(Minghui.org) بعد از شروع تمرین فالون دافا در سال 1996، روابطم با اعضای خانواده و همکارانم بهتر و هماهنگتر شد. ماجرای من فقط نمونهای است از اینکه چطور تعالیم استاد لی هنگجی به من در ارتقای ارزشهای اخلاقیام، و نیز به شرکتی که در آن کار میکنم کمک کرد که کارآمدتر و موفقتر شود.
سابقاً در دفتر اداری دانشگاه کار میکردم. اما در نتیجه آزار و شکنجه، به انبار شرکت تدارکات منتقل و در آنجا مشغول به کار شدم.
در آن زمان سه مدرسه باهم ادغام شدند و به محل جدیدی نقل مکان کردیم. دهها تن مواد به آن انبار آورده و بهطور تصادفی روی هم قرار داده شد. بهعلاوه بهدلیل اینکه هیچ سیستم کامپیوتری برای فهرست کردن این مواد وجود نداشت، همه چیز بهصورت دستی انجام میشد و یافتن اقلام خاص بسیار وقتگیر بود.
بعد از ورود به آنجا، ابتدا یک پاکسازی دقیق انجام دادم. در ابتدا فرمی برای همه اقلام موجود تهیه کردم. سپس اقلام و مواد را شمارهگذاری و وارد کامپیوتر کردم. هر قفسۀ انبار را شمارهگذاری کردم و همچنین مشخص کردم که هر شماره به چه اقلامی اشاره میکند.
با استفاده از آن کامپیوتر همه چیز میتوانست بسیار سریع پیدا شود. این سیستم جدید توسط همه مورد تحسین و تقدیر قرار گرفت!
معلمانی که برای بررسی امور به آنجا آمدند متوجه شدند که مانند یک انباردار معمولی عمل نمیکنم. متوجه شدند که با کامپیوتر بسیار خوب کار میکنم. به آنها گفتم که من فالون دافا را تمرین میکنم.
مدیر عامل آن شرکت تدارکات شدیداً کار میکرد و همواره بهدنبال راههای مبتکرانه برای انجام امور بود. او از عملکردم بسیار راضی و خشنود بود و گفت که همه تمرینکنندگان فالون دافا افراد خوبی هستند. وقتی متوجه شد که مدرک تحصیلی بالایی دارم، احساس کرد که مهارتهایم در خارج از انبار میتواند بهطور کاملتر مورد استفاده قرار گیرد.
در آن زمان تعداد کمی از مدیران شرکت میدانستند که چگونه از کامپیوتر استفاده کنند و تقریباً هیچ کسی هیچ نوع آموزش مدیریتی ندیده بود. بیشتر کارگران کشاورزان محلی بودند و بسیاری از آنها سطح تحصیلات پایینی داشتند. مدیرعامل هزار کارمند مانند آن را داشت و بدون وجود کسی که در مهارتهای کامپیوتری یا مدیریتی کامل باشد، موفقیت برایش سخت بود.
بنابراین زمانی که مدیرعامل از سوابقم مطلع شد، مرا موظف کرد که به کارمندان شرکت آموزش بدهم. به من گفت که هرآنچه که فکر میکنم برای شرکت بهترین است را انجام دهم.
میدانستم که بهمنظور باقی ماندن شرکت در این بازار رقابتی شدید و کسب اعتباری که سزاوارش است، باید بر مهارتهای مدیریتی پیشرفته تکیه کنیم و بتوانیم به مشتریان قابل اطمینانترین خدمات را ارائه بدهیم. بنابراین تلاش کردم از این منظر به کارمندان آموزش بدهم.
ابتدا کلاسی با نام «اتوماسیون اداری»برای همه کارمندان مدیریتی شرکت برگزار کردم. آنها همگی با موفقیت آزمون کامپیوتر در سطح شهری را گذراندند و گواهی صلاحیت دریافت کردند. آنها بسیار خوشحال بودند. بهخصوص مدیرعامل بسیار راضی بود و گفت که من کمک بسیار بزرگی به او کردهام.
پس از آن با مرکز شبکه دانشگاه تماس گرفتم و از آنها خواستم تا قابلیت اتصال به اینترنت را برای دفاتر شرکت تدارکات راهاندازی کنند. وقتی تمام دفاتر آنلاین شدند، به مدیران آموزش دادم که چگونه به اینترنت وصل شوند، چگونه ایمیل ارسال و دریافت کنند، و غیره. از آن پس، آنها برای انجام امور به جای کاغذ از کامپیوتر استفاده کردند.
بهمنظور بهبود کیفیت خدماتی که ارائه میکردیم و استاندارد بودن همه چیز، از کارشناسان هر رشته دعوت کردم تا برای آموزش کارگران به شرکت بیایند. آن شامل آموزش قوانین و مقررات خدمترسانی، مدیریت خوابگاه، پیشگیری از آتشسوزی، پخت و پز، گواهینامههای رانندگی، و غیره میشد.
سپس مدیران را به شرکتهای دیگری که سیستمهای مدیریتی نسبتاً خوبی داشتند بردم تا بتوانند از آنها یاد بگیرند. همچنین برای بهبود کیفیت مدیریت، ایزو ۹۰۰۱ را در داخل شرکت آموزش دادم.
بهخاطر عملکردم، افرادی که در دانشگاهها و شرکتهای تدارکات کار میکردند، دیدگاهشان به طور کامل نسبت به فالون دافا تغییرکرد. آنها متوجه شدند که تمرینکنندگان افراد خوبی هستند.
هر کسی که به کمک نیاز داشت تمایل داشت با من تماس بگیرد. همچنین در نیمه اول سال، عنوان «کارمند نمونه» به من اهدا شد. برخی از افراد بهطور خاص از مدرسه میآمدند تا با مدیر عامل و دبیر شرکت تدارکات صحبت کنند و از آنها میخواستند تا مطمئن شوند که من مورد آزار و شکنجه قرار نمیگیرم.
همه مدیران رفتار خیلی خوبی با من داشتند. زمانی که مأموران اداره ۶۱۰ هر چند وقت یکبار برای آزار و اذیت من میآمدند، مدیران به آنها میگفتند: «او فردی بسیار خوب و کارش فوقالعاده است. این شرکت نمیتواند بدون او سرپا باقی بماند.»
زمانی که در بازداشتگاهی بهطور غیر قانونی بازداشت شدم، آنها اغلب به دیدنم میآمدند و با مسئولان دادگاه محلی صحبت کردند و به آنها گفتند که من فرد خوب و جزو ستون اصلی آن شرکت هستم. زمانی که از بازداشتگاه آزاد شدم، مدیر عامل شرکت به دنبالم آمد. او خیلی خوشحال بود و از من استقبال کرد.
قبل از اینکه تمرین فالون دافا را شروع کنم، چیگونگهای دیگری را تمرین میکردم. وقتی برای اولین بار نسخهای از کتاب جوآن فالون را به دست آوردم، بلافاصله شروع به خواندن آن کردم. به طورعمیقی از اصول سطح بالایش متحول شدم و کل کتاب را در یک روز خواندم.
کاملاً در شوک بودم! با اینکه در روشهای دیگر تمرین کرده بودم، هنوز هم سؤالات بسیاری داشتم که همه آنها به وضوح در جوآن فالون پاسخ داده شدهاند. احساسی که داشتم مثل بچهای بود که مدتی طولانی خانوادهاش را گم کرده و در نهایت آنها را پیدا کرده است. خیلی هیجانزده و خوشحال بودم!
تمرین در روشهای دیگر را متوقف کردم و فقط بر تمرین فالون دافا تمرکز کردم.
در حال حاضر همیشه سعی میکنم در انجام کارها به اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری فالون دافا توجه کنم. همیشه تلاش میکنم فردی بهتر و نسبت به دیگران با ملاحظه و مهربان و همیشه اول به فکر دیگران باشم. در نتیجه، فرد مهربانتر و با تحملتری شدهام، و وضعیت سلامتیام همچنان بهتر و بهتر میشود.
خیلی خوشحالم که مردم بیشتری درک میکنند که این آزار و شکنجه اشتباه است و میتوانند رفتار خوبی با تمرینکنندگان دافا داشته باشند. میدانم آنهایی که با دافا به خوبی رفتار میکنند برکت خواهند گرفت.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.
مجموعه سفرهای تزکیه