاله بیرون آورده و به خیابان گذاشته شدم. فوراً گفتم: «متشکرم استاد!»

در مسیر خانه پا درد داشتم و هنگام خواب متورم شده بود. بدنم از درد دچار تکان‌های شدید می‌شد و در طول خواب به پتو ضربه می‌زدم. می‌دانستم که استاد در حال تنظیم کردن بدنم هستند. پس از یک هفته کاملاً بهبود یافتم.

در نوامبر 2014 هر روز به صورت تلفنی روشنگری حقیقت می‌کردم. کنار جدولی منتظر اتوبوس بودم که ناگهان با ضربه‌ای به جلو پرت شدم.

برگشتم و یک خودروی مشکی را دیدم. خانم و آقایی به سمتم دویدند. آنها به من کمک کردند و پرسیدند: «خانم حالتان چطور است؟ بیائید به بیمارستان برویم.»

سرانجام متوجه شدم خودرویی با من برخورد کرده است. فوراً به آنها گفتم مشکلی نیست و من تمرین فالون گونگ را انجام می‌دهم. درست در همان لحظه اتوبوس رسید.

به محض اینکه به خانه رسیدم شروع کردم به پختن غذا برای خانواده‌ام تا نفهمند چه اتفاقی افتاده است. نمی‌خواستم نگرانم شوند. به دلیل ضعف شنوائی‌ام آنها نمی‌خواستند من به تنهایی بیرون بروم.

درحال آشپزی که بودم کمی احساس گیجی داشتم. با این حال وقتی در ساعت 6 بعدازظهر پیش از خوابیدن، افکار درست فرستادم خیلی بهتر بودم. متأسفانه شوهرم به سرم دست کشید و پرسید: «چطور چنین برجستگی بزرگی روی سرت ایجاد شده است؟»

فقط خیلی عادی گفتم: «چیز مهمی نیست.» ولی در واقع خودم نیز احساس عجیبی داشتم. آن خودرو از پشت با من برخورد کرده بود پس چطور روی سرم برجستگی ایجاد شده بود. شاید در اثر تصادف به زمین افتاده و به سرم ضربه خورده بود.

ساعت 3:50 صبح برای انجام تمرینات بیدار شدم. تقریباً تمرین ایستاده فالون تمام شده بود که به سمت توالت دویدم.

حالت تهوع داشتم و دهانم کف کرده بود. پس از استفراغ حالم بهتر شد. به اتاقم بازگشتم تا پنج تمرین را تمام کنم.

در طول آن روز طبق معمول با موبایل روشنگری حقایق را انجام دادم. با اینکه قادر نبودم درست راه بروم اما نمی‌خواستم که یک روز را هم از دست بدهم. بعداً متوجه شدم بدنم از کمر به پائین شدیداً کبود شده بود.

چند روز بعد شوهرم خواست تا او را برای خرید همراهی کنم. فروشگاه کمی دور بود به همین خاطر من پیشنهاد کردم با تاکسی برویم. اما او می‌خواست کمی قدم بزند بنابراین تصمیم گرفتیم برای بازگشت تاکسی بگیریم.

من موافقت کردم و گفتم: «در مورد برجستگی روی سرم پرسیدی. می‌گویم چه اتفاقی افتاد.» پس از طی آن مسافت به او گفتم دقیقاً چه اتفاقی افتاده بود. ایمان دارم که اگر بخاطر حفاظت استاد نبود، مرده بودم.

من دو دختر و یک پسر دارم. آنها ازدواج کرده و صاحب فرزند هستند. وقتی برای سال نو همگی آنها به دیدن‌مان آمدند، برای تمام خانواده درباره این دو تجربه گفتم.

آنها شوکه شده بودند. دختر کوچک‌ترم گفت: «خیلی بی‌فکری کردی! چطور اجازه دادی بروند؟»

پاسخ دادم: «ما تمرین‌کنندگان فالون گونگ از مردم اخاذی نمی‌کنیم.»

در حقیقت فرزندانم تمرین‌کنندگان فالون گونگ را تحسین می‌کنند. آنها مشاهده کرده‌اند که خانم پیری مانند من چطور در سلامت کامل هر روز خیلی راه می‌رود و حتی نحوه استفاده از موبایل را نیز یاد گرفته است.

با اینکه هیچ تحصیلاتی نداشتم اما حالا می‌توانم تمام آموزه‌های استاد و هفته‌نامه مینگهویی را بخوانم. همچنین لون‌یو جدید را از بر کرده‌ام.