(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال ۲۰۰۴ شروع کردم، زمانی که تازه وارد دهه ۳۰ سالگی زندگیام شده بودم. آن به من احساسی از انرژی فراوان، نشاط و سرزندگی بخشید. مدت کوتاهی بعد از آن، مشکلات معده، بیماری کبد و مشکلات زنانگیام ناپدید شدند.
تجربیات زیر در این خصوص است که طی این سالها چگونه با مردم درباره دافا صحبت کردهام و چطور از مزایای این تمرین بهرهمند شدهام.
پالایش بدن و رشد اخلاقیات
پس از اینکه این تمرین را یاد گرفتم، جوشهای قرمزی روی تمام صورتم ظاهر شدند. وحشتناک بود. ازآنجاییکه سالن زیبایی کوچکی را اداره میکردم، معتقد بودم داشتن پوستی خوب، عامل بسیار مهمی در جلب اعتماد مشتریانم است.
اما چهار نفر از کارکنانم مرا ترک کردند. با جوشهای قرمز در سراسر صورتم و با از دست دادن کارکنانم، میدانستم باز نگه داشتن سالنم کار مشکلی است. این آزمونی برای باورم به دافا بود و البته جوشها بعد از مدت کوتاهی برطرف شدند. اگرچه استقامت در کارم، همانند آنچه من انجام دادم، کار خیلی سختی بود، اما باورم به دافا هرگز متزلزل نشد. سابقه ۶ سال کار سخت در سالن زیباییام را داشتم، اما فکر میکردم آنرا ببندم بهتر از این است که تمرینم را متوقف کنم.
تصمیم گرفتم هنگام کار با مشتریها بر صورتم، ماسک جراحی بگذارم، اما یک روز، شوهر یکی از مشتریان قدیمیام، قبل از گذاشتن ماسک، صورتم را دید.
مشتریام درباره واکنش شوهرش به من گفت و اینکه شوهرش فکر میکرد نمیتوان به من اعتماد کرد. اما این خانم همچنان به سالنم میآمد. متوجه شدم که بدون هراس از واکنشش، باید درمورد دافا و آزار و شکنجه به او بگویم.
ماسکم را برداشتم و گفتم: «جوشهای صورتم ترشحات سمی بدی دارند، اما این موقتی است. وقتی آن تمام شود خوب خواهم شد.» سپس درباره دافا و شگفتیهایش به او گفتم. زمانی که درنهایت دید جوشهای صورتم ناپدید شدند، او نیز تمرین را شروع کرد.
اما سختترین زمان برای غلبه بر ترسم، وقتی بود که بستگانم ما را برای صرف ناهار یا شام دعوت میکردند. شوهرم اهمیت بسیار زیادی به شهرت و اعتبارش میداد و میگفت: «به صورتت نگاه کن. وقتی نمیتوانی کاری کنی که خوب بهنظر برسی، سایرین چگونه میتوانند به تو اعتماد کنند؟»
فکر میکردم او ناعادلانه با من رفتار میکند. وی در سال ۱۹۹۹ بهخاطر دعوا محکوم به حبس شد. مادرش نگران بود که من طلاقش بدهم. به مادرشوهرم گفتم این کار را انجام نمیدهم و برای امرار معاش خانوادهمان، به اداره سالنم ادامه دادم.
میدانستم دلیل رنج و سختیهایم کارما است که باید بازپرداخت کنم. بنابراین وقت بیشتری را صرف مطالعه فا و انجام تمرینات کردم. مخصوصاً وقتی پیش رفتن در تزکیهام بهطور خاصی مشکل بود، بخشی از شعر استاد را تکرار میکردم:
«تکتک موانع باید درهمشکسته شوند،
اهریمن هرجایی کمین کرده است.
رنجهای فراوان باهم میبارند،
همه برای دیدن اینکه: آیا میتوانید آن را با موفقیت پشت سر گذارید؟» («آبدیده کردن اراده» از هنگ یین)
وابستگیهای بسیاری داشتم که باید آنها را رها میکردم. زمانی که وابستگی به شهرت و منفعت را رها کردم، بهعنوان مثال، کسبوکارم بهبود یافت و مجبور شدم مکان بزرگتری برای کارم بگیرم.
صحبت با مردم درباره دافا در دوره آموزشی
به دلیل کارم، با افراد زیادی در تماس هستم. حتی باوجود آزار و اذیت فالون دافا بهدست حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، وقتی با مردم درباره آن صحبت میکنم، هراسی ندارم. اغلب به خودم یادآوری میکنم که تمرینکننده فالون دافا هستم و با درنظر گرفتن منافع سایرین و دنبال کردن اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری، سایر افراد درک خواهند کرد که فرد خوبی هستم و به من اعتماد میکنند. جلب اعتماد سایرین، صحبت با آنها درباره دافا و آزار و شکنجه را خیلی خیلی آسانتر میکند.
هنگامی که در یک دوره آموزشی در خارج از شهر حضور داشتم، خانمی همراه همکارش از استان سیچوان، در هتل با من هماتاق بودند. وقتی پس از جلسه به اتاق برگشتم، متوجه شدم که اتاق پر از دود سیگار است. فوراً شخصیت او را مورد قضاوت قرار دادم و فکر کردم که نباید آدم خوبی باشد. پس از آن نسبت به او رفتار سردی داشتم. اما او با من خیلی مهربان بود و سیگاری به من تعارف کرد.
توضیح دادم که چون دافا را تمرین میکنم، سیگار نمیکشم. او به همکارش گفت: «ببین، به تو گفتم او فردی عادی نیست.»
او پرسید: «چگونه میتوانم تمرین را یاد بگیرم؟ آیا آن آسان است؟ لطفاً به من یاد بده!» متوجه شدم که میخواهد فالون دافا را یاد بگیرد، اما نمیداند چگونه. به این ترتیب تمرینها را به او آموزش دادم و کمک کردم از ح.ک.چ خارج شود.
وقتی فهمیدم سیگار میکشد، اولین واکنشم نسبت به وی سرد بود، اما متوجه شدم که او واقعاً خیلی مهربان است و واقعاً منتظرم است تا به او کمک کنم فالون دافا را یاد بگیرد و از ح.ک.چ خارج شود. متوجه شدم که عادت قضاوت کردن درباره سایرین، نادرست است و باید از این وابستگی رها شوم.
در موقعیتی دیگر، همسر یک قاضی در هتل با من هماتاق بود. وقتی روی تخت نشسته بود و مطالب آموزشیاش را میخواند، شروع به مدیتیشن کردم. ده دقیقه بعد موبایلم زنگ زد، بنابراین مدیتیشن را متوقف کردم و به آن پاسخ دادم. بعداً از من پرسید که چه نوع مدیتیشنی انجام میدادم. گفتم این فالون دافا است و توضیح دادم که دافا اصلاً شبیه چیزی نیست که تبلیغات ح.ک.چ نشان میدهند. گفت به من اطمینان دارد، زیرا متوجه شده که به هنگام انجام تمرینات چقدر آرامم.
در طول کلاس آموزشی، یکی از مربیان پیشنهاد کرد نوع دیگری از چیگونگ را به مبلغ ۳۰۰۰ یوآن به شرکتکنندگان آموزش دهد. او همچنین گفت میتواند بیماریها را درمان کند.
یکی از پیروانش بدنش را مانند مار به هم میپیچاند و دیگری مانند قورباغه میپرید. میدانستم این افراد توسط حیوانات تسخیر شدهاند، بنابراین از استاد خواستم از من محافظت کنند. در آن مرحله، آنجا را ترک کردم.
بعداً از برخی از شرکتکنندگان پرسیدم آیا میدانند که چه کاری انجام میدهند. آنها اقرار کردند که در مورد آن روشن نیستند. یکی از آنها در ادامه گفت که میداند چه اتفاقی میافتد، اما نمیتواند خودش را کنترل کند.
استاد بیان کردند:
«عدهای از افراد درنتیجه درست نبودن فکرشان، به تسخیر ارواح یا حیوانات درآمدهاند. خودآگاه اصلی آنها صاحباختیار نیست و بااینحال فکر میکنند که آن چیگونگ است.» (سخنرانی ششم جوآن فالون)
به همسر قاضی گفتم نباید آن نوع چیزها را یاد بگیرد، زیرا به مردم آسیب میرساند و آنها را فریب میدهد تا پول ازدست دهند. پس از آن سفر با هم دوست شدیم و او بعداً از ح.ک.چ خارج شد.
یک فرد را هم از دست نمیدهم
مدتی بود سعی میکردم سالن زیباییام را بفروشم، اما نمیتوانستم. با گذشت زمان به این درک رسیدم: هنوز افراد زیادی منتظرند نجات یابند.
تعداد بسیاری از افراد بازاری به سالنم میآمدند و با من دوست میشدند. بسیاری از آنها تمرین دافا را یاد گرفتند. یکی از آنها به من گفت که به سالنهای زیادی رفته، اما فکر میکند که سالن من بهترین انرژی را دارد.
با دیگری، در خانهام گفتگویی داشتیم. او گفت دومین باری است که باردار شده و اولین بارداریاش موفق نبوده است. امیدوار بود که این بار موفقیتآمیز باشد. به او گفتم به دافا باور داشته باشد و همه چیز بهخوبی پیش خواهد رفت. یک دیویدی درمورد دافا برایش به نمایش گذاشتم. وقتی تماشای آن را تمام کرد، گفت استاد را دید که به طرفش میآمد و به او لبخند میزد.
او خیلی خوشحال بود و بعداً دختربچهای سالم بهدنیا آورد. درحالحاضر یک نسخه از جوآن فالونبرای خواندن در دست دارد.
یک روز فروشندهای به سالنم آمد. مدتی با او صحبت کردم. همینکه میخواست برود، چرخی زد و نگاهی به من کرد. با نگاه در چشمانش شوکه شدم. بهنظر میرسید درخواست میکند تا کاری برایش انجام دهم. پس از رفتنش افکار درست فرستادم و در ذهنم صدایی شنیدم: «پادشاه من، لرد من، عجله کن و مرا نجات ده!» بهنظر میرسید آن طنین، صدای آن مرد است.
همان صدا دوباره آمد و آن شب در طول مدیتیشن نشسته، چند بار فریاد زد. نمیتوانستم ساکن شوم. جواب دادم: «شما را نجات خواهم داد، اما در طول تمرین مزاحمم نشوید.»
روز بعد به آن مرد زنگ زدم و خواستم که ملاقاتی با هم داشته باشیم. با هم گفتگو کردیم، درباره دافا به او گفتم و پرسیدم آیا مایل است از ح.ک.چ خارج شود. او موافقت کرد.
مردم مشتاقانه منتظر تمرینکنندگان هستند تا آنها را نجات دهند. ضمن کار درباره دافا با مشتریانم صحبت میکنم و برخی موافقت میکنند از ح.ک.چ خارج شوند. برخی مدت ۶ الی ۷ سال است درباره دافا از من میشنوند. رئیس شرکتی حتی به من گفت: «شما به راستی درحال نجات دادن ما هستید. کاری که انجام میدهید شگفتانگیز است.»
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه