(Minghui.org) خواهرم و شوهرش اخیراً برای دیدار به شهرمان آمده بودند. مادرمان چند سال پیش فوت کرده است، از اینرو از آنها خواستم به مکانی که قبر او قرار داشت برویم. آنها در حالیکه طبق رسم و رسوم در آنجا عود میسوزاندند، علفهای خشک اطراف محل آتش گرفت و چون باد میوزید، آتش بهسرعت گسترش یافت. خواهرم وحشتزده شد و به گریه افتاد.
آتش همچنان رو به گسترش بود. خواهرم در حالیکه ناامید شده بود به یاد مطلبی افتاد که قبلاً به او گفته بودم که هنگام خطر تکرار کند: «فالون دافا خوب است، حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است.» او سریع، واضح و با صدای بلند، این عبارات را مرتب تکرار کرد. از شوهرش نیز خواست تا با او عبارات را تکرار کند و هردو باهم ادامه دادند.
همانطور که به عبارات گوش میدادم آتش بهسرعت خاموش شد. خواهرم و شوهرش از مشاهده قدرت فالون دافا هیجانزده و سپاسگزار بودند.
دخترم از خطر خفگی نجات یافت
یک روز در آشپزخانه مشغول تهیه ناهار بودم و شوهرم نیز ماشین لباسشویی را تعمیر میکرد، دختر چهار و نیم سالهمان نیز در اتاقش آرام بازی میکرد.
من ناگهان صدای سرفه دخترم را شنیدم و متوجه شدم که چیزی در گلویش گیر کرده است. به سمت او دویدم ولی او نمیتوانست حرف بزند و بهوضوح پریشان شده بود. قبلاً فروشگاه خواربارفروشی داشتم و ۳ سکه برای بقیه پولی که برای خرید داده بودم دریافت کردم. من آنها را روی میز آشپزخانه قرار داده بودم و دیدم که دخترم یکی از آنها را در دستش نگه داشت. مشکوک شدم که او ۲ سکه دیگر را در دهانش گذاشته باشد. شوهرم فوراً گفت که یا باید هردو را ببلعد یا بیرون بدهد تا راه گلویش باز شود.
او گریه میکرد و در تقلا بود ولی نمیتوانست سکهها را ببلعد یا تف کند. من تکرار میکردم: «فالون دافا خوب است، حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است.» و با آرامش از او خواستم تا دهانش را باز کند. وقتی دهانش را باز کرد دو سکه بیرون افتادند. فالون دافا سپاسگزارم!
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.