(Minghui.org) من تنها فرزندی در خانواده بودم که در دهه ۸۰ (۱۹۸۰ تا ۱۹۸۹) متولد شدم. درحالیکه بزرگ میشدم، باور داشتم تا زمانیکه به سختی کار کنم، روابط خوبی را با دیگران حفظ کنم، از افراد ضعیفتر از خود مراقبت کنم و حس درستی از عدالت و نیکخواهی را به نمایش بگذارم، شخص خوبی درنظر گرفته خواهم شد. در قلبم معتقد بودم تا زمانی که به سختی تلاش کنم تا فردی نمونه و ایدهآل باشم، مورد تأیید و تصدیق سایرین خواهم بود و به موفقیت دست خواهم یافت.
تحت تأثیر یک بیماری ناگهانی قرار گرفتن
در سن ۲۰ سالگی، درست زمانی که سال سوم دانشگاه را شروع کرده بودم، به بیماری عجیب و غریبی مبتلا شدم که باعث شد صورتم متورم و بیحس شود. این علائم بهتدریج در بقیه بدنم منتشر شده و منجر به اختلال در راه رفتنم شد. تورم غیرطبیعی، چهرهام را نیز از شکل انداخت و سرم را به سمت پایین کشاند.
از تهوع و سردردهای شبانه رنج میبردم، بهطوری که گاهی اوقات برای آرام شدن و کاهش درد، سرم را به دیوار میکوبیدم. زمانی که هوا سرد میشد، بدنم بهراحتی تسلیم درد و رنج میشد، حتی در خانه کلاه بر سر کرده و از ماسک استفاده میکردم.
در طول هفت سال بعد، در حال رفتوآمد به بیمارستانهای مختلف بودم و چشمِ امید به تمام پزشکانی داشتم که ملاقاتشان میکردم. هر بار نومید میشدم. هر روز مقدار زیادی داروهای غربی و چینی مصرف میکردم و حتی به درمانهای طب سوزنی روی آورده بودم.
تمام تلاشهایم بیفایده بود؛ فواصل زمانی بین درد عصبی ناگهانی و گرفتگی عضلانیام کوتاهتر و کوتاهتر شده بود. بهمنظور راحتی از این درد، به یک فلاسک آب گرم متوسل شدم که به کلاسهایم میبردم و هر زمان دردم بدتر میشد، بر سر و صورتم آب داغ میریختم.
بعد از گذشت دو سال نیم، در نهایت پزشکان تشخیص دادند که به نوروپاتی محیطی مبتلا هستم. در آن زمان، سلولهای عصبیام بهقدری آسیب دیده بودند که بهبودی کامل غیرممکن بود، اما همینکه شرایطم روبه وخامت نمیگذاشت، برایم راضیکننده بود. همچنان هر روز یا یک روز درمیان، برای جلسات درمانی میرفتم.
درسهای زیادی از این تجربه دردناک یاد گرفتم. شاهد ناتوانی پزشکان و بیاثر بودن داروها بودم. با تبعیض از جانب غریبهها و دوستان دانشگاهیام نیز مواجه شدم و میدانستم که من مسئول مشکلات مالی خانوادهام هستم.
بارها و بارها بهآرامی از خدا پرسیدم: «آیا هیچ پاداشی برای فردی خوب بودن وجود ندارد؟ من سخت تلاش کردهام؛ چرا هنوز مجبورم چنین درد و رنجی را تحمل کنم؟ چطور میتوانم تبدیل به فرد بهتری شوم؟» از معابد بسیاری دیدن کردم. کتابهای مذهبی بسیار زیادی را مطالعه کردم، اما تعالیمشان مرا متقاعد نکرد.
کسب دافا و شانس جدیدی برای زندگی
در سال ۲۰۱۰، مجموعه کتابهایی را دانلود کردم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) آنها را ممنوع اعلام کرده بود. یکی از آنها نسخهای از جوآن فالون بود که بلافاصله توجهام را به خود جلب کرد. از سال ۲۰۰۶ در حال جستجو در وبسایتهای سانسور شده بودم، بنابراین برخی درکهای پایهای درباره حقیقت پشت آزار و شکنجه فالون دافا (که فالون گونگ نیز نامیده میشد) بهدست ح.ک.چ داشتم.
این درکها باعث شدند به این موضوع بیندیشم که چطور مریدان فالون دافا میتوانند بدون درخواست هیچ خسارت یا غرامتی چنین سختیهایی را تحمل کنند؟ چه رمز و رازی در پشت باور تزلزلناپذیرشان وجود دارد؟ این سؤالات مرا برانگیخت تا خواندن جوآن فالون را شروع کنم. بعد از خواندن اولین پاراگراف از لونیو، حیرتزده شدم، گویا یک جریان الکتریکی در حال عبور از کل بدنم بود. همچنین حس توصیفناپذیری از هیجان را احساس کردم و فهمیدم که کتاب گرانبهایی را در دست دارم.
این کتاب ارزشمند را مشتاقانه و بهسرعت خواندم. در فصل دوم، کاملاً متقاعد شدم فالون دافا همان چیزی است که در جستجویش بودهام. در نهایت درک کردم اینکه بهطور حقیقی فردی خوب باشیم به چه معنا است و چگونه باید به هدفم برای فردی حقیقتاً خوب شدن دست یابم.
در جوآن فالون بیان میشود:
«بهعنوان یک انسان، فقط اگر از سرشت جهان، حقیقت، نیکخواهی، بردباری، پیروی کنید، فقط در این صورت است که میتوانید خود را یک شخص خوب بنامید. شخصی که از این سرشت منحرف میشود، کسی است که واقعاً بد میباشد.»
با قضاوت براساس این معیار، نمیتوانستم فرد خوبی درنظر گرفته شوم. من کارها را بهخاطر بهدست آوردن شهرت و ثروت انجام میدادم. زمانی که سایرین مرا اذیت میکردند، نسبت به آنها کینه به دل میگرفتم. اینها اعمال یک فرد خوب نبودند، بلکه بهعنوان فردی مادیگرا تلاش میکردم ظاهری خوب را حفظ کنم.
در نهایت به این درک رسیدم که درد و رنجی که متحمل شدهام، فرصتی برای ازبین بردن کارمایم بوده است. به دلیل انجام کارهای بد بسیار زیاد در زندگیهای گذشتهام، مجبور بودم برای بازگشت به اصل خودم، به بازپرداخت گناهانم بپردازم. با این درک، از شر رنجش و کینههایی خلاص شدم که برای مدتی طولانی در خود نگهداشته بودم. قلبم با شادیای پر شد که هرگز تجربه نکرده بودم.
هر بار بخشی از آن کتاب را میخواندم، بهخواب عمیق و آرامشبخشی فرو میرفتم. بعد از اینکه در عرض چند روز، جوآن فالون را از ابتدا تا انتها خواندم، تصمیم گرفتم کل کتاب را دوباره بهآرامی مطالعه کنم. بعد از یک هفته مطالعه، متوجه شدم که فراموش کردهام برای درمان همیشگیام به بیمارستان بروم.
در عرض یک هفته، بدون اینکه متوجه باشم، فهمیدم که بیماری علاجناپذیرم ازبین رفته است. میتوانستم بستنی و میوه سرد بخورم.
همچنین تمام تغییرات جسمی که استاد لی در جوآن فالون شرح دادهاند را تجربه کردم، از جمله: چرخش فالون در بدنم، گواندینگ، ازبین بردن کارما و غیره. وقتی برای اولین بار شروع به انجام تمرینها کردم، گویا دستانم خودبخود و بهصورت هماهنگ حرکت میکردند. بارهای الکتریکی از دستانم جریان مییافت و در نتیجه هر زمان از کلیدم برای باز کردن درب استفاده میکردم، جریانهای الکتریکی کوچکی ایجاد میشدند. درحال انجام مدیتیشن نشسته، میتوانستم برای بیش از یک ساعت در حالت لوتوس کامل بنشینم، اگرچه بدون اینکه متوجه آن باشم، با زاویه ۴۵ درجه به عقب خم میشدم.
هر زمان برای مدیتیشن یا مطالعه فا مینشستم، جریان انرژی خنکی به صورت، سر و سمت چپ بدنم نفوذ میکرد. میدانستم استاد نیکخواهمان در حال پاکسازی بدنم هستند.
بارها و بارها، سرشار از شادمانی، با چشمانی پر از اشک و محترمانه از استاد بخاطر نجات زندگیام تشکر کردهام. اکنون صورتی سالم با پوستی نرم و لطیف، با ویژگیهای طبیعی صورت و رفتاری دلپذیر دارم. اگرچه درحالحاضر از ۳۰ سالگی گذر کردهام، اما خیلی جوانتر بهنظر میرسم.
با پیروی از اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری، تبدیل به فردی حقیقتاً خوب شدن
قبل از تمرین فالون دافا، انگیزهام برای انجام کارهای خوب، کسب شهرت و منافع مادی بود، اما دافا به من آموخت که یک فرد حقیقتاً خوب، از روی نیکخواهی و بدون داشتن تمایلی به تأیید و تصدیق سایرین، کارهای خوب انجام میدهد.
بکارگیری اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری را در زندگی روزانه خود و در جزئیترین موقعیتها آغاز کردم. برای مثال هر زمان با قطعات شیشه در مسیرم مواجه میشدم، بهمنظور جلوگیری از آسیب دیدن سایر رهگذران، بدون درنگ و فکر کردن آنها را به گوشهای امن منتقل میکردم. هر زمان مواد ظرفشویی در آبدارخانه محل کارم تمام میشد، در طول استراحت نهارم بیرون میرفتم تا یکی دیگر بخرم. با گذشت زمان، خودم را شادتر و قلبم را سبکتر یافتم.
همچنین درگذشته این عقیده و تصور را داشتم که خوب بودن نقطهضعفی است که میتواند بهآسانی مورد سؤاستفاده قرار گیرد. بعد از یادگیری دافا، به این درک رسیدم که مهربانی ابزار قدرتمندی است که میتواند همه تضادها و سؤتفاهمها را اصلاح کند.
برای مثال قرار شد تا با شرکتی آمریکایی روی پروژهای همکاری کنم و آن بیش از شش ماه بهطول انجامید. شُرکای آمریکاییمان باور کمی به صداقت شرکت ما داشتند و میخواستند شرایط سختی را در این قرارداد بر شرکت ما تحمیل کنند. این پروژه به بنبست خورد. رئیسم به من دستور داد با آن شرکت آمریکایی تعاملات سفت و سختتری داشته باشم تا منافع شرکتمان آسیب نبیند.
متوجه شدم که بهعنوان یک تمرینکننده دافا، باید از اصول فا برای حلوفصل کردن این تضاد استفاده کنم. بنابراین خصومت و بیاعتمادی را رها کردم و با صداقت و گرمی به طرف مقابل نزدیک شدم. بر نگرانیهای شرکتم تأکید کردم و پیشنهاد برخی سازشها را دادم که منجر به شرایطی قابلقبول برای هردو طرف شد.
شُرکای امریکاییمان بسیار موافق بوده و مشتاق بودند به پیشنهاداتمان گوش دهند. در نتیجه این پروژه مشترک بهسرعت و بهآسانی به اتمام رسید. در اواخر همکاریمان هدیهای دستساز از جانب شریک آمریکاییام دریافت کردم که این عبارت رویش حک شده بود: «من به شما اعتماد دارم.» عمیقاً تحت تأثیر آن قرارگرفتم!
این باور بهطور گستردهای در جامعه بینالمللی وجود دارد که نمیتوان به چینیها اعتماد کرد. اما در عرض شش ماه، توانستم شرکای امریکاییمان را متقاعد کنم که بر بیاعتمادیشان نسبت به ما غلبه کنند. این ثابت میکند که آموزش ایدئولوژیک منحرف ح.ک.چ، سبب شده نسل جدید مردم چین، مهربانی و حس درست و غلطشان را ازدست بدهند.
آرزو میکنم مردم چین نیکخواهی و اخلاقیات خود را بازیابند، ح.ک.چ پلید را بهوضوح بشناسند و بدانند که آن حقیقتاً چیست و تلاش کنند تا حقایق پشت آزار و شکنجه بیرحمانه فالون دافا را درک کنند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه مزایای سلامتی