(Minghui.org) فالون دافا (به‌عنوان فالون گونگ نیز شناخته شده است) به افراد آموزش می‌دهد که با اصول حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری زندگی کنند. من خودم شخصاً تجربه کرده‌ام که چگونه دافا افراد را به‌سمت بهتر شدن تغییر می‌دهد.

پس از شروع این تمرین در سال ۱۹۹۷طولی نکشید که بیماری‌هایم بهبود یافتند. هنگامی‌که بسیار خودخواه بودم، یادگرفتم که ابتدا دیگران را در نظر بگیرم. دیگر نسبت به خواهران یا برادران بزرگ‌ترم به‌خاطر کمک نکردن به والدین‌مان کینه‌ای نداشتم.

به‌عنوان مالک کسب و کار خرده‌فروشی، با کارپردازان و مشتریانم با صداقت و صمیمیت رفتار می‌کنم. در عوض، آنها نیز بدون قید و شرط به من اعتماد دارند و از کار با من لذت می‌برند.

من و خانواده‌ام

سابقاً فردی درون‌گرا، نسبتاً گوشه‌گیر، سرد و بی‌تفاوت بودم. نمی‌دانستم چگونه مراقب دیگران باشم و به آنها اهمیت بدهم. در دوران تحصیل در مدرسه به‌ندرت دوستی داشتم. فقط یک دوست در دوران دبیرستان داشتم، همان پسری که اخیراً با او ازدواج کردم.

من کوچک‌ترین عضو خانواده هستم. دو خواهر و دو برادر دارم. تاجایی‌که به‌خاطر دارم والدینم به سختی کار می‌کردند تا از پنج فرزندشان مراقبت کنند و همیشه مشغول انجام کارهای خانه بودند چون به‌نظر من خواهران و برادرانم به آنها کمک نمی‌کردند. می‌دیدم که چگونه والدینم کار می‌کنند و به‌تدریج تنفر شدیدی نسبت به خواهران و برادرانم در من شکل گرفت.

تا زمانی‌که یاد می‌آورم، بیماری‌هایی داشته‌ام. در بیست سالگی، مشکلات زنان و گوارشی پیدا کردم. هر روز داروهای بسیاری مصرف می‌کردم.

یک‌صد یوآن

در آوریل ۱۹۹۷ با همسرم که در آن موقع دوستم بود، به‌اتفاق سوار اتوبوسی شدیم تا از زادگاه‌مان عازم شهری شویم که در آن کار می‌کردیم.

وقتی اتوبوس به مقصد رسید و می‌خواستیم پیاده شویم، همسرم یک اسکناس ۱۰۰ یوآنی روی صندلی مقابل ما دید که خانمی آنجا نشسته بود. همسرم قبل از اینکه صاحب آن از اتوبوس پیاده شود، با عجله به‌دنبال او رفت. اسکناس را به او داد، اما او حتی نگفت: «متشکرم.»

وقتی بازگشت تا وسایل‌مان را جمع کنیم، متوجه شدیم که چیزی از وسایل‌مان را برداشته‌اند.

به او غر زدم که چرا آن پول را برای خودمان برنداشته است و حالا ما چیزی از وسایل‌مان را نیز از دست داده بودیم. بسیار ناراحت بودم که مدت سه ماه او را نمی‌بینم.

فالون گونگ را برگزیدم

تا ژوئیه ۱۹۹۷ از بیماری‌های مزمن زیادی رنج می‌بردم که تصمیم گرفتم همراه همکارانم، فالون گونگ را یاد بگیرم. وقتی کتاب جوآن فالون را خواندم این اصل را آموختم: «بدون از دست دادن، چیزی به‌دست نمی‌آید.» این مطلب را درک کردم که چرا همسرم آن ۱۰۰ یوآن را برگردانده بود و به این کار اعتقاد داشت.

متوجه شدم که هیچ اتفاقی، تصادفی روی نمی‌دهد، بنابراین دیگر احساسات بدی نسبت به خواهران و برادرانم نداشتم و درعوض اغلب به آنها کمک می‌کردم. گرچه مجبور بودم که خودم از والدینم مراقبت کنم دیگر احساس نمی‌کردم این غیرمنصفانه است.

هر روز فا را مطالعه می‌کردم و بسیار خوشحال بودم که سلامتی‌ام را بازیافته‌ام.

پس از اینکه آزار و شکنجه فالون دافا در سال ۱۹۹۹ آغاز شد، درد و رنج فوق‌العاده‌ای را تحمل کردم. شغلم را از دست دادم، برای جلوگیری از آزار و شکنجه مجبور شدم خانه‌ام را ترک کنم، مرا به اردوگاه کار اجباری فرستادند. پولم را از من برداشتند. حتی مسئولین، پدرم را گروگان گرفتند تا مرا وادار کنند که باورم به فالون گونگ را نفی کنم. هیچ چیزی نتوانست باورم را به دافا تغییر دهد.

سه سال قبل، در مرکز خریدی، فروشگاهی برای عرضه لباس‌های خزدار باز کردم.

فرد درست و خوبی بودن

اکثر تهیه‌کنندگان خز فقط به‌صورت نقدی معامله می‌کردند. اما پس از چند سال کار با آنها و اعتبار خوبی که کسب کرده بودم، به‌اندازه کافی نزد آنها اعتبار داشتم که ابتدا کالا را بفرستند و در پایان سال، تمام بدهکاری‌ام را یکجا به آنها بپردازم.

سال گذشته، یکی از این تأمین‌کنندگان لباس، بدهکاری مرا که سه عدد کت بود، ثبت نکرده بود. درباره اشتباهی که کرده بودند به آنها توضیح دادم و بیش از ۳۰۰۰ یوآن که می‌دانستم بدهکارم پرداخت کردم. آنها از این کارم بسیار سپاسگزاری کردند.

دیگر با تأمین‌کنندگان مذاکره‌ای نمی‌کردم. به آنها اعتماد داشتم و منافع‌شان را درنظر می‌گرفتم.

همچنین بهترین خدمات را برای مشتریانم ارائه می‌دادم. روزی زوجی برای مبادله یک کت مراجعه کردند. بعد آنها تصمیم گرفتند که از فروشگاه دیگری لباس بخرند، اما ۱۰۰۰ یوآن کم داشتند.

آنها به فروشگاه من آمدند که کسری پول‌شان را با مبادله کت به‌عنوان وثیقه از من قرض بگیرند و قول دادند که بعداً پول را به حسابم واریز می‌کنند. تصمیم گرفتم که آن پول را به آنها قرض بدهم بدون اینکه آن کت را به‌عنوان وثیقه نگه‌دارم.

وقتی همسرم این مطلب را شنید، بسیار عصبانی شد. به او گفتم که همیشه می‌خواهم ابتدا دیگران را درنظر بگیرم و اکنون برایم یک عادت شده است. به آنها اطمینان دارم. با او درباره کاری که قبلاً با ۱۰۰ یوآن اسکناس انجام داده بود صحبت کردم و اینکه چقدر او فرد با ملاحظه‌ای بود. من به‌خاطر کسب دافا تغییر کرده بودم.

مشتریانم روز بعد پولی را که قرض داده بودم، به من پرداخت کردند.

برخلاف اکثر فروشگاه‌ها در چین، من آب را با به‌طور رایگان عرضه می‌کنم و مردم می‌توانند بطری‌های‌شان را نیز پر کنند. همچنین بدون توجه به اینکه لباس‌‌شان را از کدام فروشگاه خریده‌اند، خدمات تعمیر رایگان را در اختیارشان می‌گذارم.

خدمات و اعتبار خوبم، کل مرکز خرید را معروف کرده است.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/5/23/157118.html