(Minghui.org) در اوایل امسال که شوهرم تصمیم گرفت از شهر به روستایی در حومه شهر نقلمکان کنیم، میدانستم که هیچ چیزی اتفاقی نیست و این احتمالاً فرصت خوبی خواهد بود تا تمرین فالون گونگ (یا همان فالون دافا) را به روستائیان معرفی کنم.
همسر صاحبخانه: هر زمان شما را میبینم، احساس شادی میکنم
وقتی تازه به روستا نقلمکان کرده بودیم، متوجه شدم که صاحبخانهمان درک نادرستی درباره فالون دافا دارد.
وی مقاومت بسیار زیادی درباره این موضوع میکرد، درنتیجه بجای اینکه مستقیماً درباره فالون گونگ با او صحبت کنم، سعی کردم ازطریق اعمالم به او نشان دهم که تمرینکنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند.
همسرش دچار سکته مغزی شده بود و به سختی راه میرفت. بهندرت کارهای خانواده را انجام میداد و بسیار نگران بود. پیشنهاد کردم که کمکش کنم. به او گفتم که فالون گونگ را تمرین میکنم و بهخاطر این تمرین بسیار سالم و تندرست هستم.
همچنین گفتم که هیچ چیزی از او نمیخواهم، فقط مایلم به او کمک کنم. وی گفت: «این روزها فردی مثل تو وجود ندارد.»
برایش توضیح دادم که تزکیه کردن در فالون دافا به چه معنا است و اینکه تمرینکنندگان چگونه برطبق اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری زندگی میکنند. برایش شرح دادم که چگونه هنگام مواجهه با تضادها به درون نگاه میکنیم تا خودمان را رشد دهیم.
بلافاصله تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: «من نیز میخواهم تمرین کنم.» آنگاه برخی از ویدئوهای معرفی فالون دافا را برایش گذاشتم تا ببیند. وی آنها را بسیار دوست داشت.
روز بعد گفت: «به همسرم گفتم که از این به بعد به مردم ناسزا نمیگوییم، زیرا خوب نیست که کارما ایجاد کنیم.»
من و او بسیار خوب با یکدیگر همراه شدیم و در بسیاری از چیزها به او کمک میکردم. وقتی شوهرش به سر کار میرفت، دیگر نگران وضعیت همسرش نبود. او افکارش را نیز با من درمیان میگذاشت: «تو به من اهمیت میدهی و بهخوبیِ مادر خودم از من مراقبت میکنی. هر زمان بیرون میروی، انتظار برگشتنت برایم سخت است. احساس میکنم کسی را دارم که میتوانم به او تکیه کنم و هر زمان تو را میبینم، احساس شادی میکنم.»
هر چیزی که انجام میدادم یا میگفتم، شوهرش نیز میدید و میشنید، درنتیجه مخالفت با فالون گونگ را کنار گذاشت.
نوه ۱۱ ساله: شما همواره بسیار خوشبین هستید
صاحبخانهمان یک نوه ۱۱ ساله دارد. پدر و مادرش از هم جدا شدهاند، بنابراین وی با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکند.
وقتی برای اولین بار او را دیدم، همواره نگران بهنظر میرسید و بهندرت لبخند میزد. میگفت که بسیاری از کارهای خانه را انجام میدهد و به مادربزرگش کمک میکند تا موها و پاهایش را بشوید. پدربزرگش (صاحبخانه ما) با او بسیار سختگیر بود و اجازه نمیداد بازی کند یا سرگرمیای داشته باشد. گاهی اوقات وی واقعاً تمایل داشت از خانه فرار کند.
او از من پرسید: «مادربزرگ چطور امکان دارد که شما همیشه خوشبین هستید؟ و چرا همیشه برای بقیه مردم کارهای خوب انجام میدهید؟»
به او گفتم که من نیز تجاربی مشابه تجارب وی داشتهام. من هم با پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدم، بسیاری از کارهای خانه را انجام میدادم و هیچ زمانی برای بازی و سرگرمی نداشتم.
به او گفتم ازطریق تمرین فالون دافا فهمیدم که برای هر اتفاقی دلیلی وجود دارد. گفتم که چطور مشکلاتی که در زندگیمان با آنها مواجه میشویم، ناشی از اعمال و تفکر ضعیف و بدمان هستند، بنابراین باید به شکل بازپرداخت، آنها را جبران کنیم. گفتم، همیشه پس از اتمام مشکلات و سختیها، شرایط بهتر میشود.
این دختر کوچولو گفت که میخواهد تمرینها را با من یاد بگیرد. او نیز خواست تا تمرینها را به او آموزش دهم.
یک یادبود با نشان فالون گونگ به او دادم. صبح روز بعد گفت که بهتر خوابید و دستها و پاهایش دیگر نمیخارند. خیلی شاد بود و در مدرسه، درباره فالون گونگ به دوستانش گفت.
یک روز صبح وقتی تمرینها را انجام میدادم، سه تا از دوستان وی به اتاقم آمدند. هیچ چیزی نگفتند و فقط حرکات تمرینها را با من دنبال کردند.
پس از انجام تمرینها، آنکه از همه خردسالتر بود گفت: «خواهر بزرگترم یک نشان فالون دافا دارد، ما نیز یکی میخواهیم.» به او یک نشان فالون دافا دادم که رویش نوشته شده بود: «فالون دافا خوب است.»
معرفی فالون دافا به روستائیان
وقتی تازه به روستا رفته بودم، هیچ کسی چیز چندانی درباره فالون دافا نمیدانست. اما بسیاری از آنها تبلیغات فریبنده حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را شنیده بودند و نسبت به من حس خصمانهای داشتند.
امیدوار بودم بتوانم خوبی فالون دافا را به آنها نشان دهم و اینکه چطور ح.ک.چ فالون گونگ را فقط برای سود رساندن به رژیم مورد آزار و شکنجه قرار میدهد.
بهعنوان یک تازهوارد وقت زیادی را صرف شناخت آداب و رسوم اجتماعی آنجا کردم و خانه به خانه میرفتم تا خودم را معرفی کنم. با همه رفتار دوستانهای داشتم، درحالیکه با آنها خالصانه سلام و احوالپرسی کرده و صحبت میکردم.
همیشه هنگام برخورد با آنها «حقیقت، نیکخواهی، بردباری» را در ذهنم داشتم تا رفتار حقیقی یک تزکیهکننده را به آنها نشان دهم.
شوهرم ابتدا نگران بود که روستائیان گزارش مرا به پلیس بدهند، اما پس از مدت کوتاهی با آنها دوست شدم و بسیاری از آنها مرا به خانه خود دعوت کردند.
واقعاً خوشحالم که آنها دیدگاه خود را درباره فالون دافا تغییر دادند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه روشنگری حقیقت