(Minghui.org) بیش از ۱۲ نفر از تمرین‌کنندگان در کارخانه من کار می‌کنند. ما با هم، کتاب دافا را مطالعه می‌کنیم، تمرینات را انجام می‌دهیم، به کار روشنگری حقیقت برای مردم می‌پردازیم، تجربه‌های تزکیه‌مان را با هم به اشتراک می‌گذاریم و به یکدیگر در بالا بردن سطح شین‌شینگ‌مان کمک می‌کنیم.

در ماه نوامبر سال ۲۰۰۷، سروکله مأموران امنیت داخلی شهرمان در کارخانه پدیدار شد و شش تمرین‌کننده را به‌طور غیرقانونی بازداشت و کارخانه را تعطیل کردند. مأموران به همه دستور دادند که سکوت اختیار کنند و به‌هیچ‌وجه با تلفن‌های همراه خود صحبت نکنند. آنها از تک‌تک افراد می‌پرسیدند که آیا فالون دافا را تمرین می‌کنند و چه روابطی با تمرین‌کنندگان دارند. برخی از کارمندان که بسیار ترسیده بودند به گریه افتادند.

مأموران خودشان را به دو گروه تقسیم کردند. یک گروه خانه من و پسرم را مورد چپاول و غارت قرار داد. گروه دیگر کل کارخانه از جمله تخت‌خواب‌های مخصوص استراحت کارکنان را بازرسی و جستجو  کرد. آنها وسایل کارمندان، ۶۰ هزار یوآن را که به‌منظور پرداخت حقوق کارمندان از بانک برداشت شده بود، وسایل نقلیه کارخانه، کامیون‌های مخصوص انتقال کالا و مقدار زیادی از محصولات و تجهیزات را توقیف کردند.

مرا به اداره پلیس بردند و به یک صندلی آهنی دستبند زدند. به‌منظور پاکسازی عوامل ناپاک از میدان بعدی‌ام، افکار درست فرستادم. ذهنم خالی و عاری از افکار انحرافی بود و تا ساعت ۴ عصر افکار درست فرستادم.

مأمورانی که خانه و کارخانه‌ام را تحت بازرسی جستجو داده بودند به اداره پلیس آمدند. مرا از صندلی آهنی آزاد کردند و از من خواستند که برخی از مدارک را امضاء کنم. در برخی از این مدارک اشاره شده بود: «او فرد خوبی است.» سرپرست گروه نیز به من گفت: «شما فرد خوبی هستید. ما نوار‌های پلمپ آوردیم و قصد داریم کارخانه را پلمپ کنیم. اما درحال حاضر قرار نیست دست به هیچ‌گونه اقدامی بزنیم.»

پس از آن به‌منظور انجام معاینات پزشکی به بیمارستان برده شدم. آنها چندین بار فشارخون مرا اندازه‌گیری کردند و نتایج به‌دست‌آمده نشان می‌داد که فشار خونم بالا، یعنی جدود ۲۲۰ تا ۲۳۰ بود. در ابتدا قرار بود مرا به اردوگاه کار اجباری منتقل کنند، اما پس از اینکه سرپرست گروه از نتایج اندازه‌گیری فشارخونم آگاه شد، به‌جای اردوگاه کار اجباری به مرکز شستشوی مغزی برده شدم.

روز بعد یک مأمور امنیتی دولت با من صحبت کرد. با او درباره فالون دافا و آزار و اذیت صحبت کردم. او یک بطری نوشیدنی آرام‌بخش را روی میز قرار داد، یادآوری کرد که از من مراقبت می‌کند. آن را دیدم، اما هیچ توجهی به آن نکردم.

در روز سوم یک دوست قدیمی همسرم را بری ملاقات با من به مرکز شستشوی مغزی آورد.

دوستم وقتی مرا دید شروع به گریه کرد: «شما نباید به‌خاطر اینکه می‌خواهید به تمرین فالون دافا ادامه دهید، کسب و کارتان را قربانی کنید که دهه‌ها طول کشید تا رشد و توسعه یابد.»

همسرم گریه کرد. او گفت: «شما برای کارخانه، خانه و خانواده خود هیچ اهمیتی قائل نیستی. فقط به خودت فکر می‌کنی. آیا می‌دانی برای کارخانه چه اتفاقی رخ داده است؟ وسایل نقلیه کارخانه و پول از دست رفته و کارکنان نیز رفته‌اند. همه جا دچار هرج‌ومرج شده است.»

اشک از گونه‌هایم سرازیر شد، اما بلافاصله متوجه شدم که نباید تکان بخورم. دست از اشک‌ریختن برداشتم و شروع کردم به ازبرخواندن شعر «شهرت، منفعت، احساس، هر یک را تزکیه کنید و به‌هنگام کمال به افلاک صعود کنید ...» («موفقیت در کمال» از هنگ یین)

نمی‌توانستم هیچ چیز دیگری را بشنوم که آنها می‌گفتند و آنقدر اشعار را ازبر خواندم تا زمانی که قلبم آرام و ذهنم سبک و رها شد.

در آن زمان، مأمور امنیت وارد اتاق شد. به من گفت: «مکالمه شما را شنیدم. این‌قدر یکدنده نباشید. به کسب و کارتان، خانواده‌تان و آینده خودتان فکر کنید.»

به آنها گفتم که به خانه بروند و اینکه می‌دانم که قرار است چه کاری انجام دهم.

جلسات شستشوی مغزی هر روز از ساعت ۸ صبح تا ۱ بعدازظهر برگزار می‌شد. تمرین‌کنندگان به اتاقی گرم برده شده و آنها را مجبور می‌کردند فیلم‌هایی را تماشا کنند که استاد لی هنگجی و دافا را مورد توهین قرار می‌دادند. همچنین روی دیوارها، نقاشی‌های کارتونی در توهین به استاد و دافا چسبانده شده بودند. و هر روز باید «گزارشی از افکار» ارائه می‌دادیم.

وقتی که برای اولین بار به اتاق تماشای فیلم رفتم، سعی کردم به نقاشی‌های کارتونی روی دیوار نگاه نکنم. به‌منظور ازهم‌پاشیدن عناصر شیطانی و برای جلوگیری از پخش فیلم، به فرستادن افکار درست به سمت تلویزیون ادامه دادم.

فیلم مذکور همچنان تا ۵۰ دقیقه بعد درحال نمایش بود. از استاد درخواست کردم به من کمک کنند تا افکار درستم تقویت شوند. پانزده دقیقه بعد، وضوح تصویر شطرنجی و دچار پرش شد. سپس صدا و تصویر کاملاً متوقف شدند. ازآنجاکه همه اتاق‌ها در مرکز شستشوی مغزی تحت نظارت بودند، مسئول پخش فیلم متوجه شد که تلویزیون درست کار نمی‌کند، بنابراین به همه تمرین‌کنندگان دستور داد تا به اتاق‌های خود برگردند.

پس از اینکه به اتاق‌های خود برگشتیم و درحالی‌که اشک می‌ریختم به سایر تمرین‌کنندگان گفتم: «نباید به آنها اجازه دهیم استاد و دافا را مورد توهین قرار دهند. بیایید همگی برای از بین بردن عناصر شیطانی و جلوگیری از نمایش این فیلم‌ها از تلویزیون افکار درست بفرستیم.»

تکنسین مسئول نوار را تغییر داده و به ما نیز دستور دادند به اتاق نمایش فیلم بازگردیم. در این زمان، تمام تمرین‌کنندگان افکار درست فرستادند و نمایش فیلم طی کمتر از ۳۰ دقیقه متوقف شد. این رویداد چند روز ادامه داشت و تکنسین مسئول نمی‌توانست کشف کند که چرا تلویزیون خراب می‌شود زمانی که نوارهای عادی را نیز می‌گذاشتند همین اتفاق رخ می‌داد.

پس از آن افکار درست ما جدی‌تر شد و اعتماد‌به‌نفس بیشتری پیدا کردیم. سعی کردیم هنگام شب قفل در اتاق‌هایمان را از داخل باز بگذاریم به‌طوری که بتوانیم همدیگر را ملاقات کرده و درک‌هایمان را به اشتراک بگذاریم.

تصمیم گرفتیم وقتی ما را مجبور به تماشای فیلم می‌کنند، تا زمانی که نمایش آن متوقف نشود، به فرستادن افکار درست به‌صورت گروهی ادامه دهیم. همچنین تصمیم گرفتیم به‌منظور از هم پاشیدن مرکز شستشوی مغزی و از بین بردن موجودات شیطانی در بعد‌های دیگر، ۳۰ دقیقه بعد از ناهار و ۱ ساعت قبل از زمان خواب به‌صورت گروهی افکار درست بفرستیم.

چند روز بعد افکارمان را با هم به اشتراک گذاشتیم و من اشاره کردم که نباید به‌اصطلاح «گزارش افکار» روزانه را بنویسیم که از سوی مرکز شستشوی ملزم به نوشتن آن بودیم. یک تمرین‌کننده گفت ‌باید گزارش‌های جعلی برای آنها بنویسیم به‌طوری که بتوانیم زودتر آزاد شویم. گفتم که باید به شیوه‌ای موقرانه به استاد و دافا باور داشته و به دروغ متوسل نشویم. حدود نیمه‌شب تبادل نظر ما به پایان رسید.

روز بعد، تمرین‌کننده‌ای که پیشنهاد داده بود گزارش جعلی برای آنها بنویسیم، تاول‌های بسیاری روی لب‌هایش ظاهر شدند. او از من پرسید که آیا علت بروز این تاول‌ها گفتن چیزی اشتباه است و من پاسخ دادم: «ما باید همیشه با توجه به استانداردهای فا سخن بگوییم و کارها را انجام دهیم.»

یک روز درحالی‌که جلوی تلویزیون افکار درست می‌فرستادیم، تصویر فیلم دوباره وضوح خود را از دست داد و دچار پرش شد. پس از آن سر فرد روی صفحه نمایش از بدنش جدا شده و روی زمین افتاد. همه تمرین‌کنندگان شاهد آن بودند و متوجه شدیم که استاد ما را تشویق می‌کنند درخصوص ایستادگی برای دافا بهتر عمل کنیم.

از این رویداد درک کردم که استاد همیشه با ما هستند و قدرت افکار درست ما نقش بسیار مهمی در لحظات حیاتی ایفا می‌کند.

استاد بیان کردند: «وقتی افکار مریدان به اندازه کافی درست باشد استاد نیروی آسمانی را برمی‌گرداند» (پیوند استاد و مرید» از هنگ یین جلد ۲)

یک روز دچار مشکل قلبی حادی شدم و فشارخونم حدود ۲۳۰ بود (توهمی ایجاد شده از سوی استاد). با آمبولانس به بخش اورژانس بیمارستان منتقل شدم. آنها مرا مجبور به تزریق داخل وریدی کردند و از استاد درخواست کمک کردم تا از ورود دارو به بدنم جلوگیری کنند. رئیس مرکز شستشوی مغزی با اداره ۶۱۰ و بخش امنیت داخلی مشورت کرد، پس از آن به خانواده‌ام اطلاع دادند بیایند و مرا به خانه ببرند.

پس از ۹ روز سپری‌کردن در مرکز شستشوی مغزی به خانه بازگشتم. و آن زمان بود که متوجه معنای گفته آنها شدم که ابراز کردند من فرد خوبی هستم: هنگامی که پلیس خانه‌ام را مورد بازرسی و تفحص قرار داد، یک برگه رسید به مبلغ ۲۰ هزار یوان پیدا کردند که به‌منظور کمک به فقرا در سال ۱۹۹۱، به‌عنوان کمک مالی به کمیته روستا اهدا کرده بودم. آنها صحت آن را از طریق کمیته روستا مورد تأیید قرار دادند. رئیس کمیته روستا این اهدائیه را تأیید کرد و گفت که همچنین در ساخت مدرسه روستا کمک کردم و معلمان هر سال با ارسال هدیه ابراز تشکر می‌کنند. همسایه‌ها نیز صحت این موضوع تصدیق کردند.

پلیس همچنین با کمیته روستا درباره مکان کارخانه صحبت کرد. مقامات روستا گفتند که پس از ساخته‌شدن کارخانه‌، من برای افراد مسنی که سن‌شان بالای ۶۰ سال است کیک تولد تهیه می‌کنم.

مأموران محلی امنیتی پول و کالا‌هایی به ارزش۵۶۰ هزار یوان را برداشته بودند. من این موضوع را در طرح دعوی علیه جیانگ زمین، رئیس سابق حزب کمونیست چین مطرح کردم که آزار و شکنجه فالون دافا را به راه انداخت. نامه مذکور به دادگاه عالی خلق چین و دادستانی عالی خلق فرستاده شد.

در طول تمامی این تجربیات، دلیل اینکه با چنین موانع و سختی‌هایی مواجه شدم این بود که در تزکیه براساس استاندارد‌های فا شکست خورده و به هنگام مواجهه با مشکلات درون‌نگری نکردم.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/8/17/158304.html